در سه هفته گذشته مرگ سه نویسنده، هنر و ادبدوستان و روزنامهنگاران را در سوگ نشاند. صدرالدین الهی و ایرج پزشکزاد، هر دو، در غریبانگیِ غربت به سفری ابدی پر گشودند درحالیکه گُلِ جانِ بکتاش آبتین به داس جهل حاکمان درو شد.
مرگ حقیقیترین واقعیتِ زندگی است اما برای برخی نه پایان که اشارتی است به دیگران؛ اشارتی بر چگونه زیستن. چگونه زیستن در عصری که هر روز بیش از پیش حقیقت با «مجاز» جایگزین میشود. مرگ این سه انسان، هر کدام به نوعی، چنین بود.
بکتاش آبتین کلام و عملاش حاکم مستبد را به ترس میانداخت. از آن جمله نویسندگان که دیکتاتورها نمیخواهند قلم به دست بگیرد، پس تا دم مرگ او را در زنجیرهای دستبند و پابند میخواهند و غافلاند ازاینکه اسارت فکر و واژه با زنجیر پولاد مقدور نیست. ناشنواییشان مانع شنیدن این فریادهاست که: آهای! نویسنده را به زنجیر میکشی با کتابش چه میکنی؟ کتابش را ممنوع میکنی با واژههایش چه میکنی؟ زبانش را خاموش میکنی با اندیشه و رویایش چه میکنی؟ قافله پرشمار انسانهایی چون بکتاش هرگز از حرکت نایستاده: کیوان صمیمیها و کسری نوریها نمونههای زندهی بکتاشها هستند که سرشان سلامت باد!
پزشکزاد بهگونهای دیگر، منشأ اثر بود و است. پزشکزاد با طنز پرمایه و عمیق و انتقادیاش به مشکلات جامعه و سیستم نیش میزد و میخنداند. طنین طنز «دایی جان ناپلئون» او هنوز بعد از دههها در جامعهیِ «شادیممنوعِ» ما هنوز زنده و شادیآفرین است و نیشاش را هم میزند به همانها که انتخاب کردهاند کَر بودن را. راستی مگر در هر نسل، چند نویسنده و مترجم چون پزشکزاد پدید میآید که با او چنین میکنیم؟
صدرالدین الهی اما چنان نقش بنیادینی در ایجاد طراوات و خرمی در زمین بایر روزنامهنگاری فارسی داشت که برای هر روزنامهنگاری باید جای ویژهای داشته باشد. منِ روزنامهنگار چه آگاه باشم یا نه، بر جادهای گام میزنم که الهیها آن را هموار کردهاند. خودش میگوید: «و چون ابزار این حرفهی نفرینشده، آدمیزاد است، این ماییم که از هر طرف آماج تیر بلاییم.»
بله این تیر بلا، گاهی قلم و جان را با هم میگیرد، همانطور که برای بکتاش چنین کرد و گاه چونان صدرالدین الهی و ایرج پزشکزاد، وطن را برایشان رویایی میکند در دوردستها.
در پروندهی این شماره از مجله هفته به زندگی و آثار «صدرالدین الهی» نویسنده و روزنامهنگار پرداختهایم. او نیمی از عمر پربارش را در خارج از ایران گذراند و صدافسوس که نسلِ جوانِ روزنامهنگار ایرانی از تجربیاتش محروم ماند. بخشی کوتاه از نوشتهای بلند از او با لطف «محمد تاجدولتی» عزیز با نام «ما، این نفتاندازان خانهی نئین» در پرونده آمده است که مطالعهی آن را به همهی علاقمندان بهخصوص اهالی قلم توصیه میکنم.
برای خودم امیدوارم اقبال یار باشد و به راه این بزرگان وفادار بمانم. یادشان گرامی!
ارسال نظرات