در سالروز تولد فردوسی؛

«پهلوان» به جای «انسان»

نگاهی دوباره به شخصیت رستم و پرداخت آن در داستان نبرد با سهراب

«پهلوان» به جای «انسان»

نکته جالب توجه در شخصیت‌پردازی رستم آن است که بر خلافِ انتظار و پیش فرض خواننده صفات و حالات روحی بسیار بیش از صفات جسمانی مورد اشاره قرار گرفته‌اند و ماهیت طبیعی نبرد سبب نشده که شاعر صرفاً به مسائل جسمانی رستم بپردازد بلکه برعکس به حالاتِ، روحی رستم در این مبارزه سخت توجه بیشتری داشته است که این مطلب می‌تواند نشانه دهنده دیدِ ویژه فردوسی باشد که او را از دیگر سرایندگانِ مورد بررسی در این پژوهش متمایز می‌کند.

 
 
 
ادبیات؛ جستار

نویسنده: فرشید سادات‌شریفی

پیروِ سنتی که درباره ویژگی‌های قهرمانان در قصه‌های کهن همواره رعایت می‌شده، رستم به عنوان یکی از شخصیت‌های اصلی داستان، از ویژگی‌های مثبتْ سرشار و از ویژگی‌های منفی تهی است و چنین است که تصویرِ او در بخشِ روایت گر تقابل با سهراب را می‌توان در ابعاد زیر چنین بیان داشت:
ویژگی‌های جسمانی رستم: صفتِ محوریِ او در این بعد قدرت جسمانیِ اوست که در قالب سرعت عمل و زورآوری اش در کشتی گرفتن با سهراب نمود می‌یابد؛ اما در دنیای حماسیِ فردوسی تنها هماوردی که شایستگی رویاروی با رستم را دارد سهراب است و بس، سهرابی که از پشت رستم است و توصیف او همان توصیف رستم و با اندکی امعان نظر می‌توان گفت که: سهراب از هنگام زادن تا به گاه کشته شدن تصویری گویا از زندگانی رستم است:
تو گفتی گو پیلتن رستم است
و گر سام شیر است و گر نیرم است
چو یک ماه شد همچو یکسال بود برش چون بر رستم زال بود
چو ده ساله شد زخم چوگان گرفت
به پنجم دل تیر و پیکان گرفت
چو ده ساله شد زان زمین کس نبود
که یارست با او نبرد آزمود
به یاد آوریم که فردوسی کودکی رستم را چنین به نظم کشیده بود:
به یک روزه گفتی که یکساله بود
یکی توده سوسن و لاله بود
به بازوش بر اژدهای دلیر
به چنگ اندرش داده چنگال شیر
به زیرکش اندر گرفته سنان
به یکدست کوپال و دیگر عنان
ویژگی‌های روحی رستم: نکته جالب توجه در شخصیت‌پردازی رستم آن است که بر خلافِ انتظار و پیش فرض خواننده صفات و حالات روحی بسیار بیش از صفات جسمانی مورد اشاره قرار گرفته‌اند و ماهیت طبیعی نبرد سبب نشده که شاعر صرفاً به مسائل جسمانی رستم بپردازد بلکه برعکس به حالاتِ، روحی رستم در این مبارزه سخت توجه بیشتری داشته است که این مطلب می‌تواند نشانه دهنده دیدِ ویژه فردوسی باشد که او را از دیگر سرایندگانِ مورد بررسی در این پژوهش متمایز می‌کند. اینک بررسی این صفات: رفتار و گفتار رستمی که ما با آن در این داستان روبرو هستیم، از هر جهت رفتار و گفتار یک «پهلوان» است. به دیگر سخن از لحاظ تحلیل داستانیِ شخصیت‌ها ما با شخصیتی «قالبی» روبرو هستیم که این قالبی بودن تأثیر بسیار ویژه و پررنگی بر تمام گفتارها و رفتارهای وی دارد.
در این داستان، رستمِ جهان پهلوان، پیش از ورود به عرصه تقابل با پهلوان جوان در حرکتی برخاسته از تجربه، توصیه‌های لازم را درباره سپاهداری به برادر خویش عرضه می‌دارد:
نشست از بر رخش و برداشت راه
زواره نگهبان رخت و سپاه
بدو گفت: از ایدر مرو پیشتر
به من دار گوش از یلان بیشتر
و شاید به سببِ همین تجربه است که در آغاز گفتگو با هماورد جوان، در مقابل تندی و سرکشی او، نرمیِ تمام پیشه می‌کند.
البته این نرمی و سعی در آرام کردنِ حریف پرخاشجو هیچ گاه به ضعف و زبونی پهلوان نمی‌انجامد و او با غرور و علّو طبعی که شایسته یک پهلوان واقعی است، سخنانِ تمسخرآمیزِ همآورد را جواب می‌گوید:
بدو گفت: نرم ای جوانمرد، نرم
زمین سرد و خشک و سَخُن چرب و گرم
به پیری بسی دیدم آوردگاه
بسی بر زَمین پست کردم سپاه
تبه شد بسی دیو در چنگ من
ندیدم بر آن سو که بودم، شکن
نگه کن، مرا تا ببینی به جنگ
اگر زنده ‌مانی، مترس از نهنگ
مرا دید درجنگ دریا و کوه،
که با نامداران توران گروه،
چه کردم، ستاره گوای منست
به مردی جهان زیر پای منست
البته این سخنان، علاوه بر غرور و علّو طبع پهلوان نشانگر بالیدن او به توانایی‌های جسمانی و دلاوری‌ها و تجربه خویش نیز هست.
و با چنین پاسخی است که سهراب در می‌یابد که حریف او، همآوردی از سنخ و جنسِ دیگر همآوردان نیست و گمان می‌برد که شاید او رستم باشد.
در چنین وضعی است که عملکردِ قالبی دیگری از رستم سر می زند که از جمله رفتارهای زمینه سازِ فاجعه است: او با شگردی نظامی- اطلاعاتی، هوّیت خود را از پهلوانِ مقابل پنهان می‌دارد تا در صورتِ کشته شدن، حریف از فقدانِ او که به تعبیر اخوان ثالث «عمادِ تکیه و امیدِ ایران شهر» است از این موقعیت به نفع خویش و برای شکست سپاهیان ایران سود نجوید:
چو آمد ز رستم چُنین گفت‌وگوی
بجنبید سهراب را دل بر اوی
بدو گفت کز تو بپرسم سَخُن
همه راستی باید افگند بُن
من ایدون گُمانم که تو رستمی
گر از تخمه نامور نیرمی
چُنین داد پاسخ که رستم نیَم
هم از تخمه سامِ نیرم نیَم
که او پهلوان ست و من کهترم
نه با تخت و کام و نه با افسرم
این عمل (دروغ گویی) با آنکه از یک نگاه، غیر اخلاقی است و از تصّور ذهنی یک سره مثبتِ خواننده، از صفات «قهرمانان» قصه‌ها به دور است اما در عین حال نشانه تجربه رستم و -از آن مهم‌تر- نگرانیِ برخاسته از احساس مسئولیت ویژه‌ای او در برابر شاه، سپاه و وطن است: دغدغه و احساس مسئولیتی که تنها و تنها در پهلوانی چون او می‌توان از آن سراغ گرفت.
اولین مواجهه رستم با این قدرتِ متفاوت و برتر، در نبرد اول روی می‌دهد که نه تنها در آن کاری از تهمتن ساخته نیست و استفاده از تمام سلاح‌ها را بی‌نتیجه می‌سازد، بلکه در نهایت این سهراب است که با گرز خویش ضربه‌ای کاری به دست رستم وارد می‌کند:
بزد سخت و آورد کِتفش به درد
بپیچید و درد از دلیری بخَورد
که به نظر می‌رسد شکیبایی رستم در برابر این ضربه سخت و فروخوردن درد آن نیز نشانه نگرانی از تمسخر خویش و تقویت روحی سپاهِ دشمن باشد.
در انتهای این نبرد نیز اتفاقی بس عجیب و دور ذهن رخ می‌دهد که نگرانیِ رستم را بیشتر رأی ما برجسته می‌کند. پس از بی‌نتیجه بودنِ نبردِ اوّل و ضربه محکمِ گرزِ سهراب بر دست رستم، وی پیمان با سهراب را می‌شکند:
به مُستی رسید این از آن، آن از این
چُنان تنگ شد بر دلیران زَمین،
که از یکدگر روی برگاشتند
دل و جان به اندوه بگذاشتند
تهمتن به توران سپه شد به جنگ
بدانسان که نخجیر بیند پلنگ
این عمل غریب از جمع دو حسّ بسیار قوی پدید می‌آید و به مانند فوران ناگهانی یک آتش‌فشان به یک باره خویش را آشکار می‌سازد.
اول: خستگیِ آمیخته با ترس و اضطراب پهلوان، که بر خلافِ انتظار خود و دیگران نمی‌تواند از پس همآوردی کم سن و سال برآید و نتیجه آن ترس از ناکامی، بی‌آبرویی (بر اثر شکست)، مرگ و مخدوش شدن عزت و استقلال ایرانیان است و دوّم: خشمی آمیخته با ناباوری که نشان می‌دهد، پذیرش ناتوانی در پیروزی بر همآورد -حداقل در آن لحظه- برای رستم نا ممکن بوده و در نتیجه این حس به چنان خشمی بدل شده که چنین عملِ دور از ذهنی را رقم زند.
همچنین حضور این «احساس» ها را وقتی بهتر در می‌یابیم که به برخورد و اعتراض غیر منطقی و غیر منصفانه رستم در برابر مقابله به مثلِ سهراب دقت کنیم:
به ایران‌سپه رفت سهراب گُرد
عِنان باره تیزتگ را سپرد
میان سپاه اندر آمد چو گرگ
پراگنده گشت آن سپاه بزرگ
دل رستم اندیشه‌یی کرد بد
که کاووس را بی‌گُمان بد رسد
به لَشکرگه خویش تازید زود
که اندیشه دل برآن گونه بود
میان سپه دید سهراب را
چو می لعل کرده به خون آب را
سر نیزه پر خون و، خَفتان و دست چو شیری که گردد ز نخچیر مست
غمی گشت رستم چو او را بدید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
بدو گفت کای تیز و خونخواره مرد از ایران‌سپه جنگ با تو که کرد؟
چرا دست با بد پسایی همه
چو گرگ اندر آیی میان رمه؟
بدو گفت سهراب: توران سپاه
ازین رزم بودند بر بی‌گناه
تو آهنگ کردی بدیشان نخست
کسی با تو پیگار و کینه نجُست
ادامه دارد

من دکتری‌ خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز در ادبیات معاصر و نقد ادبی دریافت کرده، و سپس در مقطع پسادکتری بر کاربردی‌کردن ادبیات ازطریق نگاه بین‌رشته‌ای متمرکز بوده‌ام. سپس از تابستان سال ۲۰۱۶ به مدت چهار سال تحصیلی محقق مهمان در دانشگاه مک‌گیل بودم و اینک به همراه همسر، خانواده و همکارانم در مجموعۀ علمی‌آموزشی «سَماک» در زمینۀ کاربردی‌کردن ادبیات فارسی و به‌ویژه تعاملات بین فرهنگی (معرفی ادبیات ایران و کانادا به گویشوران هردو زبان) تلاش می‌کنیم و تولید پادکست و نیز تولید محتوا دربارۀ تاریخ و فرهنگ بومیان کانادا نیز از علائق ویژۀ ماست.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات