سعید بردستانی (۱۳۵۷) از نویسندگان معاصر و جنوبی کشور است. از سال ۷۶ داستاننویسی را شروع کرد و از او سه کتاب به چاپ رسیده است. دو مجموعه داستان کوتاه به نامهای هیچ (۱۳۸۵، نشر ققنوس) و نهنگ دریا (۱۳۹۴، نشر پیدایش) دارد. تار مو (۱۳۹۵، نشر نیماژ) اولین رمان بردستانی است. نوشتن این داستان نیمهبلند از سال ۸۴ در تهران آغاز شد و به دلایلی انتشار آن به تعویق افتاد. وی جایزههای گلشیری، صادق هدایت و جایزه ادبی بوشهر و اصفهان را در روند نویسندگی به خود اختصاص داده است.
بردستانی در داستان بلند تار مو زندگی پسری را به تصویر میکشد که بدون دلیل مشخصی با محیط اطراف بیارتباط است. او با مادر و زی، خواهرش، زندگی میکند و در حالتهای مختلف به کنارهگیری سعی دارد. حتی آشنایی با دختران در پارک (فام، ناش و…) به رابطه عمیقی نمیانجامد.
درواقع، شخصیتی اصلی داستان رازی دارد که نه رهایش میکند نه فاش. راوی هیچکس را محرم اسرار خود نمیداند؛ ترس جداشدن از آن را دارد و به همین دلیل در غم خود بیشتر غرق میشود. این راز همان موی زرد و زیبا و کوچکی است که خواننده از ابتدا تا آخر داستان کوتاه با آن سروکار دارد. به عبارت بهتر، مو چنان در محوریت قرار دارد که شخصیت اصلی را افسرده و از دنیای اطراف دور و جدا میکند. در پایان، با زیرخاک رفتن مو، پسر هم بلعیده میشود.
داستان در ۲۸ قسمت و از زبان راوی اولشخص روایت میشود. ترکیب واقعیت و فرا واقعیت در روند داستان بهخوبی محسوس است. درواقع، بردستانی در اینجا از عنصر جانبخشی به اشیاء بهخوبی استفاده کرده است. نوع مبارزه و مقاومت در برابر راز نکتهای ست که بردستانی خیلی خوب آن را نشان میدهد.
شخصیت اصلی با دو گونه از شخصیت و اشیاء روبهروست؛ یا در محیط وجود واقعی دارند و یا ساختهوپرداخته ذهن شخصیت اصلی هستند مانند مومیایی، دخترانی که در پارک میبیند یا حتی ایجاد ارتباط با تکه مویی زرد. میتوان گفت این موجودات بیجان همان معشوقههای بیجان راویاند. همچنین، شخصیتها یا بیناماند یا با نامهای اختصاری و بیمعنا (زی، فام، ناش) به خواننده معرفی میشوند.
مکان و زمان روایت نامشخص است. با اینکه رفتار و خصوصیات باطنی شخصیتها مستقیم نیست اما توصیفات و کنشها کاملاً روشن و واضح است. نیز، از ویژگیهای ظاهری شخصیتها اندک توصیفی میخوانیم. جملات در جای خود و متناسب با بیان راوی است.
علائم نگارشی جز در قسمت گفتوگوها درست بهکاربرده شده است. از جملات کتاب است: «بهترین جا، باغچه بود. باغچهی پر از پیازهای زنبق خفته زیر برف که از امروز بیدار شده بود و به گوری میمانست که در انتظار روییدن زنبقها باشد. گوری در انتظار چیزی و بعد سنگی؛ سیاه یا سفید. گوری که هیچ صبحی در آن راهی نداشت. مثل من که امروز هیچ صبحی به درونم راه نداشت» (بردستانی، ۱۳۹۵: ۶۷).
ارسال نظرات