سفر بهمن مقصودلو به مونترالِ کانادا بهانهای شد تا گفتوگوی دوبارهای با این نویسنده و پژوهشگر سینما داشته باشیم.
آقای دکتر بهمن مقصودلو چطور دوست دارید خودتان را برای مخاطبانمان «هفته» معرفی کنید؟
بهمن مقصودلو: اگر اجازه دهید به دلیل اینکه تمام کارهای من بر مبنای پژوهش عمیق صورت میگیرد خودم را یک پژوهشگر میدانم. در درجه دوم نویسنده هستم، کتابها و مقالههای متعددی در رابطه با سینما دارم. در درجه سوم فیلمساز هستم و حدود ۲۰ فیلم چه سینمایی و چه مستند تهیه کردهام، حدود ۱۰ مستند بلند را نویسندگی کردهام، کارگردان و تهیهکننده بودهام و در طول عمرم سینما را با نقد فیلم شروع کردهام و مبنای نقد فیلم سبب میشود که اگر فیلمی میسازم اول خودم آن را داوری میکنم تا نمرهٔ قبولی بگیرد و بعد آن را منتشر میکنم. ادعایی ندارم که کارهایم شاهکار است ولی نمیتوانند بگویند فیلمهایی که من تولید کردم فیلمهای بدی هستند. پس من پژوهشگر، منتقد، تهیهکننده، سناریست و کارگردان هستم. این کارهایی است که بیش از ۵۰ سال در کارنامه من وجود دارد.
ما در «جشن هنر» مونترال به تماشای «دریچهای به جهان» شما خواهیم نشست که درباره نجف دریابندری ساختهاید و همچنین مستندتان درباره عباس کیارستمی. آیا پرداختن به آنها به دلیل دوستی شما با ایشان بود؟ آیا معمولا آشنایی و دوستی قبل از شروع کار ساخت فیلم است یا نتیجهی آن؟
بهمن مقصودلو: من هیچوقت راجع به کسی که با او آشنا نبودم فیلمی نساختم. برای انتخاب افراد همیشه دو معیار برایم اساسی بوده است. اول در زمینه کاری خودشان یکی از شخصیتهای تاپ فرهنگ و هنر ایران بودند، مثلاً اگر احمد محمود بوده در نویسندگی، ایران درودی در نقاشی، اردشیر محصص اولین شخصیت هنری ایران که در رشته کاریکاتور جهانی شد، عباس کیارستمی که یک فیلمساز جهانی است، بهرام بیضایی که یک شخصیت فرهنگی بینظیر برای ایران است یا شاملو بهعنوان یک شاعر بزرگ در ایران بوده است و...
دوم که خیلی مهمتر از اول است من باید با این هنرمند آشنایی کامل داشته باشم؛ یعنی ازنظر صفات اخلاقی دوست باشم، کارها و زندگیاش را بشناسم تا بتوانم وقتی فیلمی را از او به تصویر میکشم حسی را منتقل کنم. اگر شما فیلمی از شخصیتهای من ببینید حتماً یک حسی به شما منتقل میشود. فیلمهای من عکاسی نیست که شما فقط یک بیوگرافی ببینید، یا متأثر میشوید یا گریه میکنید یا خوشحال میشوید یا خشمگین میشوید و... میشوید. بهنوعی میتوانم این حس را که از آشنایی مطلق با این آدمها میآید به شما منتقل کنم.
در طول سالهای زندگیام از جوانی، برایتان بگویم من از ۲۰ سالگی سردبیر یک مجله هنری در ایران شدم، جوانترین سردبیر ایران بودم. اگر الآن تاریخ قبل از انقلاب را بررسی کنید میبینید بین آدمهایی که همه دوبرابر سنم یا بیشتر را داشتند و سردبیر مجلات هفتگی، ماهانه، ادبی، هنری و... بودند من یک جوان ۲۰ساله بودم که شبها با اینها بیرون میرفتم و آنها مرا تحویل میگرفتند. لابد یکچیزی داشتم که تحویلم میگرفتند و از یک بضاعتی برخوردار بودم؛ بنابراین علت انتخاب این اشخاص یک آشنایی کامل بوده است.
تا جایی که میدانم شما برای ساختن مستندها ماهها یا احتمالاً سالها وقت میگذارید. لطفاً بگویید که ساخت هرکدام از این دو پروژه عباس کیارستمی و نجف دریابندری چه مدت برای شما زمان برده است؟
بهمن مقصودلو: همانطور که گفتم کار من بر مبنای پژوهش است. نجف و کیارستمی را بهعنوانمثال مطرح میکنیم. من با نجف در نیمه دوم سالهای ۱۳۴۰ آشنا شدم که در فرانکلین بود. سالهای اول و دوم دانشکده پزشکی بودم، یکی از دوستانم به نام پرویز اسدی زاده که او هم در کار کتاب بود (روحش شاد) مرا به او معرفی کرد و ما دوست شدیم و طی این سالها همدیگر را میدیدیم. وقتی من به امریکا آمدم پسر نجف دریابندری در نیوجرسی نیویورک زندگی میکرد. وقتی به اینجا آمده بود، آقای دریابندری پیش من میآمد، حتی یکدفعه با پسرش آمد و روزهای بعد خودش تنها میآمد و باهم ناهار میخوردیم.
کتابهایش را امضا کرده و به من داده است و چون یکی از منتقدین اولیه سینما بود که در آبادان در سال ۱۳۳۲ در نشریه روزانه شرکت نفت نقد فیلم مینوشت و بعد هم اولین کتاب اساسی سینما در ایران به نام «تاریخ سینما» اثر آرتور نایت را ترجمه کرد و در فرانکلین چاپ کرد، من تصمیم گرفتم با او مصاحبهای در رابطه با تاریخ سینما و این کارهایش داشته باشم.
همان روزی که برای مصاحبه به منزلش رفتم با خانمشان فهیمه راستکار هم به علت بازی در سینما مصاحبهای داشتم که در فیلم «لبه تیغ» برای فیلم «مغولها» آمده است و سپس با دوست عزیزم نجف که زندگیاش را خوب میدانستم نقاش، نویسنده و مترجم کارهای بسیار اساسی از سه جبهه آمریکا، انگلیس و روسیه بود یک مصاحبه کردم و به کناری گذاشتم. من همیشه در مورد همه مصاحبهها و کارهایم تحقیق میکنم و نتیجه همه آنها را کنار هم جمع میکنم.
تا اینکه او فوت کرد و تلویزیون ایران اینترنشنال از من پرسید فیلمی از او دارم؟ هیچ فیلمی در دسترسشان نبود. گفت شما میتوانید دو برنامه ۲۵ دقیقهای یادبود از ایشان برای ما تولید کنید. من رفتم و به داشتههایم نگاه کردم و دیدم میتوانم یک فیلم ۲۵ دقیقهای خوب تدوین کنم. ممکن بود این فیلم ۳۰ تا ۳۵ دقیقه شود ولی آنها ۲۵ دقیقه یا ۵۰ دقیقه میخواستند ولی فیلم من به ۵۰ دقیقه با محتوای خوب جواب نمیداد. آن روزی که مصاحبه میکردیم من فکر نمیکردم لازم شود یک برنامه یک ساعت از نجف بسازم. فکر میکردم در تاریخ سینما یک بخش ده تا پانزدهدقیقهای به ایشان اختصاص دارد. درنتیجه یک فیلم ۲۵ دقیقهای تهیه کردم که خریدند و پخش کردند و در مدت چهار سالی که با من قرارداد دارند در یوتیوب خواهد بود ولی بعد من آن را برمیدارم.
این را هم بگویم که من با همسر اول ایشان خانم ژانت مارتینی لازاریان که مادر یک فرزند پسر نجف هم هست آشنایی داشتم؛ چون در مطبوعات بودند. ایشان هم یکی از زنان بسیار باسواد بود که در اطلاعات انگلیسی نقد مینوشت، در مطبوعات فارسی نقد موسیقی کلاسیک، نقاشی، باله و هنرهای تجسمی مینوشت و این کار هرکسی نبود. میخواهم بگویم من از دوسر با ایشان آشنایی داشتم.
نجف هنرمند بسیار باشخصیتی بود، روانش شاد و خوشحالم که این فیلم تهیه و ساخته شد.
و اما عباس کیارستمی؛ من از قبل از انقلاب با او آشنا بودم و یادم میآید سال ۱۹۷۴ یا ۱۳۵۳ من عضو هیئت داوران فستیوال بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان بودم، او هم در سال ۱۹۷۰ فیلم «نان و کوچه» را ساخته بود و فیلمش در این فستیوال حضور داشت. بعد به خارج آمدم و وقتی پروژه ۲۰۰۲ را راجع به تاریخ سینمای ایران قبل از انقلاب شروع کردم در آخرین سفرم به ایران در سال ۲۰۰۲ در تهران با ۸۰ نفر مصاحبه کردم.
به عباس کیارستمی گفتم مصاحبهای با شما راجع به فیلم «گزارش» انجام بدهم که قبل از انقلاب ساخته شده بود و اولین فیلم سینمایی شما و یکی از بهترینهای سینمای قبل از انقلاب بود. گفت حالا شما برو بقیه مصاحبهها را انجام بده و بعد به سراغ من بیا. او بااینحال که دوستش بودم اجازه مصاحبه به من نداد. چون بعدازاینکه در پاریس ایشان را مجاب کردم که باید راجع به شاملو بهعنوان یک روشنفکر ایرانی که به گردن همه حق دارد صحبت کنی که همان خاطره زیبایی است که چگونه درست بعد از دریافت جایزه یونسکو در ۱۹۹۷ با ایران درودی (روانش شاد) و خواهرش پوران (روانش شاد) به یک رستوران رفتیم و دعوتش کردم و مجابش کردم. اول قبول نمیکرد ولی درنهایت گفت در مورد شاملو یک فیلم میسازم شما در فیلم شاملو بیاور ولی دست به آن قسمت نزن، آن دو دقیقه را من میسازم. من هم گفتم شما بساز من همانطور مستقیم در فیلم قرار میدهم و همینطور هم شد.
جالب است من این را اولینبار است جلوی دوربین میگویم بعدش به من گفت کاری کردی که همه صف بسته بودند جلوی خانه من که راجع به آنها حرف بزنم. من دیگر در این مورد حرف نمیزنم این هم برآیند آن کار بود.
من سالها آقای کیارستمی را در جشنوارهها و اینطرف و آنطرف میدیدم و اگر نمیدیدمش بهعنوان یک ناشناس پیدایش میکردم (در رم بود) تلفنش را پیدا میکردم و نصف شب زنگ میزدم او هم نمیدانست که منم و میگفتم عباس جان من فردا به رم میآیم که مصاحبه را بگیرم. او هم میگفت نه نه تا سه ماه دیگر به پاریس بیا. من ۳ ماه دیگر در پاریس هم پیدایش میکردم و باز میگفت نه سه ماه دیگر به لندن بیا! همینطور عقب افتاد و مصاحبه را به من نمیداد میدانید به هیچکس اجازه مصاحبه نمیداد. آن مصاحبههایی را هم که انجام داده بهخاطر دوتا فیلم خارجیاش است.
تا اینکه در سال ۲۰۱۲ من رئیس داوران فستیوال ابنعربی در اسپانیا بودم و کیارستمی هم در آنجا در کنار فستیوال یک کلاس فیلمسازی داشت از این دورههایی که همه دانشجوهای سراسر دنیا میآمدند تا تجربه کسب کنند و فیلمسازی را در مکتب ایشان بیاموزند. در آنجا ما باهم در یک هتل بودیم. قبل از این داستان آنقدر به او تلفن زده بودم که یک روز در سال ۲۰۰۸ یا ۲۰۰۹ به من تماس گرفت و گفت سؤالاتت را فکس کن من از دستت خسته شدهام. سؤالها را برایش فرستادم او هم جواب داد. یکی دوهفته بعد تماس گرفت و گفت توسط پسر آقای حقیقی یعنی مانی حقیقی سؤالات شما را به ترتیب خوانده و من جواب دادم و به همین صورت یک نوار تهیه کردهاند. از من خواست برادرم بهروز (روانش شاد) را بفرستم نوار را بگیرد. برادرم هم نوار را گرفت و برایم فرستاد ولی من هنوز آن را دست نزده بودم تا زمان مناسب برای تدوین فرابرسد.
در سال ۲۰۱۲ که در آن فستیوال ما زمان زیادی را باهم بودیم، و صبحانه و ناهار و شام را باهم میخوردیم و ایرانی دیگری جز مترجممان هم نبود. روز قبل از اتمام فستیوال او داشت به ایران برمیگشت و من مانده بودم که فردا در اختتامیه جوایز را بدهم. وقتی داشتیم از هم جدا میشدیم به من گفت دو چیز از تو میخواهم؛ اول اینکه فیلمهایی که بچهها ساختهاند را ببین و پنج نمونه از آنها را برای نمایش در فستیوال سال بعد انتخاب کن که این کار را کردم. دوم اینکه از او پرسیدم عباس فیلمت را بسازم؟ و او هم گفت برو بساز. من در بازگشت بلافاصله کار را نهایی کردم و فیلم را منتشر کردم. خلاصه فیلم ساخته شد، فستیوال مونترال آن را دید و انتخاب کرد و در فستیوال مونترال نمایش داده شد که تاکنون در سینما تک رم، سینما تک فرانسه، پارسال همراه با ۲۳ فیلم کیارستمی در مرکز ژرژ پمپیدو، در فستیوال تاریخ فرانسه و بسیاری از فستیوالها نشان داده شد.
قبل از پخش فیلم من از او پرسیدم میخواهی فیلم را ببینی گفت نه بهمن برو پخش کن من هیچوقت فیلمهایم را نمیبینم، ناراحت میشوم. راست هم میگفت من هم مصاحبههایم را نمیبینم همیشه میگویم چرا اینقدر بد صحبت کردهام! درنهایت خودش بعد از ۴-۵ ماه زنگ زد و گفت میخواهم فیلم را ببینم، فیلم را برایش فرستادم دید و بعد از دوهفته به من زنگ زد و گفت این فیلمها و آرشیو را از کجا آوردهای؟ فریدون هویدا، غفاری، هژیر داریوش و... که راجع به فیلمهایم صحبت کنند؟ همه اینها فوت کرده بودند! من هم گفتم خوب پژوهش کردم دوربینم را بردم و با اینها راجع به این مسائل و چیزهای مهم ایران قبلاً پرسیده بودم. حالا میبینم دارم و از آن استفاده میکنم.
از او خواستم حالا که خوشش آمده چیزی در مورد آن فیلم بنویسد، او هم گفت تو بنویس من امضا میکنم. گفتم باز دوباره من را سر کار گذاشتی! من چیزی در مورد فیلم خود نمینویسم! مثلاً بنویسم فیلم عالی بود تا تو امضایش کنی؟ یا بنویسم بد بود و تو امضایش کنی؟ درنهایت خودش چیزی به انگلیسی و فارسی نوشت و برای من فرستاد که پشت دیویدی کیارستمی آمده است. روانش شاد، عاشقش بودم، بسیار فیلمساز بزرگی بود، به زبان سینما خدمت کرد، خدمتش هم این بود که فاصله سینمای داستانی و غیرداستانی را محو کرد که کمتر کسی توانسته این کار را بکند.
آخرین سؤال من در پیوند با برنامههای شما در «جشن هنر» است. در شب اول در کنار پخش فیلم نجف دریابندری و پرسشوپاسخ از آثار مکتوب شما هم خواهیم شنید. میدانم که خیلی پرکار بودهاید و دوره خانهنشینی کرونا هم پرکاری شما را مضاعف کرد. از کتابهایتان برای ما بگویید.
بهمن مقصودلو: اجازه بدهید قبل از پاسخ به این سوال از خانم دکتر راضیه رضوی بسیار تشکر کنم که مرا به این برنامه دعوت کرد. اگر اصرار ایشان نبود من اصلاً در این برنامه حضور نداشتم. با ایشان در برنامه نمایش فیلم قبلی (بهرام بیضایی و نیز لبه تیغ) ایشان آشنا شدم، خدمات خالصانه ایشان را دیده بودم و خدمتشان ارادت داشتم؛ بنابراین اصرار ایشان را پذیرفتم و از ایشان تشکر میکنم. واقعاً هم به خاطر ایشان قبول کردم. نمیخواهم منتی بگذارم ولی میدانم چون هدفشان خدمت به فرهنگ ایران است و من هم تمام زندگیام را در این راه گذاشتهام باکمال میل قبول کردم و به هر صورت این را در برنامه گنجاندم که بیایم.
اما راجع به آثار و کتابهای من؛ اولین کتاب من که خودم هم ندارمش و دنبال یک جلد از آن هستم یک اطلاعات عمومی بود که در ۱۶-۱۷ سالگیام توسط انتشارات اندیشه منتشر شد در شاهآباد. آقای احمدی نامی بود، پدر دکتر احمدی که خوشههای خشم را ترجمه کرده بود و در ازای آن حقالتألیفی به مبلغ ۵۰۰ تومان داد. این کتاب را با پسرخالهام روانشاد دکتر علیرضا تبریزی نوشته بودیم درحالیکه هر دو محصل دبیرستان بودیم. کتاب دیگری با دکتر علیرضا تبریزی به نام «سیصد چهره درخشان» نوشتیم که توسط انتشارات سیمرغ امیرکبیر زیر نظر پرویز شهریاری چاپ شد. این کتاب که ۱۲۰۰ صفحه بود را ما دو نفر راجع به ۳۳۳ چهره مهم ادبی، فرهنگی، علمی در همه زمینههای زندگی و کارهایشان تجزیهوتحلیل کرده بودیم. بسیار کتاب خوبی است و در دوران جوانیمان بود.
کتاب دیگری به نام «این سوی ذهن، آن سوی مردمک» دارم که مجموعه مصاحبههای من با کارگردانهای بزرگ دنیا که ۱۱ نفر بودند است. چاپ اولش تمام شده، چاپ دومش بهزودی و طی امسال بیرون میآید. ۵-۶ مصاحبه به آن اضافه شده و به سینمای جهان تعلق دارد.
کتاب دیگری به نام «آزادی و عشق در سینما» دارم که بسیار نایاب است و خودم یکی دوتا از آن را دارم و در روز جشنواره خواهم آورد فقط برای نمایش است، نه فروش. این کتاب راجع به سه کارگردان اروپایی بود و سه فیلم مهم و شاهکار آنها را تجزیهوتحلیل کرده بودم که این آثار عبارت بودند از؛ از ژان رنوار فیلم «توهم بزرگ»، از ماکس افولس فیلم «نامه به یک زن ناشناس» و از لوئیس بونوئل فیلم «تریستانا». اینکه چگونه این فیلمها ساخته شد و چه ارزشهایی دارند.
کتاب دیگرم «علف: داستانهای شگفت و ناگفته» است. این کتاب حاصل شش سال تحقیق من است در مورد ۳ آمریکایی که در سال ۱۹۲۴ به ایران رفتند و کوچ ایل بختیاری را فیلمبرداری کردند.
نسخه انگلیسی آن در ۳۵۰ صفحه و در سال ۲۰۰۹ توسط انتشارات مزدا منتشر شد که نقدهای بسیار عالی گرفته و در بعضی از دانشگاههای امریکا در آنتروپولوژی و سینمای مستند تدریس میشود یا به خواندنش توصیه میشود و الآن در بازار موجود نیست. در آن زمان ۴۵ دلار بود و الآن اگر دستدومش را در آمازون پیدا کنند ۱۰۰ تا ۲۰۰ دلار قیمت دارد. حالا قرار است چاپ دومش منتشر شود و فارسی آن را هم نوشتم که در ایران انتشارات هرمس تابهحال آن را دو بار چاپ کرده است و چاپ اولش ۲۰۰۰ عدد بوده است. خواندنی و خوشخوان است و چاپ دومش هم تمام شده است.
بعدازآن هم کتابی به نام «وقتی که ماه زیر ابر نبود» درآوردم. این را انتشارات خودم در نیویورک آمریکا چاپ کرد و تقریباً دارد تمام میشود تعدادی از آن را به برنامه شما میآورم.
در سالهای ۱۳۴۹ و ۵۰ من حدود ۳۰-۴۰ مصاحبه با زنان هنرمند ایران کردم که مجموعهای از آن در اینجا بهعنوان سند گردآوری شده و چاپ شده است.
آخرین کتابم رئالیسم شاعرانه ژان رنوار (که توسط انتشارات حکمت کلمه در سال گذشته منتشر شد) و کتابی جامع درباره سینمای کارگردان بزرگ فرانسوی است. این کتاب ۵۰۰ صفحه است. هیچ کتاب مأخذی در ایران برای دانشجویان و علاقهمندان ژان رنوار و سینمای فرانسه نبود. این کتاب در ایران نقدهای بسیار خوبی توسط محمد تهامینژاد و دیگران گرفت.
در دوران کرونا نیز سه کتاب آماده چاپ کردم که امسال منتشر میشود یکی از آنها سینمای ایران است که خیلی تخصصی و تحقیقی راجع به دهه ۳۰ سینمای ایران است و ۵۰ فستیوالی که من از سال ۱۹۷۴ تاکنون و طی ۵۰ سال رفتهام که در خاطراتم هست. یکی دیگر بهرام بیضایی است که بر مبنای ۲ مصاحبه مفصل با ایشان و سه مصاحبه با سه زن بازیگرش کردم و این مجموعه مصاحبه را در یک کتاب آوردم.
کتاب دیگرم «زندگی، فیلمها و کتابهایم» است که نقدهای کتابها و فیلمها و گفتوگوهایی روشنگری که با من در مورد این آثار شده در این مجموعه آورده شده است بهاضافه نامههایی که بزرگان هنر و فرهنگ ایران راجع به آثار من برایم نوشتهاند یا چاپ کردهاند. حالا یک مواردی را هم ممکن است فراموش کرده باشم ولی از این مجموعه هم تا جایی که بتوانم برای فستیوال شما همراهم میآورم.
به امید دیدار شما و مخاطبان در روزهای «جشن هنر» در مونترال هستیم و سپاسگزارم از وقتی که در اختیار «هفته» گذاشتید.
ارسال نظرات