مسعود هوشیار
نگین کیخا
گروه ادبیات هفته: جستاری که در شماره قبل و این شماره به خوانندگان عزیز تقدیم شده، خلاصهای از پژوهش تازه دو تن از همکاران صغحات ادبی هفته است که اخیرا در «همایش بینالمللی فریدالدین عطّار نیشابوری: زندگی، آثار و افکار» (کار مشترک شعبه «موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مکگیل» در دانشگاه تهران و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی) پذیرفته شده و بهصورت اختصاصی برای اولبار و به مناسبت روز بزرگداشت عطار در هفته چاپ میشود. به ایشان تبریک میگوییم و موفقیت بیشتر را برایشان آرزو میکنیم.
سه. حکایت «مفلسی که عاشق ایاز شد»: موضوع علاقهمندی محمود غزنوی به ایاز در چندین کتاب از جمله در تاریخ بیهقی و حدیقهالحقیقه و چهارمقاله نظامی عروضی اشاره شده است. در این حکایت، شخصیتهای محمود، ایاز و مفلس حضور دارند. محمود و گدای عاشق در دو طرف داستان هستند و بیشترین نقش را در پیشبرد داستان برعهده دارند. این شخصیتها نوعیاند و خصیصه ویژه و متمایزکنندهای ندارند. با وجود این، شخصیت محمود و داستان عشقورزیاش به ایاز برای عطار بسیار دلچسب بوده است. عطار (۵۴۰تا۶۱۸) بیشترین داستانها را از محمود و ایاز در آثارش میآورد و برداشتهای عرفانی میکند. چهره محمود در آثار عطار با واقعیت تاریخی آن کاملاً متفاوت است. در نظر عطار، محمود مظهر قدرت و دیانت است. محمد غزنوی پادشاه آرمانی عطار است؛ اما عطار از پیشینه داستانهای عشقورزی محمود و ایاز استفاده میکند ولی نگرش خودش را در آن میگنجاند: از سده ششم بهبعد واقعیت تاریخی این داستان دگرگون شد و کسانی چون احمد غزالی، عینالقضات همدانی، عطار نیشابوری و مولوی از آن برای تبیین مفاهیم عرفانی بهره بردند. از سوی دیگر، عطار در این حکایت مفهوم عشقی را مطرح میکند که با سختیهای بسیاری همراه است: عاشق باید مانند گوی در بازی چوگان همواره آسیب ببیند و از جانب معشوق به او درشتی برسد. همچنین عاشق باید در این سیر آزاربینی، راضی باشد و خاموشی گزیند و گلایه نکند. چنین عاشقی، عاشق راستین است. این تعریف از عشقورزی عاشق را کلیشهوار درگیر عشقورزی میکند. در چنین کلیشهای فرد عاشق فردیتی از خود ندارد و با تقدیری که عشق برای او رقم میزند دمساز میشود. از این چشمانداز، عطار به فرد عاشق فردیت نمیدهد و معتقد است که عاشق باید مانند گوی سرگردان باشد و در پنجه قدرت معشوق بگردد و زخم بخورد و خاموش باشد. با وجود این، پروراندن چنین مضمونی، دستساخته عطار است. هسخنیدیگر، عطار از تصویرِ ازپیشموجودِ گوی و چوگان استفاده میکند اما مفهوم دلخواه و خودویژهاش را به آن میدهد و از این چشمانداز، نگرش عطار فردیت دارد و تعریفی خودویژه از عشق را به ادبیات فارسی وارد میکند؛ تعریفی که اساس آفرینش تصاویر بسیاری در شعر شاعران بعد از او میشود.
چهار. حکایت «عربی که در عجم افتاد و سرگذشت او با قلندران»: این حکایت درباره فرد عربی است که گذرش به سرزمین عجم میافتد و از رسمهای آنها شگفتزده میشود. در این گشتوگذار، ناخودآگاه گذرش به محله قلندران شرابخوار و قمارباز میافتد و با آنان مراوده میکند. در این میان، افراد رندمسلک ساکن در قلندرخانه تهماندههای جام شراب خود را به مرد عرب میخورانند. عرب در حالت مستی فریب میخورد و همه ثروتش را در قمار میبازد. بعد از باختن همه داراییهایش، ساکنان قلندرخانه وی را برهنه از جمعشان بیرون میکنند. عرب دستازپادرازتر بهپیش خانوادهاش بازمیگردد و با سرزنش آنان روبهرو میشود. در این میان، یکی از اعضای خانوادهاش از احوال افراد ساکن در قلندرخانه توصیف بیشتری میخواهد و او میگوید که وصف آن قلندرخانه و افراد لاابالیاش همان است که بر سر من گذشت: قماربازی و باختن داراییها.
شخصیتهای این داستان بیناماند و به آنها بهطور کلی اشاره میشود. عطار گروهی از شخصیتهای داستان را افراد ساکن در قلندر، به خواننده میشناساند. از این دید، شخصیتهای حکایت نوعیاند و همه اهل مستی و کمزنی و قماربازیاند و نیز از خود و فردیتی نشان نمیدهند. از سوی دیگر، واژه قلندر در این حکایت اسم مکان است؛ جایی است که افراد بیسروپا جمع میشوند و میخواری میکنند و قمار میبازند. در واقع در زمان عطار، هنوز واژه قلندر بار مفهومی عارفپیشگی را نداشته است. تمام پژوهشگرانی که در باب قلندر و قلندریه بحث کردهاند، همه و همه قلندر را شخص فرض کردهاند؛ همانگونه که عارف یا صوفی یا رند را؛ حالآنکه قلندر تا قرن هفتم اسمِ مکان بوده است و افراد منسوب به آن مکان را قلندری میگفتهاند و قلندر خود جایی بوده است مثل مسجد یا میخانه یا مدرسه. برآیند این نکته، مفهومی است که عطار به قلندر میدهد تا بار اندیشگانیِ عشق آسمانی را بر آن سوار کند، و این رویکرد، نوپدید است. از این دید، نگرش عطار در مفهومی که به قلندر میدهد فردیت دارد. در واقع عطار برای عینیکردن چارچوب نظریاش درباره عشق، باید گفتمانی تازه تعریف کند و در این گفتمان شخصیت جدیدی بیافریند. در نتیجه، این شخصیت همان شخص ساکن قلندرخانه است که عطار بار معنایی دلخواهش را به او میدهد تا گفتمانش شکل بگیرد. شاعرانی مانند حافظ و عطار برای بیان چارچوب نظریشان دارای رویکرد آفرینش گفتمان هستند. برای نمونه، حافظ دو شخصیت رند و قلندر را بههم میآمیزد و رندان قلندر را میآفریند تا گفتمانی خودویژه بسازد. به تعبیر شفیعیکدکنی، این دو واژه (رند و قلندر) در آغاز چه معنای پست و نازلی داشتهاند و از رهگذر تخیل شاعرانی هم چون سنائی و عطار و مولوی و حافظ به این مرتبه از تعالی رسیدهاند که بیهیچگمان در هیچ زبانی معادلی برای آنها نمیتوان یافت و عطار گفتمانی عرفانی را میآفریند که در آن نیازمند است تا بار معنای عشق را در آن بگنجاد و برای این هدف شخصیتی فردیتدار به ساکنان قلندری میدهد که ساخته و پرداخته خود عطار است. این شخصیت پاکباز است و همه هستیاش را برای عشق قمار میکند. در این معنا، نگرش عطار برای پروراندن مفهوم عشق و آمادگی برای استقبال از آن فردیت دارد.
پنج. حکایت «عاشقی که قصد کشتن معشوق بیمار را کرد»: درباره عاشقیکردن مردی بلندقدر است. این شخص صاحبکمال در اوجِ ابراز عشق قرار دارد. برحسب اتفاق معشوقش بیمار میشود. عاشق از این رویداد باخبر میشود. کاردی برمیدارد و قصد کشتن معشوق بیمار خود را میکند. اما مردم او را سرزنش میکنند و میگویند که معشوقت مردنی است و امروز و فردا میمیرد؛ پس چرا میخواهی خودت را به جُرم قتل گرفتار قانون کنی؟!
در حکایت پیشگفته، شخصیتهای عاشق، معشوق، صاحبکمال و مردمان حضور دارند. همه شخصیتها بینام و نوعی هستند و فردیتی ندارند. فقط شخصیت عاشق است که عطار با صفت صاحبکمال از او نام میبرد و واکنشش در برابر قرارگرفتن در وضعیت عشق را به خواننده نشان میدهد. این گستردگی نمایش عشق پاک، از حضور و اثرگذاری گفتمان عشق بر تفکر شاعران نشان دارد و در چنین گفتمانی، این جنس از عشق، بخش مهمی از گفتمان عشق را در ادبیات فارسی میسازد و شاعران همواره کلیشهوار و از روی دست یکدیگر شخصیتهای بدون تفرد پرورش میدهند. با این رویکرد، همین نوع عشق است که بعدها در ادب عاشقانه و عارفانه فارسی راه یافته و با شاعرانی چون نظامی و امیرخسرو و جامی به تعالی و شکوفایی میرسد (همان: ۶۷). از این دید، نگرش عطار در این حکایت فردیت ندارد و یکی دیگر از شاعرانی است که با اثرپذیری از گفتمان عشق فردیت عاشقان را میگیرد.
شش. حکایت خلیلالله که جان به عزرائیل نمیداد:آخرین حکایت از وادی عشق در منطقالطیر عطار درباره مرگ ابراهیم، خلیلالله، است. ابراهیم در حالت جانکندن، به عزرائیل جان نمیدهد و او را از خود میراند و میگوید به خداوند بگو که از خلیل جانش را مخواه. خداوند پاسخ میدهد که اگر تو دوست واقعی من هستی، پس جانت را به دوستت تقدیم کن؛ زیرا در حالت عادی جان را با زور از کسی میگیرند ولی در این وضعیت که ما دوست یکدیگریم، نباید جانت را از من دریغ کنی. در این میان، فردی که در کنار بستر خلیل حضور دارد از او درباره دلیل جانندادنش به عزرائیل میپرسد و خلیل پاسخ میدهد که چون عزرائیل واسطه این کار است و بین من و معشوقم فاصله انداخته است، جانم را به او نمیدهم. حتی در سختترین موقعیت زندگیام، زمانیکه مرا در میان آتش انداختند جبرئیل بر من نازل شد و گفت از حاجتی بخواه؛ ولی دست رد به سینهاش زدم؛ چراکه میان من و معشوقم، خداوند، فاصله انداخته بود. با این توصیف، آن زمان در آن وضعیت ناگوار از فرشته واسطه کمک نخواستم، اکنون که سهل است! ازاینرو، جانم را به عزرائیل نمیدهم تا خود خداوند جانم را طلب کند و در برابر این خواسته معشوق، جانم بهاندازه جُوِی نیز ارزش ندارد و با اشتیاق تقدیمش میکنم.
در این حکایت شخصیتهای خلیلالله، جبرئیل و عزرائیل و فردی که در کنار بستر خلیل است، نقشآفرینی میکنند. عطار این شخصیتها را نمیپروراند و اساس را بر آشنایی خواننده با آنها میگذارد؛ در نتیجه، خصیصهای خودویژه ندارند و نوعیاند و فاقد فردیت. با وجود این، در زمینه شیوه پروراندن قصه عشقی روایت، عطار خودویژه عمل میکند. بهطور معمول، در داستانهای عاشقانه رقیبی وجود دارد که مانع از وصال عاشق میشود. یکی از موانع بر سر راه معشوق، رقیب است که خود گرهای از گرههای داستانی خصوصاً در عاشقانههاست. بهسخنیروشنتر، در این حکایت، عطار نقشمایه رقیب را تغییر میدهد و بهشیوهای خودویژه، واسطه (عزرائیل) را مانع از وصال نشان میدهد. با این رویکرد، عزرائیل حجاب رسیدن به معشوق است نه رقیب کلیشهای و نقشمایهای تکراری. از این دید، این شیوه نقشمایهپردازی عطار فردیت دارد و بهتبع آن، نگرشی خودویژه در نظرگاهش خودنمایی میکند.
نتیجهگیری
همه شخصیتهایی که عطار در حکایتهای وادی عشق بهکار میبرد پیشینهمند هستند و نیازی به آفرینش دوباره ندارند. شخصیتهایی که بهکار میگیرد برای مخاطب آشناست. در نتیجه زحمت چندانی برای پروراندن آنها نمیکشد. با این دید، شخصیتهای بهکارگرفته عطار نوعیاند و فردیتی از خود ندارند و آنجایی هم که عطار نگرشی فردیتدار را وارد حکایت میکند، شخصیتها فردیتدار نمیشود و ویژگی متفاوتکنندهای بهدست نمیآورد. با این تحلیل، در وادی عشق، نگرش عطار به انسان نوعی است و بههمین دلیل نمیتوانیم شخصیتی را از دل در این حکایتها بیرون بکشیم و ادعا کنیم که شناسنامه این شخصیت به نام عطار خورده است و از دل نگرش عطار بیرون آمده است.
اما هستینگری عطار و در نگرشش به پدیده عشق افتوخیز دارد. از سویی در بعضی حکایتها نگرشش فردیت دارد و از سویی دیگر کلیشهها و نگرش نوعی را بازتولید میکند. از این دید، نگرش عطار ترکیبی است. در هفت وضعیت و در حکایتهای یک، دو، سه و پنج، اسیر بازتولید گفتمان موجود میشود؛ ولی در هفت موقعیت و در حکایتهای دو، سه، چهار و شش، فردیت نگرشش را بازتاب میدهد. بهسخنیروشنتر، عطار دریافته است که برای بیان اندیشهاش باید از گفتمان موجود جدا شود؛ در نتیجه به آفرینش گفتمانی عرفانی دست میزند و برای این هدف حکایتهای ازپیشموجود را کمی تغییر میدهد و در ساختار گفتمان مدنظرش بهکار میگیرد: برای نخستینبار به داستان محمود و ایاز رنگوبوی عرفانی میدهد. نقشمایه گوی و چوگان را وارد ادبیات فارسی میکند. به مجنون راهکار پوستینپوشیدن یاد میدهد. به ساکنان در قلندر حال وهوای پاکبازی میبخشد. نقشمایه رقیب را کنار میزند و نقشمایه واسطه بین عاشق و معشوق را پیش میکشد تا از این طریق، گفتمان مدنظرش را تقویت بخشد و چارچوب نظریاش را درباره عشق عرضه کند. در این معنا، چارچوب اندیشگانی عطار در تعادل میان نگرش نوعی و نگرش فردیتدار سیر میکند. از سویی، عشق را از چشمانداز گفتمان موجود میبیند و از سویی دیگر درصدد آن است تا گفتمان تازهای برای عشقورزی تعریف کند تا انسان بتواند بهگونهای متفاوتتر از پیشینیان عاشقی کند.
برای دریافت نتایج کامل پژوهش و کتابنامه (منابع) لطفا با ایمیل زیر مکاتبه فرمایید:
masoud9173850@gmail.com
ارسال نظرات