مسعود هوشیار و نگین کیخا
گروه ادبیات هفته: جستاری که در این شماره و شماره بعد تقدیم خوانندگان میشود، خلاصهای از پژوهش تازه دو تن از همکاران صفحات ادبی هفته است که اخیراً در «همایش بینالمللی فریدالدین عطّار نیشابوری: زندگی، آثار و افکار» (کار مشترک شعبه «موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مکگیل» در دانشگاه تهران و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی) پذیرفته شده و بهصورت اختصاصی (برای اولبار و به مناسبت روز بزرگداشت عطار) در «هفته» چاپ میشود. به ایشان تبریک میگوییم و موفقیت بیشتر را برایشان آرزو میکنیم. / تحریریه هفته
۱. پیشسخن
عشق همیشه یکی از نقشمایههای ثابت در ادبیات فارسی بوده است. عطار نیشابوری نیز در وادی دوم منطقالطیرش این نقشمایه را پرورانده است. همچنین، گفتمان ادبیات فارسی همواره بر عشق اثر گذاشته و همین نکته سبب شده است که فارسیزبانان با این الگوی ازپیشمشخص عاشقی کنند. اما بودهاند شاعرانی که برای رهایی از این کلیشه، تلاش خود را به کار بستهاند. عطار نیز در جایگاه شاعری که چارچوب اندیشگانی منحصربهفرد (خودویژه) ای دارد سعی کرده است تا اندیشهاش را از این کلیشه جدا کند. در نتیجه، با آفرینش گفتمان تازهای سعی کرده است تا الگوی فکری خود را از چارچوب نظری عشق در گفتمان ادبیات فارسی مستقل کند. در این معنا، چارچوب نظری عطار درباره عشق دارای تعادل است. از سویی به گفتمان موجود گرایش دارد و از سویی دیگر، به همان میزان اندیشهاش را مستقل کرده است. اندیشه عطار میان گفتمان موجود و آفرینش گفتمان تازه در افتوخیز است. بهسخنیروشنتر، در هفت وضعیت کلیشههای گفتمان موجود را بازتولید میکند و در هفت وضعیت دیگر فردیت خودش را بروز میدهد. اما در زمینه فردیتبخشی به شخصیت و شخصتآفرینی ناموفق است و در نهایت نمیتواند شخصیتی خودویژه و نه نوعی، از دل این وادی بیرون بکشد و در جایگاه انسانی عشقورز و متعلق به آفرینشگری خود عطار به مخاطب فارسیزبان عرضه کند.
۲. فردیت چیست؟
بر طبق دایرةالمعارف پل ادواردز، همه وجودباوران بر این اصل اتفاقنظر دارند که هر فردی شخصیت خودویژهای میتواند داشته باشد. درواقع نظامهای فلسفی گذشته به همه انسانها نگاه کلی داشتند و توجهی به ویژگیهای اختصاصی هر فرد بهصورت جداگانه نداشتند. همه آنها به نفی فرد محکوماند. نظامهای فلسفی پیشین تا آدمی را یک فرد از ماهیت نوعیه نکنند و از اصالتهای او دست برندارند، آرام نمیگیرند. درصورتیکه هر انسانی دارای خصیصههای شخصیتیِ خودویژهای است و بدینگونه نیست که اگر ما انسانی را بشناسیم بقیه انسانها را شناختهایم. هر انسانی نیازها و ویژگیهای مشترکی با بقیه انسانها دارد و از این دید، در چارچوب گروههای انسانی قرار میگیرد؛ اما همین فرد شاخصههای فردی مختص به خود را دارد که او را از بقیه همسنخهای خود جدا میکند. این جدایی از دیگران، به نگرش و زبان و رفتار فرد برمیگردد. بهگفتاریدیگر، انسان فردیتدار در موقعیتهای یکسان، واکنشهای متعلق به خودش را نشان میدهد و طبق الگوهای از پیش مشخصشده عمل نمیکند. درواقع، فرد هویتی را کنار مینهد که از گفتمان خانواده و پیشینیان به او رسیده است و این هویت خواهان آن است که ایشان نیز همرنگ جماعت شود و نگرش و بیان و رفتاری کلیشهوار و گفتمانی داشته باشد. بهسخنیروشنتر، فردیت یعنی من شبیه به دیگران (گفتمان) نمیاندیشم و تجربه خودم (فردیت) را از پدیدههای موجود دارم و جهان را فقط با چشمانداز خودم میبینم و تعریف میکنم.
میان فردیتی که از چشمانداز گفتمان در این مقاله بررسیدهایم و فردیتی که کارل گوستاو یونگ به آن اشاره میکند تفاوت وجود دارد. به همین دلیل و برای رفع ابهام، فردیت از نظرگاه یونگ را در اینجا میآوریم:
یونگ، روانشناس سوئیسی، مقوله فردیت را جزء کهنالگوها میداند. از دیدگاه یونگ فردیت انسانها در پشت نقابهایی که به چهره میزنند پنهان شده است؛ بااینهمه، این نقابها همواره بر چهره نمیماند و در خوابهای متعددی خود را کنار میزند و فردیت شخص را برجسته میکند. درواقع، از دید یونگ ناخودآگاه فریب نمیخورد و چهره واقعی خویش را در رؤیا فاش میکند. بر اساس این نظریه، در حالتی که فرد نقاب دارد در اعماق وجودش میان آنچه هست (خویشتن) و آنچه مینماید (خود) چالشی دردناک را تجربه میکند و یا بهتعبیر روانکاوان میان ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه او شکافی ایجاد میشود که با انزوا، شکستن تابوها، ترک تعلقات و یا حتی نگرشی دگرگون نسبت به دین و مقدسات همراه است. این فرایند که بیشتر در سنین میانسالی آشکار میشود فردیت نامیده میشود.
معرفی مختصر عطار
فریدالدین محمد بن ابوبکر ابراهیم معروف به عطار نیشابوری در میانه سالهای ۵۳۰ تا ۵۳۷ ق در شهر کدکن نیشابور به دنیا آمد و در ۶۲۷ ق چشم از جهان فروبست. عطار از شاگردان نجمالدین کبری (۵۴۰ تا ۶۱۸ ق) و معاصر با سلطان علاءالدین محمد بن تکش خوارزمشاه (۶۱۷ ق) بوده است. پدرش پیشه عطاری داشته و او نیز همین پیشه را ادامه داده است. درباره طریقت، به سلسله کبرویه و اصول نجمالدین کبری معتقد بوده است. تخلصش بهمناسبت آنکه پیشهاش داروفروشی بوده در غالب قصیدهها و غزلیات و مثنویاتش از خود به نام عطار یاد میکند؛ درعینحال گاهی لفظ فرید، تخلص دیگر خود را به کار میبرد که مخفف لقب فریدالدین است. همچنین، عطار نیشابوری، شاعر و مؤلفی است که با قرارگرفتن در دورهای بین عصر سنایی و روزگار مولوی، حلقه اتصال آغاز و اوج مسیر عارفانه شعر فارسی شده است. دیوان غزلیات، مصیبتنامه، مختارنامه یا اختیارنامه (مجموعه رباعیات)، الهینامه، منطقالطیر و تذکرةالاولیاء از جمله کتابهای اوست.
۳. منطقالطیر
مثنوی منطقالطیر جزو منظومههای مهم عرفانی عطار نیشابوری است. از میان مثنویهای عرفانی شیخ عطار، دلانگیزتر و از همه شیواتر که باید آن را تاج مثنویهای عطار دانست، منطقالطیر است که منظومهای رمزی مشتمل بر ۴۴۵۸ بیت و به بحر رمل مسدس مقصور محذوف. موضوع این کتاب داستان سی مرغ است که در جستوجوی حقیقتاند. حقیقتی که عطار از آن به سیمرغ تعبیر میکند.
۴. وادی عشق در منطقالطیر
عشق اصلیترین درونمایه شعر غنائی است. مفهوم عشق در تاریخ ادبیات فارسی گسترههای مختلفی پیموده است. از این دید، داستانهای عاشقانه در ادبیات فارسی نخست بسیار تنانه بودهاند. برای نمونه در آن دسته از منظومههای مربوط به قبل از اسلام مثل ویسورامین یا داستانهای عاشقانه شاهنامه، عشق بیشتر صورت طبیعی و محسوس دارد. ویس بهگفته اسلامی ندوشن بیشتر از هر زن دیگر دارای گوشت و رگ و عصب است؛ اما بهتدریج عشق تنانه جای خود را به عشق غیرتنانه میدهد و عارفانی چون احمد غزّالی و عینالقضّات همدانی و دیگران بدان توسعه و گسترش میدهند. چنانکه احمد غزّالی عشقهایی را پاک میداند که در آن تمتع جسمانی و لذّت نفسانی نباشد. با این رویکرد، در عرفان ایرانی عشق مهمترین مرحله طریقت است. انسان کامل که پا در سیروسلوک گذارده است، توانایی درک این مسیر را دارد. در این حالت، عاشق بیخود از خود و ناآگاه از زمان و مکان میشود. همچنین، عشق در سیر تاریخی خود به دو مقوله تقسیم میشود: عشق یا مجازی است یا حقیقی. عشق مجازی، ابتدا، محبت و هوی و بعد علاقه و بعد وجد و عشق است که منشأ آن هوی و حب مجازی است و پس از مرتبه عشق، شغف است که سوزاننده قلب است. باوجوداین، عشق حقیقی حالتی رحمانی دارد. درواقع دیدار محبوب حقیقی، عشق حقیقی است. چنین اندیشهای نیاز به پروراندن داشت؛ در نتیجه عرفا دستبه کار شدند و بیشترین کسانی که در رواج و اشاعه اینگونه داستانها کوشیدند عرفا بودند. همچنین، رواج فرهنگ منظومهسرایی در قرن پنجم است. در این قرن است که منظومههای عاشقانه نیز کمکم شکل میگیرد. با این پیشینه باید بیفزایم که وادی دوم در منطقالطیر عطار نیشابوری عشق است. همچنین، شش حکایت در این وادی بهشیوههای گوناگون، عشق را تعریف کردهاند.
۵. حکایتها در یک نگاه
۶. نقد و بررسی
یک. حکایت «خواجهای که عاشق فقاعفروش شد»: این حکایت، شرححال خواجهای است که با پیوستهشرابخواری و عشقورزی به شرابفروش، همه داراییهایش را میبازد. آبرویش میرود و از آن پس، بیناموآبرو در محله نام او برده میشود. بااینکه مردم کموبیش به او کمک میکنند، از شرابخواری و عشقبازی دست نمیکشد و همه اموالش را برای کامجویی از شرابفروش خرج میکند.
شخصیتهای خواجه، سائل، فقاعفروش و نیز مردم که با توجه به شناسه آخر فعل جمع مشخص میشود، در این حکایت چندبیتی حضور دارند. همگی آنها بینام و نوعیاند و فردیتی از خود ندارند. از این دید، خواجه از نظر شخصیتی، فردیت ندارد و شبیه به همه خواجگانی است که خواننده شعر فارسی با آن آشناست. بهسخنیدیگر، عطار نگرش خودویژهای برای پرورش شخصیتی تازه ندارد و با آوردن نام خواجه، از پیشینه این شخصیت برای معرفی آن استفاده میکند. این کلیشه آنقدر تکراری است که برای مخاطب فارسیزبان آشناست. در نتیجه عطار تلاش چندانی برای شخصیتبخشیدن و فردیتدادن به خواجه و نیز درونمایه داستان، مفهوم عشق، نمیکند. الگویی از پیش موجود بوده و عطار از این الگو استفاده کرده است تا الگوی عشق از پیش موجود را با همان تفکر و زبان (گفتمان) در قالب این داستان تعریف کند و نتیجه دلخواه را بگیرد.
دو. حکایت «مجنون که پوست پوشید و با گوسفندان به کوی لیلی رفت»: در حکایت دوم از وادی عشق، داستان عشقورزی مجنون به لیلی را میخوانیم: مدتزمانی میگذشت که قبیله لیلی به او اجازه دیدار با مجنون را نمیدادند. مجنون که بهدنبال راه چارهای برای دیدار دوباره بود، با تیزفکری از چوپانی که در همسایگیاش میزید تقاضا میکند که پوستینی به او بدهد تا بپوشد و همشکل و همرنگ گوسپندان شود. چوپان پوستینی به مجنون میدهد. مجنون، لیلی، چوپان و خانواده لیلی از شخصیتهای این حکایت هستند. مجنون در تمامی طرح داستان حضور دارد اما عطار از لیلی فقط نامش را میبرد. بدینترتیب، عطار شناختی از این شخصیتها به خواننده نمیدهد و اساس را بر این نکته میگذارد که خواننده شخصیتهای نوعی چوپان و لیلی و مجنون را میشناسد؛ در نتیجه فردیتی به آنها نمیدهد. همچنین، در این داستان، عشق ابزاری است که عقل را از آدمی میرباید و صفات انسانی را دگرگون میکند. در گفتمان عشق در ادبیات فارسی، عاشق همواره باید سختی بکشد. در تمام داستانهای عاشقانه پس از جرقه اصلی و ایجاد مانع، جدایی و فراق حادث میشود. ازاینرهگذر، همواره عاشق دشواریهای عشقورزی را بهجان میخرد تا وجودش از صفتهای نکوهیده پاک شود و آماده رسیدن و کامجویی از معشوق شود. این حکایت نیز از چارچوب نظری این گفتمان جدا نیست. همچنین، این نگرش را در چشمانداز نظامی گنجوی نیز میبینیم.
همچنین، مجنون با پوشیدن پوستین، شخصیت خودش را تا حد گوسپندان فرومیکاهد و این حقارت را میپذیرد تا با پسرفت از مرتبه ظاهری انسانی، به خودش تلنگری بزند و غرورش را بشکند تا درنهایت بتواند شایسته توجه و دیدن گوشه چشمی از معشوقش لیلی باشد. از دید پسرفت از جایگاه انسانی و نیز رفتار جنونآمیز، عطار فردیت انسانی مجنون را سلب میکند. اما سراینده منطقالطیر در شیوه بهکارگیری راهکار مجنون برای دیدن لیلی خودویژه عمل میکند؛ چراکه راهکار مجنون برای رسیدن به کوچه لیلی، متفاوت است. ماجرای پوست پوشیدن مجنون که در برخی روایتهای لیلیومجنون راه یافته، اولینبار در منطقالطیر آمده است و از این دید، با چنین راهکاری، عطار با نگرشی خودویژه به مجنون فردیت داده است. درواقع، مجنون راهکاری خودویژه دارد و در راهکارجستن بخشی از فردیتش برجسته میشود.
ارسال نظرات