محمود جان تولدت مبارک

محمود جان تولدت مبارک

به 36 سال پیش فکر می‌کنم، به اولین بار که دیدمت. به آن روزها که هنوز معصومانه باور داشتیم اگر حکومت «بد»ها را برداریم و «خوب»ها را جای آن بگذاریم جهان آباد می‌شود.

 

شنبه قرار بود جشن 60مین تولدت باشد. قرار بود ده‌ها تن از دوستان تو، دوستان من، گردت جمع شوند و این رُند شدن سن تو را بهانه کنند برای جشنی با تو؛ اما خبر رسید که رفتی. منتظر جشن تولد شصت سالگی‌ات نماندی. جشن تولد کنسل شد و روز بعد، یکشنبه، دوستان جمع شدند تا به عارفه مهربان رفتن تو را تسلیت بگویند.

امکان حضور در جشن تولدت، اگر برپا می‌شد، برای من نبود؛ همانطور که در مراسم یکشنبه نبودم تا تک تک دوستانم(ت) را در آغوش بگیرم و با همه‌ی آنها گریه کنم و برای رفتن‌ات یک دل سیر اشک بریزم.

می‌دانستم که ناخوشی اما مثل بسیار موارد دیگر کوتاهی کردم، نیامدم که ببینمت، با شوخی‌های گرم‌ات بخندم و از صفا و صمیمیت‌ات گرم شوم.

به 36 سال پیش فکر می‌کنم، به اولین بار که دیدمت. به آن روزها که هنوز معصومانه باور داشتیم اگر حکومت «بد»ها را برداریم و «خوب»ها را جای آن بگذاریم جهان آباد می‌شود. باور ساده‌لوحانه‌ای که توی دانشجوی ممتاز را گرفتار بند و زندان کرد، و سپس از ریشه کند و از خانه راند.

دلم پر از درد است، درد از دست دادن. از دست دادنِ همه آنچه عزیز است، همه آنچه ارزش دوست داشتن دارد، یکی یکی یکی می‌روید و من خالی می‌شوم، خالی از شما، و پر از درد.

به خانواده گرامی محمود مفیدی، به عارفه پدرودِ مهربان، به عزیزانم فرشید و فاخته تسلیت می‌گویم؛ گرچه به قول زنده یاد سیاوش کسرایی:

 

باور نمی‌کند دل من مرگ خویش را

نه نه من این یقین را باور نمی‌کنم

تا همدم من است نفس‌های زندگی

من با خیال مرگ دمی سر نمی‌کنم

آخر چگونه گل خس و خاشاک می‌شود؟

…..

تا دوست داری‌ام

تا دوست دارمت

تا اشک ما به گونه هم می‌چکد ز مهر

تا هست در زمانه یکی جان دوستدار

کی مرگ می‌تواند

نام مرا بروبد از یاد روزگار؟

بسیار گل که از کف من برده‌است باد

اما من غمین

گلهای یاد کس را پرپر نمی‌کنم

من مرگ هیچ عزیزی را

باور نمی‌کنم

می‌ریزد عاقبت

یک روز برگ من

یک روز چشم من هم در خواب می‌شود

زین خواب چشم هیچ‌کسی را گریز نیست

اما درون باغ

همواره عطر باور من در هوا پُر است.

ارسال نظرات