خبرهای نویسنده


قصه‌های مهاجرت: رعنا

چشمان مرد سرخ شده بود درحالی‌که سبیل‌های کم‌پشتش را عصبی گاز می‌گرفت، به‌آرامی از صندلی برخاست. زیرچشمی نگاهی به مرد یونیفرم‌پوش کرد. شیر خال‌کوبی شده روی گردن مرد خشمش را بیشتر می‌کرد. دو دستش را زیر میز برده و تمام محتویات آن به زمین ریخت. صدای خرد شدن شیشه‌های آبجوی روی میز فضای اتاق کوچک را پر کرد.