علی زندیهوکیلی
آراز بارسقیان نویسنده و مترجمی است که در سالهای اخیر بسیار فعال بوده است. آراز بارسقیان در بهمن ۱۳۶۲ در تهران به دنیا آمده است. ارمنیتبار و یکی از نویسندههای تحسینشده نسل جدید ایران است. به بهانه انتشار رمان «پل» با او به گفتوگو نشستیم. (توضیح: این گفتوگو اولین بار در شماره ۳۷۳ هفته منتشر شده که دراینجا با قدری ویرایش ارایه میشود.)
آقای آراز بارسقیان شما از فضای کارگاهی داستان را شروع کردید آیا این فضا به تغییر نگاه شما از کار فردی به نگاه جمعی در کارهای امروزتان تاثیر داشته؟ مثلا در برخی کارها ۳۵ نفر در داستان شما حضور پیدا میکنند، در حالی که در کار نخستِ شما «یکشنبه» زندگیِ تنها یک شخصیت در یک روز به تصویر کشیده شده. آیا فضای کارگاهی تاثیری روی این تغییر نگاه شما داشته یا نه؟
آراز بارسقیان: نه؛ نه. فضای کارگاهی هیچ تاثیری نداشته. اسمش به ظاهر کارگاه است و شما فکر میکنید در آنجا حتما برای تعامل آماده میشوید اما اینطوری نیست. حقیقت این است که این توی تئاتر شروع شد. چون من تئاتر کار میکردم و کار میکنم. مثلا با دولتآبادی ما ده ـ دوازده سالی است رفیقیم و با هم کار تئاتر میکنیم. تئاتر محل تعامل واقعی است. کارگاه داستاننویسی محل تعامل فردی. ولی تئاتر است که در آن بازیگر با طراح صحنه درگیر است، طراح صحنه با طراح نور درگیر است و… خلاصه که یک رابطهی تئاتری خیلی خوب شکل میگیرد. آن بدهبستانِ تئاتری بود که از همان اول باعث شد سعی کنیم یک رابطهی نمایشنامهنویسی بین خودمون ایجاد بکنیم. اگر کارهای من را دنبال کرده باشید میدانید من و دولتآبادی با هم نمایشنامههایی نوشتیم که شناخته شده هستند توی زمینهی تئاتر. کارمان خیلی دیده شد و از آنجا ما توانستیم حرکت کنیم بیاییم به سمت یک چیز سنگینتر، سختتر و پیچیدهتری به نام نثر ادبی و علاوه بر این، سعی کردیم داستانمان را با آدمهای زیادی پیش ببریم، شما میگویید ۳۵ نفر، چند روز پیش داشتم شخصیتهای رمان پُل را میشمردم، دیدم ما حداقل ۴۴ شخصیت فقط در لیست شخصیتهای آخر کتابمان است بهعلاوه ۲۰-۳۰ نفر آدم دیگر که توی کتاب اسمشان میآید، وجود دارند، کار میکنند و اَکت دارند.
ما نمایشنامهای هم که نوشتیم حداقل ۵۰ شخصیت داشت. خیلی دوست داریم دنیاهامان گسترده باشد. آدمها باید در «آن» اَکت بکنند، توش زندگی کنند. مثل دنیایی که ما با هم زندگی میکنیم و با هم تعامل میکنیم دیگر. حالا به نظرم کارگاه داستان نویسی معمولا فردیت را در شما بیشتر تقویت میکند. به شما بیشتر کمک فردی میکند تا جمعی.
آیا تئاتر برای شما بهعنوان نویسنده هنوز هم عامل ایجاد رواداری و زمینهی فرهنگیِ ایجاد مدارا در فضای رسانهای محسوب میشود؟ یا نه، جایگزینهای دیگری در فضای فرهنگی-اجتماعی براش ایجاد شده؟
آراز بارسقیان: ما همچنان داریم کار تئاترمان را ادامه میدهیم. نمایشنامه مینویسیم. همین الان نمایشنامهی دیگری داریم که با هم روی آن کار میکنیم و ایدههایی داریم. ایدههایی هم برای رمان داریم ولی الان تمرکزمان فعلا روی نمایشنامه هست. رمان «پل» که تمام شد کار سنگینی بود. الان روی نمایشنامه کار می کنیم که برایم به نوعی استراحت است. آرامش بیشتری دارم. البته وقتی داستان مینویسید هم آرامشی دارید اما آرامشی متفاوت. تئاتر یک چیز دیگر است. بهخصوص آن صحنه، تاریکی صحنه، اصلاً تاریکی صحنه، همیشه برای من جالب بوده.
شما در حیطه تئوری ادبی خیلی کار کردید آیا در تئوریهای ادبی زمینهای برای تعامل بین دو نویسنده وجود دارد یا نه در فضای فردی شما یک استثنا بهوجود آمده و این رابطه شکل گرفته. یعنی همچین چیزی آکادمیک شده؟
آراز بارسقیان: فکر کنم استثناست. فکر نمیکنم عام باشد. توی ایران الان چندین نفر دیگر هم هستند که با همدیگر مینویسند ولی نوشتنشان را و طرحشان را من بهعنوان نوشتن مشترک قبول ندارم. یعنی من دعوتشان میکنم همه آدمهایی که ادعا میکنند مشترک مینویسند یک روز بیایند فقط شاهد چگونگی کار کردن ما باشند مطمئنم پشیمان میشوند از این که بگویند «ما با هم مینویسیم». چون ما دوتایی که مینویسیم سر واژه، سر یک حرف، سر خواستههای شخصیمان آنقدر میجنگیم که اصلا همه چیز گم میشود. در نهایت یکدفعه یک زندگی، یک زندگی خوب بینمان سردرمیآورد. ما با هم بالغ بر ۲۲۰ هزار کلمه کار کردیم. برای تک تک کلماتش جنگیدیم با هم. سخته خیلی. راستش کار هر کسی نیست.
واقعا تجربه بسیار جدی و جدیدی هست در ادبیات داستانی.
آراز بارسقیان: بله. تجربهی جدیای است.
آیا ترجمه در این فضا به شما کمکی کرد؟
آراز بارسقیان: سواد را بالا میبرد. ترجمه درک من را از داستان و نمایشنامه و اینکه اینها در واقعیتِ خودشان چی هستند برد بالا. بهمن یاد داد ماهیت نمایشنامه و رمان چیست. یعنی من بیشتر از این که ترجمه کنم که پول در بیاورم یا با آن کار تجاری بکنم یاد گرفتم. چون در واقع هیچکدامشان کار تجاری نیستند برای من.
چرا شما رسانهی تئاتر را انتخاب کردید؟ حالا رسانههای دیگری هم هستند که با این تجربهی کار تیمی که دارید میتوانید آنها را مدیریت کنید. مثلا فرض کنید سینما یا بافتهای جدیدتر مثل سینمای خانگی. چرا به سمت رسانههای دیگر نمیروید؟
آراز بارسقیان: دلیلش خیلی واضح هست. هر جایی که آزادی عمل را ازت میگیرد تو اذیت میشوی. سینما به شدت آزادی عمل را میگیرد. تخیل را میگیرد. توی تئاتر میتوانی بگی هرچه دوست داری بنویسی هر کاری دوست داری بکنی ولی در سینما تا کارگردان نباشی حرف اول مال تو نیست. توی نمایشنامه و رماننویسی ولی نه. ولی وقتی وارد سینما شدی این کارگردان است که حرف اول را میزند. و شاید چون من روحیه کارگردانی سینمایی ندارم. من چند بار دنبالش رفتم و ول کردم. اصلا علاقهای نداشتم. این نظر من است. در ضمن اینکه اینها همهشان هزینه دارد. هزینهای که کسی میخواهد تقبل کند. هزینهای که باید برگردد. در عین حال ریسکش هم خیلی بالاست. خیلی خطرناک است. و دوباره و دوباره تکرار میشود با هر بار فیلم ساختن. یعنی باز فیلم بعدی هم است که باید بتونی بفروشی. این وضعیتِ خیلی بدی است. هالیوودش اینطور است چه برسه به جاهای دیگر.
درباره رمان «پُل» اثر آراز بارسقیان رمان پُل روایت طولانیای است از یک روز تابستانی در شهر تهران. روایت پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲ است. یک روز تابستانی که در کمال تعجب مردم، ساعت شش غروب باران سختی میگیرد. بارانی که هر چه بیشتر میگذرد بر شدتش افزوده میشود و تا صبح فردا ادامه پیدا میکند. روایت هفده ساعتهای از زندگی در شهر. در شهری که اخلاق به طور مرتب زیرپا گذاشته میشود و این کار تکرار میشود. اخلاق و دوستی و پیوندهای خانوادگی که یکی پس از دیگری از بین میروند و هیچ ثباتی برای هیچ رفتاری از آدمهای شهر وجود ندارد. شخصیتهای زیادی در این کتاب وجود دارند و هر کدام راوی تراژیک روایت خود هستند. این رمان براساس ساختار «پُل»های مدرن تهران بنا شد. هر بخش از این رمان همچون بخشی از پُلی است که با کنار هم نشستن این بخشها پُلی طولانی شکل میگیرد. داستان هفت عدد از مهمترین پُلهای تهران را دربرمیگیرد. پُلهای سیدخندان، کریمخان، اول حافظ، دوم حافظ، روشندلان، کالج و پُل چوبی. داستانهایی در اطراف این پُلها رخ میدهد که به صورت موازی با هم درجریان است. با اینکه داستانها همه در طول یک روز روایت میشوند اما خواننده را به پُلها و محیط اطراف آنها محدود نمیکند، سفری میشود به کل شهر و به درون مردم آن. از میدان تجریش تا میدان راهآهن. از تهرانپارس تا آریاشهر. روایتها شکل خطی ندارند. یک شخصیت را تا یک جایی از داستان دنبال میکنید، بعد تا مدتی او را نمیبینید و بعد دوباره در نقطهای دیگر از کتاب با او مواجه میشوید. این رفت و آمدهای داستانی و تغییر فضاها و در هم رفتن داستانها، از نکات بارز کتاب است که میتواند خواننده را با خودش پیش ببرد. شرایط آدمهای رمان به شکلی تشریح میشود که انگار قرار نیست از این روز پنجشنبهی گرم تابستانی رهایی پیدا کنند. آنها در موقعیتی هستند که انگار خودشان برای آن شرایط مسئول هستند. اما گاه به نظر میرسد در شرایط و فشارهای بیرونی گیر افتادهاند و همگی سعی دارند راهی برای برون رفت از وضعیت پیدا کنند. یکی با مهاجرت، یکی با ازدواج، یکی با بروز غصه، یکی با زیرپا گذاشتن اخلاق، یکی با از سر راه برداشتن نفر دیگر… این رمان در ۵۰۴ صفحه است و در شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و قیمت ۳۵ هزار تومان توسط نشر افراز در پاییز سال ۱۳۹۴ منتشر شده است. |
در روند فعالیتتان شما جوایز متنوعی گرفتهاید. یا خیلی جاها نامزد جایزه بودید. این جایزهها چه تاثیری روی روند کار شما گذاشته است؟
آراز بارسقیان: جایزهها فقط تو را امیدوار میکنند. میبینی که پیش میروی. ولی از نظر مالی تکانت نمیدهند. از نظر اعتباری هم بعضیهاشان تاثیر ندارند، بعضیهاشان دارند. اینکه جایزه کتاب سال را میگیری یا کسی چندتا جایزه کتاب سال گرفته برای دیگران مهم نیست: حالا گرفتی که گرفتی. یک سری میخواهند چه میدانم امکاناتی یا مثلا تشکیلاتی در اختیارت بگذارند. مثلا کارتِ «خانهی کتاب»تان را زودتر صادر میکنند. مثلا میگویند نیم ساعت دیگر بیا ببر. یک ساعت دیگر بیا ببر، یک روز دیگر… یعنی احتارم میگذراند. خیلی خوب هست که احترام میگذارند. اما بعضی به آدم میگویند دکتر. من که دکتر نیستم. مدرکم دکترا نیست، ولی به من میگویند دکتر. فقط به شخص، به شخصی که درون خودت است اعتمادبهنفس میدهد. حقیقت جوایز این است که بالاخره ۵-۶ تا آدم باسواد کارت را خواندهاند. ۵-۶ تا آدم باسواد با ادعا با دانش، خودشان هر کدام برای خودش ادعایی دارد کارت را خوانده و تاییدت کردهاند. یعنی بهت رای داده و مثلا از ۱۰۰ نمره به تو حداقل ۹۰ داده و کار تو براشون ارزش داشته. این اعتماد به نفسی که به تو میدهد را نمیشود ندید گرفت. نه باید غره بشی و نه باید ندید بگیری. باید به این دو تا دقت کرد.
از رمان «پل» بگویید. چه آیندهای برای رمان پل میبینید؟ چهقدر دوستش دارید؟
آراز بارسقیان: یک آیندهی سیاه براش میبینم (خنده). دولتآبادی به من میگفت اینطور میشود آنطور میشود. گفتم هیچچیزی نمیشود. مینویسیم، چاپش میکنیم. فوقش توی فیسبوک ۱۰۰ یا ۲۰۰ نفر «لایک» میکنند و تبریک میگویند و میآیند و تمام میشود و دیگر فردا کسی یادش نیست. واقعیتش این است که الان دیگر خودم هم اعتراضی ندارم. ولی نکته این است که اگر کتاب برود و توی دلِ خوانندهها جا کند آنوقت شاید بتوانم امیدوارتر شوم. باور من این است که خوانندهها باید لذت ببرند. تو دلشان بنشیند. فکر کنند داستان خودشان است. توش از خودشان چیزهایی ببینند. این مهم است. نمیدانم خوب بشود، بد بشود. باید قضاوت بشود. رمان را دوست دارم. این بهترین کتابی است که در عمرم منتشر کردم. با همهی غلطهای ویرایشی که ممکن است داشته باشد من دوستش دارم. خیلی دوستش دارم. وقتی خودم کتاب را میگیرم دستم خیلی لذت میبرم.
آقای آراز بارسقیان از شما سپاسگزاریم
توضیح: این گفتوگو در دسامبر سال ۲۰۱۵ با آقای آراز بارسقیان انجام شد و در شماره ۳۷۳ برای اولین بار در هفته منتشر شد.
ارسال نظرات