معرفی کتاب
سندی مؤمنی
نام کتاب: هزارتوی تاریکی
نام نویسنده: مهدی جعفری
نام ناشر: نیماژ
تاریخ و نوبت چاپ: اول،1396
تعداد صفحه: 146 ص.
قیمت پشت جلد: 12000 تومان.
هزارتوی تاریکی، پیش و بیش از هر چیز، رمانی است در توصیف انحطاط. در وصف هر آنچه قدرت مقابله با زندگی را دارد. راوی رمان، امیر حاتم خانی است. مردی چهلساله که زمانی نویسنده بوده است. حالا معتادی است به انزوا کشیده شده. نویسندهای که همسرش مهسا و پسرش نیما را بهنوعی ازدستداده است. مهسا از او جداشده و نیما پسرشان را نیز از امیر دور کرده است. خطر بهمثابه دایرهای دورتادور امیر را احاطه کرده است. عشق و حرفه قدیمی حالا به طاعونی بدل شده است که یکی جان میگیرد و دیگری تبدیل به سراب شده است.
هزارتوی تاریکی روایت بیهودگی زندگی راوی است. کسی که پیامها و ایمیلهای تهدیدآمیزی دریافت میکند. شخصی آسوده در حوالی او به کمین نشسته و گزارش قتلهای دیگرانی را که امیر آنها را میشناسد در ایمیلهایش میدهد. شخص تهدیدکننده نوعی روان رنجوری آمیخته با کینهای شدید دارد که گویا میخواهد مقابل مرگ بنشیند و لبخند بزند. میخواهد مقابل مرگ، میزان بیاعتناییاش از مرگ دیگران و هرچه زجرآورتر کشتن دیگران را تجربه کند.
رمان در یک نمای کلی از دو پاره تشکیلشده است. گزارش قتلها و زندگی امیر که در بیحاصلی مکرری به نمایش گذاشته میشود.
در میانه این دو پاره، پلیسهایی هم هستند که گویا از امیر اطلاعاتی گرفتهاند و بعد از امیر در صحنههای قتل حاضر میشوند و در ظاهر هیچ شکی نیز به امیر ندارند. گویا امیر مهره سوخته و مطیعی است که تنها برای خودش خطر دارد.
گزارش قتلها و زندگی امیر پارههای اصلی رمان هستند. گزارشها از قتلهایی که به وقوع پیوسته خبر میدهند و زندگی امیر از تقلای او برای نوشتن داستان و دیدن نیما. خوابها و تصویر شیطانی که امیر او را به شکل جرمی برت بازیگر نقش شرلوک هلمز میبیند نیز قسمتهای دیگری از پاره اصلی رمان است. امیر با تصویر شیطان و خوابهایی که میبیند، سعی دارد به خواننده نقش منفعل و درعینحال فعال خود را گوشزد کند. اگر امیر نبود، رمان شکل نمیگرفت؛ و اگر امیر و یکتا و مسعود با آن روزنامه و موسسه فرهنگی و انجمن، سرپوشی روی کارهایشان نمیگذاشتند، چیزی برای خیانت و حالا چیزی برای انتقام نبود؛ و اگر انتقام نبود گزارش قتلی در کار نبود و اگر دراینبین، امیر احساس خطر نمیکرد، دیگر روایتی شکل نمیگرفت. اگر شبکه درهمتنیده از قبل تا حالای زندگی امیر را قبول کنیم و او را مهرهای سوخته بدانیم که دست بر قضا، افسانه انتقام او را میگیرد، همهچیز با گمانهزنیهایی درباره قاتل تمام میشود و اگر امیر را طراح اصلی نقشهها بدانیم و گزارشهای قتل را داستانی فرض کنیم که امیرحاتم خانی میخواهد برای خودش بنویسد نه به سفارش کسی دیگر، آنوقت میتوانیم همان هزارتوی تاریکی ذهن امیرحاتم خانی را ببینیم که شیطان و شخصی که همهچیز را ثبت میکند و زنی که دیگران را فریب میدهد در آن نقش پررنگتری داشته باشند. افسانه انتخاب هوشمندانهای برای قاتل بودن است. زنی مریض که درگیر سرطان است و دورتر نشسته و نقشه میکشد و مرتکب قتل میشود. حتی خواننده نیز باور میکند که آنهمه قساوت قلب در کشتن یکتا با اسید و یا از حدقه درآوردن چشمها، میتواند از تن بیمار و ذهن خسته و انتقام جوی زنی نشأت بگیرد که مرگ را در نزدیکی خود میبیند و برای همین ترسی از مرگ ندارد.
هزارتوی تاریکی، در پنج روز روایت میشود. از ناامیدی و ترس و فروپاشی میگوید و با امید دیدن نیما، در ذهن امیر تمام میشود. هزارتوی تاریکی، شیطان را به شیوه خودش باور میکند. انسان را در خسارتی مدام به تصویر میکشد و جایگاه رمان را همانطور که میشل بوتور گفته است، جایی دانسته که چگونگی آشکار شدن واقعیت را نشان میدهد.
ارسال نظرات