مدافع آزادی بیان بی‌حدوحصر خاموش شد

شاید این انتخاب براهنی بود تا به من و تو نشان بدهد که فراموشی راه نیست

مدافع آزادی بیان بی‌حدوحصر خاموش شد

مگر ما چند نفر مثل رضا براهنی داریم که به دلیل باور بنیادین به آزادی بیان (نه به اتکا به دین و مذهب و ایدئولوژی) از این حقِ بدیهی نویسنده و جامعه دفاع کرده است. کسی که در تاریک‌ترین روزهای ایران خطاب با حاکمان نوشته است: ما نویسنده‌ایم، و چوب آن را خورده است با جدایی ابدی از معشوقش، «ایرانه خانم».

 

سردبیر|

رضا براهنی رفت. تو سال‌هاست می‌دانی که گرفتار آن بیماریِ نامرد است، همان که نمی‌گذارد به یاد‌آوری … ماه‌هاست خودت را برای «این خبر» آماده کرده‌ای اما از خاطر می‌بری و نمی‌خواهی رفتنش را بپذیری.

جمله معروف او در دفاع از «آزادیِ بیان بی‌حدوحصر» و نامه‌ای که او یکی از نویسندگانش بود: ما نویسنده‌ایم، در تاریخ مبارزات برای آزادی بیان جاودانه شده‌اند. به گواهی دوستان و کمتردوستان تأثیر او در ادبیات معاصر ایران غیرقابل‌چشم‌پوشی است. شهامت او را نیز بسیاری می‌ستایند اما براهنی را نیز همچون بیشتر نخبگان سرزمینمان به چوب‌های گوناگون نواخته‌ایم: پان‌ترکیست، ضد فارس، جدایی‌طلب و…. مستقل از اینکه تا چه حد در جزئیات با نظرات براهنی موافق باشیم یا نه، چطور می‌توانیم خدمات او را به زبان و ادبیات و فرهنگ فارسی یک سر به فراموشی بسپاریم. چطور می‌توانیم شهامت او در چهره در چهره شدن با دو نظام سرکوبگر را فراموش کنیم و بگوییم ضد ایران است؟ مگر نه اینکه وطن‌دوست‌ترین ایرانیان همان‌ها هستند که با سلاح قلم و فرهنگ، جهل و بی‌فرهنگی حاکمان و جامعه را به چالش کشیده و می‌کشند؟

راستی ما از نخبگانِ جامعه خود چه انتظاری داریم؟ آیا باید فرشته‌هایی منزه و معصوم باشند تا بپذیرم و قدر بدانیم‌شان؟ مگر اصلاً وجود دارد؟

چرا به‌جای دیدن «طلا در مس» در زمینه‌ای سپید به نقطه‌های کوچک سیاه خیره می‌شویم و خود را از دیدنِ سپیدیِ گسترده در پس آن نقطه‌های کوچکِ تار محروم می‌کنیم؟

آیا اینکه رضا براهنی زبان مادری‌اش را دوست داشت و برای اینکه کودکانِ ترک‌زبان ایران ازاین‌پس همچون او از یادگیری سیستماتیک زبان مادری محروم نشوند تلاش می‌کرد، جرم است؟ تازه اگر جرم باشد، جنایتی نابخشودنی نیست که بر تمامی خدمات درخشان این مرد برای زبان فارسی و آنچه برای میهنش کرده سایه بیندازد.

مگر ما چند نفر مثل رضا براهنی داریم که به دلیل باور بنیادین به آزادی بیان (نه به اتکا به دین و مذهب و ایدئولوژی) از این حقِ بدیهی نویسنده و جامعه دفاع کرده است. کسی که در تاریک‌ترین روزهای ایران خطاب با حاکمان نوشته است: ما نویسنده‌ایم، و چوب آن را خورده است با جدایی ابدی از معشوقش، «ایرانه خانم».

به‌عنوان یک روزنامه‌نگار کوچک از رضا براهنی سپاسگزارم که پرچم دفاع از مهم‌ترین ابزارِ کار و حیاتی‌ترین حقِ مرا زمین نگذاشت: دفاع از آزادی بیان! گاهی با خود می‌اندیشم شاید حتی دفاع او از حق کودک تبریزی برای آموزش سیستماتیک زبان مادری از جنس دفاع از آزادی بیان بود چرا که می‌دانست برای دفاع بیانِ آزادِ باید بتوانیم به زبان مادری خود مسلط باشیم.

بی‌تردید رضا براهنی مثل هر تلاشگرِ دیگری در زندگی شخصی و اجتماعی و حرفه‌ای‌اش خطا داشته و حق او و حقِ جامعه است که نقدش کنند و آنجا که لازم است شلاق نقد را بی‌محابا بر کار او بنوازند. اما انگ‌هایی که به براهنی زده می‌شود غالباً برخاسته از جهل جامعه‌ای است که در دهه‌ها، بلکه سده‌های اخیر نخبه‌کشی را رسم و راه خود کرده؛ جامعه‌ای که نمی‌تواند میان شخصیت مستقل روشنفکر و شعبده‌ی عوام‌فریبان تشخیص دهد و در نتیجه سروصدایِ بلندِ دجالان جذبش می‎کند و اینجا هاله‌ی نور می‌بیند و آنجا ریش امام در ماه.

می‎گویند که براهنی گرفتار فراموشی بود اما وقتی با خود می‌اندیشم شک می‎کنم که آیا ما گرفتار فراموشی هستیم یا او؛ مایی که دهه‌های خدمت یک انسان را به کوچک‌ترین خطای او «می‌فراموشیم». راستی شاید این انتخابِ براهنی بود تا به من و تو نشان بدهد که فراموشی راه نیست.

ارسال نظرات