سردبیر |
شنبه گذشته تظاهرات ضدجنگ در مونترال برپا بود. موضوع تظاهرات مخالفت با حمله آمریکا به ایران بود. در میان جمعیت تقریبا 300 نفری که در تظاهرات شرکت کرده بودند تفرقه افتاده بود. یک گروه 30-40 نفره با این استدلال که همزمان باید علیه حکومت ایران هم شعار داده شود حساب خود را جدا کردند. پلیس هم میان دو گروه حایل شده بود.
چند روز پیشتر وقتی که خبر این تظاهرات روی شبکههای مجازیِ «هفته» پخش شد دوست عزیزی تماس گرفت و ابراز ناراحتی کرد. گفت که سرخورده است از اینکه میبیند «هفته» خبر تظاهرات ضدجنگ را پخش کرده است. درابتدا فکر کردم اشتباه میشنوم؛ اما به سرعت متوجه شدم نه شوخی درکار است و نه اشتباه.
بعد از این گفتوگو دلم میخواست بنشینم و به اندازه تمامی دریاهای جهان اشک بریزم. از خودم پرسیدم:
- مگر همین چند روز پیش نبود که تنها یک موج تنش سبب شلیک «اشتباه» به 176 انسانی شد که همه ما را سوگوار کرد؟
- مگر غیراز این است که این جنگ از جنگ 8 ساله با عراق بسیار مخربتر خواهد بود؟
- مگر بمبهای آمریکایی آنقدر هوشمند شدهاند که فقط مقامات را هدف میگیرند و به 80 میلیون ایرانی دیگر کاری ندارند؟
- مگر افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن و… همین امروز دربرابر چشم ما نیستند؟
- مگر غیر از این است که در بیست سال گذشته جنگ پشت جنگ آغاز شده اما هیچ جنگی در منطقه ما تمام نشده است؟
- مگر حمله به ایران متفاوت است؟
- مگر دل آقای ترامپ برای مردم ایران بیشتر از آن میسوزد که دل جرج بوش، کلینتون و اوباما برای مردمان افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن و… میسوخت؟
- مگر یادمان رفته که آقای کیسینجر در دسامبر 1990، چند روز قبل از آغاز حملهای که هنوز و هرروز قربانی میگیرد، رو به فرماندهان آمریکایی چه گفت؟ محض یادآوری، او گفت: It is about oil, it is about our jobs
- مگر…. و هزار مگر دیگر….
آیا آن دوست درست میگفت که: سقوط هواپیمای اوکراینی، تنها سقوط یک هواپیما نبود، نمادی از سقوط یک ملت بود؟
سروده زیر از حافظ شیراز را به شما عزیزان تقدیم میکنم.
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
قدسیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
ارسال نظرات