سردبیر |
دو هفته به بیستمین سالگرد آن روز وحشت مانده است. روزی که گروهی جنایتکار در حرکتی بهدقت سازمانیافته نزدیک به سه هزار انسان را در برجهای دوقلوی نیویورک به قتل رساندند.
این جنایت برای مثلث رامسفلد – چینی – بوش بهانهای شد تا عصر جدیدی را در جهان اعلام کنند: دوران جنگ علیه تروریسم War on Terrorism و چهره جهان تغییر کرد. فرودگاهها آشکارترین نمونههای این تغییر برای مردم جهان شدند، اما طبیعتاً این تغییر به هفتخوان ایجاد شده در فرودگاهها محدود نشد.
پیکان «جنگ علیه تروریسم» افغانستان را هدف گرفت که مردمش تا آن تاریخ بیش از دو دهه در جنگی خونین به سر برده بودند؛ جنگی که اتفاقاً دستاندرکارانِ آن نیز همین بانیان «جنگ علیه تروریسم» بودند.
امروز طالبان که حمله به آن آغاز جنگ رامسفلد و دیک چینی «علیه تروریسم» بود، با اتکابهنفس به صحنه قدرت افغانستان بازگشته و مردم افغانستان، منطقه و جهان انگشتبهدهان هستند که چه شد؟ اگر طالبان خوب است چرا برای نابودی آن اینقدر خونریزی شد و اگر بد است چرا برایش فرش قرمز پهن میشود؟
به نظر میآید آمریکا یکی از بدترین شکستهای تاریخ نیمقرن اخیر را تجربه میکند. در مقالهای که آقای جوزف فکل، سیاستمدار و روزنامهنگار کبکی در ژورنال دو مونریال منتشر کرده و به قلم آقای علی چنگیزی برای «هفته» ترجمه شده، این سیاستمدار که نه «چپگرا» است و نه «ضد امپریالیست»، ۵ دلیل برای شکست آمریکا مطرح میکند که چکیده آن به این شرح است؛
۱) عدم شناخت دولت آمریکا از مردم منطقه و اتکای صرف به اسلحه مدرن و پول،
۲) غیر قابل کاشت بودن دمکراسی در زمینی که برای آن آماده نیست،
۳) سربازانی که به جز حقوق ماهانه انگیزهی دیگر برای جنگیدن ندارند،
۴) ناآگاهی سربازان از فرهنگهای مختلف موجود در جهان،
۵) لابیگران آمریکایی که جنگ برایشان یک بیزینس سودآور است چه آمریکا ببرد و چه ببازد.
پیشنهاد میکنم این مطلب را در صفحه ۵۷ هفته بخوانید. گرچه در لایهی زیرین این نوشته میتوان نگاه تحقیرآمیز به مردم افغانستان و منطقه را دید اما آنچه درباره دلایل شکست آمریکا گفته میشود بسیار منطقی به نظر میرسد.
آقای جوزف فکل جانب آمریکا را در این جنگ خانمانبرانداز بررسی کرده و بیتردید بسیاری دیگر نیز در غرب و در شرق و در خاورمیانه چنین کرده و خواهند کرد، اما آنچه به افغانستان و به منطقه برمیگردد چطور؟ آیا ما همسوی خود را و علل تکرار مکرر جنگها و تنشهای بیپایانمان را بررسی میکنیم؟ آیا حاضر هستیم اشتباهات خودمان را ریشهیابی کنیم؟
آیا ما میتوانیم ریشه جنگها و تنشها را علاوه بر «زیادهخواهی غرب»، «استکبار جهانی»، «امپریالیسم جهانی» و نظایر آن، در خودمان هم جستجو کنیم؟
در منطقهای که مبنای روابط بر عدم اعتماد گذاشته شده و بهجای منافع درازمدتِ کشور، جامعه و منطقه، منافع حقیر و کوتاهمدت یک قبیله، سیاستمدار یا آخوند در نظر گرفته میشود، آیا میتوان در برابر دسیسهها و زیادخواهیهای دیگران سیاستی اصولی در پیش گرفت و تسلیم خواست دیگران نشد؟
به هر سو حرکت کنیم در نهایت راهی نداریم به جز بازگشت به گفتوگو. گفتوگویی که باید روش آن را یاد بگیریم تا نه در دام خودزنی بیافتیم و نه در دام تنش با معاملهگرانی که از آنسوی دنیا برای معامله و بیزینس نزد ما میآیند و ما هم اگر هوشمند باشیم میتوانیم با آنها «بیزینس» کنیم تا روزی که جامعه بشری به رشدی برسد که میتوان علاوه بر جنگ و بیزینس برای ایجاد دوستی هم بهسوی دیگر دنیا سفر کرد.
ارسال نظرات