«… و اما دربارهی زندگی طاغوتیمان، من که یک معلم با حقوق ماهیانه ۳۷۴۸۹ ریال هستم چگونه میتوانم زندگی طاغوتی فراهم نمایم ولی با اینهمه من یک طرفدار ساده سازمان هستم و مجاهدین در قبالم هیچگونه مسئولیتی ندارند ولی این سؤال دربارهی تو که معاون پارلمانی وزیر بهداری هستی، مطرح میگردد و مطمئنم با نوشتن این نامه و عنوان کردن مسائل خصوصیات و ربط دادن آن به سازمان در نتیجهی کمک به ایجاد جو ضد مجاهدین به پستهای بالاتری نیز دست خواهی یافت…» (بخشی از نامه شهلا حریری مطلق)
به تازگی گروهی تحت عنوان «راست یاد» در زمینه ثبت اطلاعات اعدامشدگان دهه ۱۳۶۰ شمسی در ایران تحقیق میدانی میکند و بر مبنای بررسی اعلامیههای رسمی نهادهای قضایی جمهوری اسلامی و تطبیق آنها با باقیماندههای قبرهای اعدامشدگان سال ۱۳۶۰ آمار ارائه میدهد. یکی از محلهای تحقیق «آرامستان بهشت زهرای تهران» است و یکی از سنگ قبرهای شناسایی شده از «شهلا حریری مطلق» است که همسر «هوشنگ فاضل»، دندانپزشک و معاون پارلمانی وزیر بهداری وقت بود.
دکتر هوشنگ فاضل سالهای آخر زندگیاش را در کانادا گذراند و ده سال پیش (۲۰۱۳)، در سن ۷۱ سالگی و بعد از یک دوره طولانی درگیر بودن با سرطان، در ونکوور درگذشت.
بر مزار این زن و شوهر، که هر یک به نوعی زندگیشان با جمهوری اسلامی گره محکمی خورده بود؛ سنگ سیاهی است، یکی شکسته و رنگ و رو رفته و پنهان و دیگری محافظت شده، برق افتاده و ثبت شده در سایت اطلاعرسانی قبرستان نورث ونکوور.
مطلبی که در ادامه میآید، «برگی» -تنها یک برگ- از این زندگی است که تار و پودش از سویی به «جمهوری اسلامی» و از سوی دیگر به «سازمان مجاهدین» پیچیده شده بود.
«اگر بخواهم این نامه را به روال نامه تو بنویسم بایستی خطاب به حزب؟! تو باشد ولی من روی اصول اخلاقی که بدان پایبندم ترا مخاطب قرار داده و این نامه را خطاب به سازمان یا حزب بخصوصی نمینویسم. به هر حال متأسفم از این که ظرف دو سه روز مسئله خانوادگی فیمابین تبدیل به مقالهای علیه مجاهدین خلق گردید. اول از همه از تو که قصد داری اختلاف خانوادگیمان را به پای مجاهدین بنویسی، به عنوان یک مسلمان سؤال میکنم دعواها و اختلافات گذشته را که منجر به جداییمان شد میخواهی به پای چه سازمان یا گروهی بنویسی! …»
هوشنگ فاضل متولد ۱۹۴۲ در اصفهان و دانشآموخته دندانپزشکی در دانشگاه تهران بود. او پیش از انقلاب ۱۹۷۹ سرپرستی «دبیر خانه جامعه دندانپزشکی ایران» را به عهده داشت، در حالیکه تنها بیست و دو یا سهساله بود. (۱۹۶۲-۱۹۶۵) او همچنین «دبیر جامعه دندانپزشکی ایران در اصفهان» بود. (۱۹۷۲-۱۹۷۴)
هوشنگ فاضل پس از انقلاب، سرپرست موقت وزارت بهداری جمهوری اسلامی میشود (۱۹۷۹) و با مسئولین حزب جمهوری اسلامی رفت و آمد پیدا میکند و یکی از اتهامهای «شهلا» و تیربارانش به واسطه همین ارتباطات رقم میخورد.
او همچنین دندانپزشک خاص خامنهای بود و پس از مصدوم شدن او در انفجار مسجد ابوذر مسئولیت ترمیم دندانهای او را به عهده گرفت.
-
تقلب در انتخابات، ضرب و شتم و زندان
شهلا دوبار در جمهوری اسلامی دستگیر و زندانی میشود. بار اول مربوط به انتخابات اولین دوره مجلس شورای ملی (۱۹۸۱) بوده است. در آن زمان شهلا معلم حرفهوفن در مدرسه راهنمایی در تهرانپارس بود و به عنوان ناظر در حوزه رأیگیری حضور داشت. او هنوز به مجاهدین نپیوسته بود. شهلا هنگام شمارش آرا متوجه میشود؛ آرای مسعود رجوی را به حساب محمدعلی رجائی میریزند. او به این موضوع معترض میشود اما از سوی پاسداری که آنجا بوده مورد ضربوشتم شدید قرار میگیرد تا جایی که با بدنی کبود و بینی شکسته او را به بیمارستان میرسانند. در این دوره، ابوالحسن بنیصدر رئیس جمهوری وقت و مسعود رجوی از او عیادت میکند و –شنیدن روایت شهلا- وضعیت را برای حزب جمهوری اسلامی سخت میکند. شهلا پس از این افشاگریها دستگیر و پانزده روز زندانی میشود.
در همین زمان است که با فشار حزب جمهوری اسلامی، دکتر فاضل علیرغم میل خود نامهای افشاگرانه علیه همسرش مینویسد و در روزنامه «جمهوری اسلامی» به سردبیری وقت، میرحسین موسوی منتشر میشود.
نامه فاضل در دسترس نیست (تا جایی که جستجو کردیم) اما جوابیه شهلا در نشریه مجاهد چاپ شده است. جوابیهای که روزنامه جمهوری اسلامی طبق قوانین مطبوعات باید آن را منتشر میکرد اما از آن سر باز میزند.
«… در قسمت دیگر نامهات توهین به روحانیت و جمهوری اسلامی را به من نسبت دادهای، اگر چه این مطلب اساساً واقعیت ندارد ولی نگذار در اذهان مردم این چنین منعکس شود که تو برای سرپوش گذاشتن بر ضربوجرح من این دستاویز را ساختهای، مطلبی که متأسفانه در رژیم گذشته به نوعی دیگر باعث بسیاری از ظلمها و رفتار غیرقانونی و غیرانسانی میگردید و من معتقدم که هیچکدام از این مسائل نمیتوانند مسئله اصلی یعنی ضربوشتم مرا توسط یک فرد کمیتهای لوث نماید. پس باید در پی ریشهیابی درد بود نه ظاهرسازی و عوام فریبی و سوءاستفاده از احساسات پاک مردم با عنوان کردن مسائل خانوادگی، و حال که تو دنبال ضارب و علل آن و پیگیری شکایت من نرفتی به عنوان یک مقام مسئول مملکتی، حداقل با توجه به اعلامیه تهدید به قتلی که ضمیمه نامه است و مسئله جان یک انسان مطرح است، امیدوارم که در این مورد خاص نه بهعنوان همسرت بلکه بهعنوان یک هموطن ایرانی و مظلوم واقع شده اقدام لازم را بنمایی.» (نامه شهلا حریری مطلق)
«… انتظارم از ارگان یک حزب رسمی این است که به بررسی مسائل و دردهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بپردازد و برای بالا بردن تیراژ، مسائل خانوادگی مردم را دامن نزند. من بر عکس همسرم که به خاطر حفظ مقام زیر نامهاش را امضا ننموده، امضا مینمایم. زیرا اعتقاد دارم که صداقت و بازگو کردن حقایق بالاترین اخلاق اسلامی و انسانی است و هیچ لطمهای به انسان نمیزند.»
مشخص نیست که آیا «هوشنگ فاضل» در آن زمان به «حق هموطن ایرانی و مظلوم واقع شده» که همسر و مادر دو فرزندش است؛ رسیدگی میکند یا نه، اما با وساطت اوست که شهلا از زندان آزاد میشود.
اما این دوره کوتاه زندان، شهلا را تغییر میدهد و او که شاهد جنایات هولناکی در زندان بوده، به سازمان مجاهدین که هنوز وجاهت قانونی داشت؛ میپیوندد، بدون اینکه درباره این موضوع به همسرش چیزی بگوید.
-
عزل، نصب و پاکسازی در جلسات خانگی
دستگیری دوم شهلا، نزدیک به یک سال بعد در اوایل خرداد ۱۳۶۱ (۱۹۸۲) -زمانی که مجاهدین دیگر به صورت قانونی فعالیت نمیکردند و دشمن اول جمهوری اسلامی شده بودند- اتفاق میافتد.
علت دستگیری او تهیه گزارش از گفتوگوهای مقامات جمهوری اسلامی برای مجاهدین اعلام میشود که با «هوشنگ فاضل» که در آن زمان معاون پارلمانی وزیر بهداری بوده رفت و آمد داشتند. یکی از این گزارشها (گویا) مربوط به رفتوآمدهای «مهدی کروبی» به خانه آنها بوده که در یکی از خانههای تیمی بخش اجتماعی مجاهدین به دست مأموران سپاه میافتد.
شهلا به زندان اوین، بند ۲۰۹ برده میشود و بنا به گفته همبندیهایش تحت شدیدترین شکنجهها قرار میگیرد تا حدی که کلیههایش از کار میافتد و در بیمارستان بستری میشود.
ایرج مصداقی، نویسنده، فعال حقوق بشر و از زندانیان دهه۶۰، در مطلبی که برای رادیو زمانه با عنوان «پروژه ولاییِ خودیسازی در عرصه پزشکی» نوشته، از زبان «هوشنگ فاضل» درباره این گروه جلسات و تصمیمهای صورت گرفته در آن -از نصب و عزل تا پاکسازی- مینویسد:
«از ابتدای پیروزی انقلاب گروهی از پزشکان که سابقه اسلامی و مبارزاتی داشتند و بنا بر مقتضیات روز وابسته به حزب جمهوری اسلامی بودند گردهماییهای هفتگی داشتند که معمولاً در شروع فعالیت جلسات هفتگی در منزل یکی از این پزشکان که داوطلب میشد تشکیل میگردید. در پائیز سال ۱۳۵۸ روزی که نوبت به منزل ما رسیده بود تلفن به صدا در آمد. مرحوم شهید بهشتی پشت خط بود و گفت همین امشب یک نفر را از بین خودتان بهعنوان وزیر بهداری تعیین و به ما معرفی کنید که دکتر موسی زرگر انتخاب شد. مرحوم دکتر سیفالله وحید دستگردی هم قرار شد پروندههای پزشکان و کارکنان وزارتخانه را بررسی کند و در صورت یافتن افراد خطاکار و یا همکار ساواک به پاکسازی، که یکی از وظایف اولیه دولت انقلابی بود، اقدام نماید.»
-
تیرباران در صبحی نَدمیده
ساعت چهارِ صبحِ ندمیده ۳۰ سپتامبر ۱۹۸۲ «شهلا حریری مطلق»، در زندان اوین تیرباران میشود. او در آن زمان ۳۵ سال داشت و از زندگی مشترک ۱۷سالهاش با هوشنگ فاضل یک فرزند دخترِ هشتساله به نام «پندار» و یک پسرِ ۱۴ساله به نام «پیام» داشت. شهلا در مدت چهارماه و هفت روز بازداشتش هیچ تماسی با خانواده خود نداشت و پیش از اعدام نیز امکان دیدار با فرزندانش را پیدا نکرد.
گفته میشود، هوشنگ فاضل که رئیس بیمارستان میثاقیه (مصطفی خمینی) در تهران بوده، بعد از دستگیری و اعدام شهلا از سمت مدیریت بیمارستان برکنار میشود.
او تا چند سال پیش در تهران و محله جردن مطب دندانپزشکی داشت و دقیقاً مشخص نیست که «هوشنگ فاضل» چه زمانی به کانادا مهاجرت میکند. اما در سالهای آخر زندگیاش ساکن شهر ونکوور بوده و در dental clinic نورث ونکوور کار میکرده است. دخترش، پندار هم دانشآموختهی رهیاری از کالج اریکسون (کانادا) است و پسرش پیام، نویسنده روانپزشکی اجتماعی و تربیت استراتژیک و از پزشکان بدون مرز است.
پیام در سال ۱۳۸۸ (۲۰۰۹) و به دنبال تقلب در انتخابات و بیرون آمدن نام احمدینژاد از صندوق نامهای تند و تیز به خامنهای مینویسد و ضمن درخواست کنارهگیری از رهبری، متنی تحت عنوان «استراتژی پایه جنبش مردمی ایران» را پیوست نامهاش میکند.
-
رهایی در ایران، پرواز در کانادا
بر سنگ مزارِ شهلا، مرگِ او به «رهایی» تعبیر شده و بر سنگ «هوشنگ فاضل» نقش بسته:
butterflies are free to fly. Fly away…
پروانهها برای پرواز آزادند. پرواز کن! که بندی از ترانه Someone Saved My Life Tonight نوشته برنی تاپین سات با اجرای التون جان.
از تیرباران «شهلا» که روزی طرفدار خمینی بود و بعد طرفدار مجاهدین شد؛ ۴۱ سال گذشته و «عدد» سالهای مرگِ او از زندگیش بلندتر شده. شاید او اگر امروز بود و این سالها زندگی کرده بود، در سن ۷۵ سالگی به زندگی و آزادی جور دیگری مینگریست…
پیام دکتر پیام فاضل پیام فاضل فرزند شهلا و هوشنگ فاضلبه خامنهای شما مرد مهربانی بودید چه شد مسئول خون جوانان بیگناه شدید؟! من یک فرزند این انقلاب هستم. شما مرا از کودکی بهخوبی میشناسید. با وجود این که این روزها برچسبهای بیگانه، منافق، مخملی و غیر ذلک را به آسانی و ارزانی به افراد میزنند من با دلایل محکم یادآوری میکنم که هنوز فرزند این انقلاب و ایران عزیز هستم. برچسب منافق زیبندهی فرزندی چون من نیست از آنجا که چندین بار بهعنوان یک شهروند ایرانی و جهانی و یک نویسندهی زمینهی روانپزشکی اجتماعی و تربیت استراتژیک، برای محکومیت فعالیتهای تروریستی سازمان مجاهدین خلق به سران کشورهای اروپا و آمریکا و سازمان ملل شکایت کردم و افتخار آن را دارم که یکی از عوامل موثر در ثبت اسم این سازمان جنایت پیشه در لیست سازمانهای تروریستی دنیا بودهام. تمامی دنیا و خدای من شاهدند که در ۳۱ کشور دنیا مایهی افتخار و سرافرازی کشور عزیزم ایران بودهام. ممکن است بپرسید پس چرا در ایران مشغول به خدمت نیستم. پاسخ آن که در زمانی که فرزندان ناخلف، بیریشه و بیخردی چون احمدینژاد بر مسند قدرتند، فرزندان خلفی چون من به هجرت سر میکنند. بیاد دارید که وقتی مجروح بودید با پدرم برای قالبگیری دندان شما به بیمارستان قلب آمدیم؟ به خاطر دارید که پدرم مرا بهعلت نبوسیدن دست شما شماتت کرد و من صادقانه در حالی که کودکی ۱۳ساله بودم قد برافراشته گفتم: من به جز خدای عظیم به هیچ کس تعظیم نمیکنم! شما پدرم را نصیحت کرده و گفتید این پسر پیرو رسول خداست، آزارش ندهید. برچسب دشمن و بیگانه هم بر من سزاوار نیست که از محرمترین خانوادهی اطباء انقلاب میآیم. پدرم دکتر هوشنگ فاضل سرپرست سابق وزارت بهداشت و دندانپزشک معتمد شماست که دندانهای مصنوعی که هم اکنون طعام شما را میجود، دسترنج ایشان است که همیشه به رایگان تقدیمتان کردهاند. عموزادهی دکتر ایرج فاضل وزیر سابق بهداشت، علوم و مشاور پزشکی شما هستم، جراحی که جان شما را از مرگ حتمی پس از سوء قصد شوم دشمنانتان نجات داد و اکنون از آنچه میگذرد به فریاد آمده است. شما را هنوز دوست و پدر پیر خود میدانم. پدری که به آتش بسیار نزدیک شده است. شما را از قسمت اول این آیهی شریفه میترسانم: هر کس انسانی را جز به قصاص یا به کیفر فساد در زمین بکشد پس چنان است که گویی همه مردم را کشته است. اما شما مرد مهربانی بودید. چه شد اینگونه گرفتار مسئولیت خون جوانان بیگناه شدید؟ هیهات. نویدی هم دارم و آن آیهی «لاتقنطوا من رحمه الله…» است. اگر به بخشش و سخاوت مردم امید ندارید، خواهشمندم از بخشش و مغفرت خداوند مهربان مایوس نباشید که یاس از رحمت خدا کفر است و خدای بزرگ بس بخشنده و مهربان میباشد. من بیگانه نیستم. فرزندی هستم که در حیاط خانه شما بازی میکرد. خانواده ما از رگ گردن به شما نزدیکتر بود. به آیهی نور اقتدا کنید و تا دیرتر نشده از سمت خود و مقام خطیر ولایت کناری جسته و امیدوار رحمت خداوند رحیم باشید. |
منابع:
برای نوشتن این گزارش از منابع زیادی از جمله کانال تلگرام بابک غفوری آذر (روزنامه نگار) شبکههای اجتماعی، رادیو زمانه، سایتهای ایران رایت، ایران وایر، روان طب، بیش اندیش و… کمک گرفته شده است اما مشخص است که مانند بسیاری از این دست گزارشها نیازمند تصحیح و تکمیل با کمک شما باشد.
ارسال نظرات