مرثیه‌یی برای کُنفِدراسیون

مرثیه‌یی برای کُنفِدراسیون

زنده‌یاد پروین انوار (استعلامی) سال‌ها پیش اثر زیر را به فارسی ترجمه کرد. چیف دَن جرج «مرثیه‌یی برای کُنفِدراسیون» را به مناسبت صد سالگی کنفدراسیون کانادا سرود.

بیان چیف دن جرج، با ترجمه هنرمندانه زنده‌یاد پروین انوار بی‌تردید بهترین آغاز سخن برای این «هفته» است که در آن تلاش کرده‌ایم به گوشه‌ای از دردهای بومیان کانادا، این مردمان بافرهنگِ غنی بپردازیم.

سروده‌یی از چیف دَن جُرج، ترجمه پروین انوار

کانادا ! چند سال است که تو را می‌شناسم؟

صد سال؟ آری. صد سال و ماه‌ها و ماه‌ها

اما امروز!

که تو صدسالگی‌ات را جشن می‌گیری

من برای سرخ‌پوستان سرزمینم اندوهگین‌ام

تو را

از روزگاری می‌شناسم که جنگل‌ها از آن من بود

روزگاری که این جنگل‌ها

منبع خوراک و پوشاک من بود

****

کانادا!

تو را از روزگاری می‌شناسم

که جویبارها و رودخانه‌ها از آن من بود، و

رقصنده‌ماهیان در پرتو خورشید می‌درخشیدند

از آن هنگام که جویباران‌ات

مرا به خود می‌خواندند که بیا و

از نعمت بی‌کران ما بهره بگیر!

من تو را در آزادی بادها، از آن زمان که روح من

چون نسیم بر زمین‌های بکر تو می‌وزید

می‌شناخته‌ام

  ****

اما در این صد سال، با آمدن سپیدپوستان

آزادی‌ام را دیدم که ناگهان ناپدید شد

مانند ماهیانی که مرموز و ناگهان

در امواج دریاها گم می‌شوند

تن پوش سپیدپوستان برای من بی‌معنا بود

چنان تنم را در فشار می‌گذاشت که نَفَسم بند می‌آمد

آنها، مرا که برای سرزمینم و خانه‌ام می‌جنگیدم

وحشی می‌خواندند

راه و رسم زندگی‌شان را نمی‌شناختم

و آنها مرا کاهل و بیکاره می‌خواندند

و آن گاه که خواستم ملت‌ام را رهبری کنم

مرا از توان انداختند

در تاریخ‌ها، ملت و سرزمین من

چنان نادیده ماند که ارزش و اعتبار ما

کمی بیش از گاومیش‌هایی بود

که در دشت‌های این سرزمین می‌چریدند

ما، در نمایش‌ها و فیلم‌های سینمایی سپیدپوستان

تمسخر می‌شدیم

اما با نوشیدن آب آتشینی که برای ما آورده بودند

مستِ مست می‌شدیم

چنان که همه چیز از یادمان می‌رفت

****

کانادا! من چگونه می‌توانم

این صدمین سال را با تو جشن بگیرم؟

آیا برای آن پاره از جنگل‌هایم

که برای من گذاشته‌ای، باید تو را سپاس بگویم؟

یا برای ماهی‌های کنسرو شدۀ رودخانه‌هایم؟

یا برای آن غرور و اعتباری که آن را

دیگر در چشم هم‌نژادان خود هم از دست داده‌ام؟

یا برای آن که دیگر توان مقابله ندارم

تو را سپاس بگویم؟ یا نه!

آیا باید تمامی گذشته را از یاد ببرم؟

****

ای خدایی که در آسمان‌ها ای!

شهامت آن پیشوایان قبیله‌ام را به من بازگردان

بگذار با آنچه در گرد من است به ستیزه برخیزم

و چون روزگاران گذشته

بر سرزمین خود چیره شوم

بگذار این تمدن تازه را، فروتنانه بپذیرم

به نیروی آن به پا خیزم،

اما زندگی خود را پی‌گیرم

****

خدایا ! من چون مرغ توفانِ روزگاران دور

که از دریا پر می‌کشید، دوباره به پا خواهم خاست

دانشی را که مایۀ پیروزی سپیدپوستان بر ما ست

خواهم آموخت،

و با این سلاح، نژادم را

سربلندترین نژاد روی زمین خواهم کرد 

****

ای کانادا!

امید آن را دارم که چنان رویدادی را ببینم

پیش از آن که چون رئیسان پیشین قبیله‌ام

دنیا را ترک کنم

امید آن را دارم که مردان غیور قبیله ام

و رئیسان قبیله‌های سرخ‌پوست را

بر مسند قدرت بنگرم

که با بینش و آگاهی، و با آزادی طبیعی انسان‌ها

این سرزمین بزرگ را در دست دارند

و کارگزار قانون‌اند

بدین سان

ما حصارهای انزوای خود را فرومی‌ریزیم

و صد سال دیگری که در پیش داریم 

در تاریخ سربلندی قبیله‌های سرخ پوست

بزرگترین و بهترین خواهد بود!

ارسال نظرات