اریکا بردبری، زنی ۳۷ ساله از سنت جانز، نیوفاندلند، احساس میکند که تمام راههای ممکن برای درمان اختلال تغذیهای فلجکنندهاش را طی کرده، اما هنوز به هیچ نتیجهای نرسیده است. او میگوید که بدنش خسته است و دیگر توان ادامه دادن ندارد.
بیش از یک سال است که او به همراه سگش، زوری، به خانه والدینش بازگشته تا در این نبرد فرسایشی کمی آسایش داشته باشد. اریکا به آنورکسیا نروزا دچار است؛ بیماریای که استخوانهایش را سست کرده، عضلاتش را تحلیل برده و قلبش را به خطر انداخته است.
سیستمی که بیماران را رها میکند
پس از سالها بستریشدن، برنامههای درمانی و امیدهای بربادرفته، او دیگر توان جنگیدن برای تأمین هزینههای درمان را ندارد. تنها جایی که حس بهبودی را در آن تجربه کرده، یک مرکز درمانی در دنور، کلرادو است، اما رسیدن به آنجا نیازمند حمایت دولتی است؛ حمایتی که به گفته خودش، دیگر توانی برای درخواست آن ندارد.
او در سال ۲۰۲۳، درست زمانی که حالش وخیمتر شده بود، از یک برنامه درمانی در سنت جانز مرخص شد، زیرا این مرکز اعلام کرد که قادر به مدیریت وضعیت او نیست. کمکهایی که پس از آن دریافت کرد، چیزی جز شماره تلفن یک متخصص تغذیه برای تماسهای گاهبهگاه نبود.
بحران سیستم درمانی و تبعیض علیه زنان
دکتر بلیک وودساید، متخصص باسابقه در درمان اختلالات تغذیهای، تأکید دارد که خدمات درمانی در سراسر کانادا بهشدت دچار کمبود بودجهاند. او معتقد است اگر این بیماری بیشتر مردان میانسال را درگیر میکرد، هر بیمارستانی در کشور دارای یک کلینیک تخصصی برای آن بود.
وی تأکید دارد که بیتوجهی به این اختلال، نوعی تبعیض علیه زنان جوان است. بسیاری هنوز آنورکسیا را یک عادت بد یا انتخاب شخصی میدانند، درحالیکه این بیماری میتواند مرگبار باشد.
آخرین تلاشها برای زندهماندن
در روزهای آینده، برای حفظ آخرین رمقهای زندگی، لوله تغذیهای در بدن اریکا کار گذاشته خواهد شد. او همچنان با ساعات کاری طولانی، تلاش میکند حس عادی بودن را در زندگی حفظ کند.
او همیشه آرزوی این را داشت که یک معلم یا یک متخصص سلامت باشد، کسی که بتواند به دیگران کمک کند. اما حالا تنها سؤالش این است که اگر از همان ابتدا، حمایت و درمان درستی دریافت کرده بود، آیا زندگیاش میتوانست شکل دیگری داشته باشد؟
والدینش، لین و بری بردبری، این مسیر را یک کابوس توصیف میکنند. آنها سالها در جستجوی درمان و تأمین هزینههای پزشکی، خسته و نگران دویدهاند، اما هنوز یک چیز برایشان از همه مهمتر است: آنها نمیخواهند دخترشان بمیرد.
صدایی برای دیگران
باوجود تمام خستگیها، اریکا همچنان میخواهد صدای بیماران دیگر باشد. او میگوید که افرادی مثل او زیادند، کسانی که ممکن است به این مرحله برسند. اگر صحبتهای او بتواند فقط یک نفر را نجات دهد، پس ارزشش را دارد.
ارسال نظرات