گفت‌وگو با مریم نجیب مردانلو، کنشگر ساکن انگلستان

مبارزه زندگی با مرگ

تجربیات زندگی با سرطان که یک کتاب شد

مبارزه زندگی با مرگ

زندگی با سرطان از نگاه بسیاری ممکن است زندگی با مرگ باشد؛ اما مریم نجیب مردانلو نظر دیگری دارد. او مدت‌هاست با سرطان دست و پنجه نرم می‌کند و تجربیاتش را در کتابی تحت عنوان «سفر سرطانم؛ هرچه از زندگی مسالمت‌آمیز با سرطان آموختم» جمع‌آوری کرده است. این کتاب مدتی پیش به‌صورت آنلاین منتشر شد. در تاریخ ۶ ژوئیه ۲۰۲۴ در یک لایو اینستاگرامی در صفحه‌ی «هفته تورنتو» با مریم نجیب مردانلو به گفت‌وگو نشستیم. نوشته زیر متن همین گفت‌وگو است.

 

 

مریم نجیب مردانلو فارغ‌التحصیل رشته ترجمه زبان انگلیسی است. سال‌ها در بخش اداری صنایع سنگین کار کرده و درزمینه‌ی ترجمه‌ی فیلم‌های مستند و تدریس فعالیت داشته است. مریم مردانلو در سال ۲۰۱۸ جزو صد خیر برتر بریتانیا انتخاب شد‌.

او مدت‌هاست با سرطان دست و پنجه نرم می‌کند و تجربیاتش را در کتابی تحت عنوان «سفر سرطانم؛ هرچه از زندگی مسالمت‌آمیز با سرطان آموختم» جمع‌آوری کرده است. این کتاب مدتی پیش به‌صورت آنلاین منتشر شد.

در تاریخ ۶ ژوئیه ۲۰۲۴ در یک لایو اینستاگرامی در صفحه‌ی «هفته تورنتو» با مریم نجیب مردانلو به گفت‌وگو نشستیم.

 

 

شما مدتی پیش با موجودی دست به گریبان شدید که اکثر ما حتی از اسم آن هم می‌ترسیم. چطور از وجود آن خبردار شدید و واکنش ابتدایی‌تان نسبت به این موضوع چه بود؟

مریم نجیب مردانلو: در درجه اول درود و سپاس مجدد خدمت شما و مخاطبان عزیز. در مورد سرطان همان‌طور که فرمودید بسیار ترسناک است. با اینکه تعداد افراد درگیر خیلی زیاد شده ولی هنوز هم وحشت سنگینی از آن وجود دارد.

بعد از کرونا اضطراب برای همه زیاد بود و من هم از این قائله مستثنا نبودم. پسر کوچکم خیلی به من اصرار کرد که «مامان برو تو وان حمام کمی خودت رو ریلکس کن» چون ما همیشه برای کارهای اداری بدو بدو حمام می‌کردیم و تقریباً هیچ‌وقت فرصت استراحت داخل وان را نداشتیم.

خلاصه به حرف پسر کوچکم گوش دادم و همان‌جا به‌صورت تصادفی متوجه شدم که یک غده بزرگ در جناق سینه‌ام هست. با دکتر تماس گرفتم. مثل همه، من هم فکر می‌کردم سرطان فقط برای دیگران اتفاق می‌افتد و اصلاً باورش نمی‌کردم تا لحظه‌ای که دکتر بعد از انجام آزمایشات مربوطه بدون هیچ‌گونه تعارف و لفافه‌ای خیلی مستقیم به من گفت سرطان دارم. این لحظه بی‌شک یکی از ترسناک‌ترین لحظات عمرم بود. انگار یکی از پشت سر مرا هول داد و به ته دره پرت شدم، نفسم بند آمد و نمی‌توانستم نفس بکشم. واقعاً تجربه بسیار سختی بود.

 

بگذارید قبل از اینکه در رابطه با ادامه این تجربه صحبت کنید بپرسم در حال حاضر در چه مرحله‌ای هستید؟

مریم نجیب مردانلو: خوشبختانه همه مراحل جراحی، شیمی‌درمانی و رادیوتراپی را پشت سر گذاشتم. البته این مراحل صدماتی به بدنم زدند ولی الآن در مرحله‌ای هستم که روی غدد لنفاوی کار می‌کنیم و یک سری قرص می‌خورم که از بازگشت سرطان جلوگیری می‌کنند.

 

شما زمانی تصمیم گرفتید تجربیاتتان را در قالب یک کتاب درآورید. چطور شد که چنین تصمیمی گرفتید؟

مریم نجیب مردانلو: من قبل از سال ۲۰۲۰ اصلاً نمی‌دانستم که می‌توانم بنویسم. در دوران کرونا گروهی درست شد و مجموعه‌ی «بهار در قرنطینه» هم نتیجه همان گروه بود. می‌خواستیم داستان بنویسیم و از فروش آن برای بچه‌های سیستان و بلوچستان پول جمع‌آوری کنیم. خوشبختانه این گروه با همت نیکو حسینی و مهرنوش خرسند شکل گرفت و من تازه در آنجا متوجه شدم که می‌توانم بنویسم. بعد از آن شروع به نوشتن داستان‌های کوتاه برای دل خودم کردم.

زمانی که سرطان پیش می‌آید مخصوصاً در مرحله شیمی‌درمانی آدم بسیار مستأصل و گیج است و نمی‌داند به کدام منبع برای بایدها و نبایدها اعتماد کند، البته که یک دنیا مدارک علمی وجود دارد که می‌شود از منابع موثق پیگیری کرد ولی اینکه یک نفر خودش این تجربه را گذرانده باشد و تجربه‌اش را از اِی تا زد نوشته باشد خیلی فرق می‌کند و من چنین دسترسی نداشتم.

بنابراین به خاطر اضطرابی که خودم متحمل شده بودم بابت اینکه نمی‌دانستم به کدام‌یک از منابع می‌شود اعتماد کرد شروع به گفت‌وگو با دکترها و متخصصین تغذیه کردم. همسرم نیز در حال تحقیق در حوزه سرطان است؛ بنابراین شروع به جمع‌آوری اطلاعات دست‌اول کردم و همه‌چیز را درست مثل واقعیت با هر بالا و پایینی (آنجا که مضطرب یا عصبانی بودم) همه را نوشتم و در کنارش اینکه چه بخوریم، چه نخوریم، چطور ورزش کنیم و درکل همه اطلاعاتی که در تحقیقاتم به دست آورده بودم.

 

درباره ترس‌ها و استرس‌ها صحبت کردید؛ کمی در این مورد برایمان توضیح می‌دهید؟ آن لحظه که این خبر را دریافت کردید طبیعتاً بسیار دشواری بوده ولی این احساس آنجا تمام نمی‌شود و شما با افت‌وخیزهای بعدی مواجه می‌شوید. کمی درباره آن دوره‌های سخت توضیح دهید.

مریم نجیب مردانلو: ترسش اینجاست که شما واقعاً مرگ را در یک‌قدمی خودتان می‌بینید و مرگ هرلحظه با شما زندگی می‌کند. سرطان من هم استیج ۳ بود و خیلی پیشرفت کرده بود. دکترها تا مدت‌ها باید تست‌های خیلی قوی انجام می‌دادند تا مطمئن شوند به‌جاهای دیگر پخش نشده باشد. به همین دلیل آن چند هفته اضطراب بالا بود ولی چون با هجدهمین سالگرد تولد پسرم مصادف شد من سعی کردم آن اضطراب را به سمت این احساس مثبت سوق دهم.

وقتی شما با سرطان درگیر می‌شوی زندگی‌ات فریز می‌شود و من سعی کردم آن را از حالت فریز خارج کنم و تمرکزم را روی کارهای خوب بگذارم. با خودم می‌گفتم این تولد ۱۸ سالگی پسرم است ممکن است آخرین تولدی باشد که من جشن می‌گیرم پس بگذار به بهترین وجه بگیرم.

یعنی طی آن سه هفته که منتظر جواب بودم به معنای واقعی یاد گرفتم در لحظه زندگی کنم و طول و عمق و ارتفاع هرلحظه را زندگی کردم. این برایم دستاوردی بسیار بزرگ بود که آن را از احساس ترس به دست آوردم.

طول و عمق و ارتفاع زندگی را زندگی کردن مفهوم عمیقی است. نمونه‌های دیگری هم از این تجربه به ذهنتان می‌رسد؟

مریم نجیب مردانلو: ببینید، ما همیشه این حرف‌ها که زندگی آبتنی در حوضچه اکنون است و... را خوانده بودیم. ما همه می‌دانستیم که سرطان اتفاق می‌افتد، چه چیزهایی باید بخوریم تا سرطان نگیریم ولی اینکه به معنای واقعی یاد بگیریم در لحظه زندگی کنیم همان‌جا برای من اتفاق افتاد.

اتفاقات جالب زیادی برایم افتاد که یکی از آنها راجع به وقتم است. دیگر وقتم را صرف هیچ‌چیز بی‌ارزشی نمی‌کنم. الآن به معنای واقعی وقت برای من طلاست، سلامتی تنها ثروت من است و تنها چیزی که راحت و رهایم می‌کند بخشش است؛ دیگر نمی‌خواهم هیچ‌چیز را با خودم حمل کنم و خودم را اذیت کنم.

سرطان در بدن بیمار رخ می‌دهد؛ سلول‌های سرطانی در بدن همه ما تولید می‌شود ولی این سلول‌ها توسط سیستم ایمنی ما از بین می‌رود. زمانی که دچار اضطراب و استرس‌های بیخود گذشته و آینده می‌شویم باعث می‌شود سیستم ایمنی بدن ما به هم بریزد و نتوانیم...

 

همه این مواردی که به آن اشاره کردید که به نظرم نتایجی بسیار مثبت از یک تجربه بسیار دردناک است تا چه حد در کتاب به آنها پرداخته‌اید؟

مریم نجیب مردانلو: من دوستان روانشناسی دارم که کتابم را خواندند و گفتند: مریم این کتاب فقط برای سرطان نیست و می‌شود برای چالش‌ها، بیماری‌ها و مشکلات مختلف حتی دپرشن از آن استفاده کرد. در این کتاب یک دنیا امید است که هیچ‌کس نمی‌تواند باور کند شما در آن شرایط این‌قدر امیدوار باشید.

من واقعاً خوشحال شدم که این دوستان چنین بازخوردی داشتند و گفتند می‌تواند کمکی بزرگ باشد. کتاب من شامل امید، استقامت و شکرگزاری است. اینکه در همه لحظات بابت هر چیزی شاکر باشی. به بعضی افراد یک باغ گل رز هم بدهی فقط خارهایش را می‌بینند. ولی اینکه یاد بگیری چطور در علف هرز گل وحشی را ببینی بسیار قشنگ است. چنین تجربه‌ای واقعاً به‌سختی به دست می‌آید.

 

گاهی اوقات به چنین بهای سنگینی!

مریم نجیب مردانلو: دقیقاً همین‌طور است.

 

علاقه‌مندان چطور می‌توانند کتاب را تهیه کنند؟

مریم نجیب مردانلو: کتاب‌های فارسی من به‌صورت pdf موجود است و آدیوی آن هم با صدای خودم ضبط کردم. همه اینها داخل پیج من هست، می‌توانند با من تماس بگیرند تا من برایشان از طریق واتساپ و ایمیل بفرستم.

 

شما به هجدهمین سالگرد تولد پسرتان اشاره کردید. می‌خواهم ببینم برخورد خانواده با این خبر چطور بود؟ و بعد اینکه چه اتفاق‌‌‌ها و برخوردهایی بیشترین انرژی را از اطرافیانتان به شما می‌داد؟

مریم نجیب مردانلو: برخورد خانواده درنهایت ازخودگذشتگی و عشق بود؛ یعنی واقعاً عشق بی‌غل‌وغش را به‌پای من ریختند و این عشق در خانه ما جاری بود. دوستان نیز به همین صورت بودند. ولی درگیر شدن با سرطان واقعاً سخت است یعنی ما دستورالعمل خاصی نداریم.

خیلی از دوستان من هول شده بودند و قایم شده بودند. واقعاً نمی‌دانستند در مواجهه با من چه‌کار باید بکنند! رو همین حساب من بخشی از کتاب را به اطرافیان بیمار اختصاص دادم که بدانند چطور بیمار را حمایت کنند.

ولی در این بین از همه‌چیز مهم‌تر عشق است؛ یعنی پسرهای من در دوران نوجوانی آن‌قدر ازخودگذشتگی کردند، پسر کوچکم موهای سرش را تراشید تا برای بیماران سرطانی پول جمع کند و پسر بزرگم مهمانی‌های دانشگاه را نمی‌رفت که مبادا ویروسی ازآنجا برای من بیاورد. در آن سن و سال این‌همه ازخودگذشتگی و بزرگ شدن واقعاً برایم قابل‌تحسین است.

فکر می‌کنم همیشه وقتی کسی دچار مشکلی می‌شود بهترین کاری که خانواده می‌توانند بکنند این است که فقط باشند و همان‌طور مثل قبل به او عشق بورزند و او را بشنوند و بفهمند.

 

به‌عنوان آخرین سؤال؛ می‌خواستم در اینجا جمله‌ای نقل کنم. به یاد دارم مرحوم استاد شجریان وقتی می‌خواستند سرطانشان را به‌طور عمومی اعلام کنند چنین گفتند: «مدتی است میزبان یک مهمان ناخوانده هستم» این عبارت نگاه ایشان را به موجودی نشان می‌دهد که ما ترسناک می‌دانیم و می‌بینیم و خیلی روی من تأثیر گذاشت. شما با توجه به اینکه خودتان این شرایط را طی کردید این سخن را چطور می‌بینید؟

مریم نجیب مردانلو: اتفاقاً من هم دقیقاً همین را در کتابم نوشتم و حس من هم همین بود؛ مهمانی بدون دعوت به خانه من آمده و بر من مسلط بود. من اصلاً آن را نمی‌دیدم اما می‌خواستم با آن مبارزه کنم. ولی این مبارزه اصلاً امکان‌پذیر نبود چراکه او در درون من قوی بود، به همه‌جا دسترسی داشت، جا خوش کرده و در کمال آرامش پیشرفت کرده بود و من اصلاً او را نمی‌دیدم.

فقط زمانی می‌شود با این میهمان درست برخورد کرد که بتوانی آن را بپذیری. درگیر سرطان شدن بی‌نهایت شبیه از دست دادن عزیز و عزاداری است. آدم عصبانی و سوگوار می‌شود، گریه می‌کند ولی بعدش وقتی به آن مرحله برسی که بتوانی بپذیری و فکر کنی واقعاً مهمان است، آنجاست که می‌توانی به آرامش برسی و برای من ۶ هفته طول کشید تا به این مرحله برسم و بعد از آن دیگر رها شدم.

 

الآن از آن ۶ هفته چه مدت می‌گذرد؟

مریم نجیب مردانلو: نزدیک به دو سال و خورده‌ای می‌گذرد؛ اما ۶ هفته اول مثل یک طوفان در زندگی من بود، پر از بالا و پایین و اصلاً نمی‌دانستم چه‌کار باید بکنم. تو در یک‌لحظه و با یک جمله زندگی‌ات زیرورو می‌شود.

 

فکر می‌کنم شما از آن گروه خوشبخت‌تری بودید که واقعاً بعد از ۶ هفته توانستید وارد فاز جدید پذیرش شوید. فکر نمی‌کنم لزوماً همه همین تجربه را داشته باشند! درست است؟

مریم نجیب مردانلو: دقیقاً همین‌طور است، خیلی طول می‌کشد، ولی من واقعاً خیلی سعی کردم و مهم‌ترین انگیزه‌ام بچه‌هایم بودند. خیلی دوست داشتم خیلی چیزها را در آینده با آنها ببینم و نمی‌خواستم زود با آنها خداحافظی کنم.

 

سپاس از شما خانم مریم نجیب مردانلو گرامی.

 

برای تماس با خانم مریم نجیب مردانلو به صفحه اینستاگرامی ایشان living _beyond _bigc مراجعه کنید.

ارسال نظرات