مسعود هوشيار
مهدی فاموری متولد ۱۳۵۹ در شهر شیراز است. در ۱۳۸۸ دکتری زبان و ادبیات فارسیاش را از دانشگاه اصفهان گرفته است و اکنون عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی یاسوج است. رمان پری و دیوانه نخستین اثر داستانی اوست؛ اما پیشتر او را در جایگاه شاعری میشناختیم که دو دفتر شعرِ اینک میان دو هیچ و توفان شن را سروده است. همچنین، در زمینه تصحیح نُسخ، کتاب تاجالمآثر از صدرالدین نظامی نیشابوری و کتاب کشفالاسرار از روزبهان بَقْلی شیرازی را تصحیح کرده است؛ اما نخستین اثر داستانیاش همین رمان پری و دیوانه است که نشر رَزبار در ۱۳۹۵ چاپ کرده است.
مهدی فاموری رمان پری و دیوانه را در دوازده فصل روایت میکند. این رمان داستان زندگی خانوادگی و تحصیلیِ شخصیتی به نام حسین یاران است که نویسنده فقط در صفحه پانزده کتاب از او نام میبرد. زاویه دید این رمان بهشیوه اول شخص روایت میشود و حسین یاران، روایتگر این زاویه دید است. حسین داستان زندگی خانواده خود و خانواده خالهاش و نیز چگونگی شکلگیری رابطههای عاطفی بین دخترخاله و پسرخاله را تعریف میکند. زهرا دخترخاله حسین و همسر فعلی او به بیماری افسردگی دچار شده است و ماجرا پیرامون چارچوب این افسردگی و دوبار خودکشی زهرا شکل میگیرد. افسردگی زهرا در ازدواجی شکستخورده در دوره دانشجویی و مرگ مادرش آمنه و آشفتگی روحی پدرش حسینآقا ریشه دارد. روایت پیرامونی این روایت اصلی، داستان شکلگیری رابطه بین رُز، خواهر زهرا و امید، برادر حسین است. امید و زهرا چندینسال است که عاشق یکدیگرند و رابطهای پنهانی دارند و گاهی به هم نزدیک میشوند و گاهی از هم دور. علت این نکته اعتیاد امید است که از همه اعضای خانواده بهجز برادرش حسین مخفی مانده است. چندین خردهروایت اینچنینی در کنار روایت اصلی وجود دارد که قصه رمان را خواندنی کرده است. از دید زمانبندی، این رمان خانوادگی دارای روایتی غیرخطی است و تکههای داستانش جدولوار و بهتدریج در سیر روایتکردن راوی شکل میگیرد و تکهچسبانی میشود. در این معنا، خواهرها و برادرهای زهرا و حسین نیز تکههای دیگر این روایتاند و هرکدام داستانی مشخص دارند و گاهی فصلی معین از رمان مختص به آنهاست.
اما ویژگی دلچسب رمان همین روایت غیرخطی و تکهچسبانی خردهروایتها و شکلگیری تدریجی داستان است که خواننده را مشتاق میکند تا داستان سرنوشت تکتک شخصیتها را بخواند، روایت را پی بگیرد، پیجور ادامه ماجراها باشد و سرنوشت شخصیتها را باشوق دنبال کند. نویسنده با این شیوه از روایتگری، رمانخوان را تشنه نگه میدارد، درنتیجه، پیوسته ریشهها و علتهای مشکلات درونی و بیرونی شخصیتها را پیگیری میکند و تا بهخودش بیایید میبیند که رمان را تا پایان خوانده است؛ شیوهای که نویسنده پری و دیوانه با موفقیت آن را پشت سر گذاشته است.
نکته برجسته دیگر این رمان، تغییر زاویه دید روایت در وضعیتهایی است که روایتگر اصلی داستان، حسین یاران، حضور ندارد. علت این نکته آن است که در شیوه روایت از دید اولشخص، نویسنده محدودیتهایی دارد و مانند شیوه روایت با زوایه دید سومشخص که روای دانای کل و از همه رویدادها آگاه است نمیتواند همهجا حضور داشته باشد و از همه رویدادها آگاه باشد و ماجراهایی را که شخصیتها بهتنهای تجربه کردهاند روایت کند. درنتیجه، در چنین موقعیتهایی، نویسنده زاویه دید داستان را بهسوی کسی میچرخاند که در صحنه حضور داشته است و از وقایع باخبر است. برای مثال، این نکته در بخش ۲ از فصل سوم اتفاق میافتد. در این بخش راوی میخواهد خاطرههای پدرزنش، حسنآقا را درباره جنگ ایران و عراق بگوید اما چون در جنگ حضور نداشته است، این توصیفها را از دید و از قولِ جنابسرهنگ، دوست حسنآقا تعریف میکند؛ درنتیجه در این صحنه چرخش زاویه دید روایت بهدرستی میچرخد: «چپ و راست داشت میبارید. یکی میزدیم، صدتا میخوردیم. بلافاصله جواب میدادن. توپخونهشون دست بالا رو داشت و توی این جهنم، ماها، یعنی من و حسنآقا و دوسهتا دیگه از بروبچهها باید میزدیم و معبر مین رو بازمیکردیم»(ص۵۷). اما از این ویژگیها که بگذریم، زبان رمان پری و دیوانه چند ضعف دارد که در ادامه، مقوله زبانی این رمان را وامیکاوم:
۱. زبان رمان نایکدست است و بین شیوه گفتاری و نوشته معیار، سرگردان است و همین نکته نثر آن را نایکدست کرده است. مثلاً در بندی که در پی میآورم، نویسنده واژههای محاورهایِ «جُوری، تویِ، سر و روم و انگار» را در کنار واژهها و فعلهای معیاری مانند: «پرتاب شدم، وفور، خیره شدم، بر زبانم جاری شد، بیبهره و شگفتآور» آورده است: «جوری ناگهان به بیداری پرتاب شدم که انگار کسی با پتک کوفته باشد توی سرم و اما نه، مثل کسی بودم که دچار وفور ناگهانی هوش شده باشد یا مثلاً برق او را گرفته باشد؛ اما جوری برق سازنده و نیرودهنده و هشیارکننده. بلافاصله از رختخواب بیرون پریدم و رفتم آبی به سر و روم زدم و بعد در آینه خیره شدم و حالا بود که ناگهان بر زبانم جاری شد «زیبا شدهام». برای من که در همه عمر از این موهبت الهی بیبهره بودهام، این وفور ناگهانی زیبایی از آن وفور ناگهانی هشیاری شگفتآورتر بود» (ص۷). البته این ضعف بیشتر در فصل نخست رمان وجود دارد و در دیگر بخشهای رمان کمتر دیده میشود. این نکته شاید به این موضوع برگردد که نویسنده زبان مدنظرش را بهتدریج در طول نوشتن رمان بهدست آورده است و درنهایت یا فرصت نکرده است یا سهلانگاری کرده و نثرش را بازبینی نکرده است. اما چنین ضعفی در مهمترین فصل رمان که درگاه ارتباط نویسنده با خواننده است به جذبشدن خواننده بسیار آسیب میزند؛ چراکه خواننده با دودستی متن روبهرو میشود. خواننده از یکسو با واژههای محاورهای روبهروست و از سوییدیگر با واژههایی که در نثرهای معیار بهکار گرفته میشود.
۲. کاربرد واژههای کلیشهای «خوب و قشنگ» در این رمان به فراوانی دیده میشود. در زبان فارسی این واژها که در جایگاه صفت بهکار میروند، پربسامدترین کلیشهها برای ذهنهای کمواژه هستند. درواقع، نویسندهای که ذهنی تنبل دارد به این کلیشهنویسیها دچار میشود و در موقعیتهایی که باید واژههای دقیقتر و متناسبتر از خوب و قشنگ بهکار ببرد، این دو واژه را جایگزین صفتهای نکتهسنجانه و بههدفخور میکند. درنتیجه متنش از دو کلیشه خوب و قشنگ لبریز میشود.
با اینتوضیح، رمان مهدی فاموری از این دو کلیشه پُر است و این نکته تا اندازهای در نثرش بسامد دارد که حتی همه شخصیتهای داستان نیز صفت کلیشهای خوب را بهکار میبرند: «نصیب و قسمت خوبه. اگه خوب نبود که تا همینجا هم پیش نمیومد» (ص۱۶۶). «یه خواستگار خوب اومده. آدم خوب و باشخصیتیه» (ص۱۶۷). «سلام مامان. میدونم که برات عجیبه و بیسابقه است. اما میخوام برای دوسهروزی استراحت و خلوت برم پیش آرزو. باغ بزرگی توی زرقان دارند. بهخوبی خودم میشناسیش» (ص۱۷۱) و نیز (نک: ۱۷۲، ۲۱۱، 212، ۲۱۵، ۲۱۶ و… .). همین ضعف باعث شده است که لحن شخصیتها شبیه به یکدیگر شود و جذابیت در تنوع گفتار و فاصله بین لحن راوی و لحن شخصیتها از میان برود و خواننده را دچار کسالت کند.
از این دید، دایره واژگانی نویسنده کمتعداد است و بسامد پرشماری ندارد. درنتیجه، صفتها و قیدهایی که بهکار میبرد تکراری میشود. نیز برای نمونه به این بندی که در پی میآورم دقت کنید. واژه «لحظات» چهاربار و صفت و قید «سخت»دوبار و صفت و قید «گشاد» سهبار تکرار شده است: «همه «لحظات» آن روزها «سخت» بود؛ اما «سخت»ترین «لحظه» وقتی بود که چشمهای خالهآمنه در آن «لحظات» آخر جاندادن «گشاد» شد […] چیزی در تهِ آن چشمهای «گشادِ» وحشتناک بود که به گفتن نمیآید. «لحظات» آخر که رسید چشمها «گشادتر» شد» (۱۷۳) که بهنظر نگارنده، باید دارای این تنوعِ پیشنهادی در واژگان باشد: «همه «لحظههای» آن روزها «دشوار» بود؛ اما «سخت»ترین «زمان» وقتی بود که چشمهای خالهآمنه در آن «ثانیههای» آخر جاندادن گشاد شد […] چیزی در تهِ آن چشمهای «بازِ» وحشتناک بود که به گفتن نمیآید. «دمدمای» آخر که رسید چشمها «دُرُشتتر» شد». همچنین کلیشه «چیز» در بند پیشگفته، همین وضعیت را دارد (همچنین نک: ۱۸۶و۱۹۱) و پیشنهاد میکنم که نویسنده در داستانهای آیندهاش از «چیزچیز»گویی بپرهیزد و بهجای آن از واژه مناسب و روشنگر در جمله استفاده کند.
از این دید، زبان نویسنده رمان کمبسامد است و کمشماری دایره واژگانی نویسنده در جایجای آن مشهود است. همین نکته یکنواختی نثرش را بسیار بهچشم میآورد. درواقع نویسنده میتوانست با تنوع واژگانی، نثری دلچسبتر داشته باشد و از کلیشهنویسی دور شود تا خواننده با شوق بیشتری رمانش را بخواند.
برای تهيه فايل این كتاب لطفا با نشانی Farshid.sadatsharifi@mcgill.ca مکاتبه فرمایید.
ارسال نظرات