خبرهای نویسنده


نانوک، داستان کوتاه از امیرحسین بختیاری

باد، کولاک برف را به دیوارهای رستوران می‌کوبید و از دور صدای زوزه‌ی گرگ‌ها را با خود می‌آورد، اما داخل رستوران این خروش مدام در همهمه‌ی گفتگوی مشتریان گم می‌شد. گوش من هیچ‌کدام از این صداها را نمی‌شنید. تمرکزم روی چک کردن سایت‌های کاریابی بود تا مطمئن باشم درخواست نیروی کاری، اقدام نشده باقی نمانده است که ژان‌فیلیپ خنده‌ای کرد و گفت: «شرط می‌بندم اینا بلد نیستن چطوری یه همبرگر گوشت گوزن درست کنن!»