او پس از این مقدمه در قسمت درآمد (طرح مسئله) افزود: اولین و مهمترین مسئله، درک ما از موضوع زندگی و هستی است. ابزار تفکر که فراهم شود، قطعاً پرسشهایی عمیق نیز بهذهن میآید. حال بشر از ابتدای خلقت با مسئله زندگی و درک معنای آن مواجه بوده است و جنبههای متضاد آن را لمس کرده است و بعد از تجربههای گوناگون، با رنج و درد حاصل از دشواریهای زندگی آشنا شده است و بهدنبال تلاش در شناخت پدیده هستی و زندگی، مرحلهبهمرحله شناخت انسان از دنیای اطراف و از هستی و بُعد وجودی خود و اوضاع زندگی عمیقتر میگردد البته، این مرحله در دنیای معاصر و آنهم حاصل از چند جنگ جهانی اتفاق افتاده است. به این معنی که مفهوم معنای زندگی برای انسان مدرن کمی متفاوت است و اگر با دیدی وسیعتر به موضوع بنگریم، متوجه خواهیم شد که رنج جزئی از زندگی بشر است و در پهنای وسیع معنای زندگی میتوان دانست که علل و عوامل پیدایش رنجها و دردها و راه رهایی از این رنجها چیست و هدف از کشف یا خلق رنجکاهها، ایجاد وضع مطلوب یا حداقل رسیدن به وضعوحالی است که مطلوب او باشد.
تنهاییهای وجودی (اگزیستانسیال) تیتر بعدی صحبت او بود و آن را کلید اصلی یافتن رنج و رنجکاه در شعر اخوان دانست: تنهایی اگزیستانسیال (وجودی) دارای دو لایه است: نخست، تنهایی تخفیفناپذیر دربرابر آزادی و انتخاب: ما دربرابر اراده و گزینشهایمان تنها و مسئولیم و به آن معناست که هیچکس نمیتواند باری از بارهای انسان را به دوش کشد و گذشته و آینده هرکس بر دوش خود اوست؛ و دوم، تنهایی انسان دربرابر میرایی خویشتن و عزیزانمان: آگاهشدن از مرگ خویشتن، موجب میشود فرد عمیقاً دریابد که قادر نیست میرایی دیگری را تغییر دهد: هیچکس نمیتواند بهجای ما بمیرد و ما هستیم که بهتنهایی باید به کام مرگ فرو شویم. هرکس هر اندازه هم ما را دوست داشته باشد، نمیتواند مرگ ما را پس بزند و از ما دور کند.
اخوانثالث از این لحاظ هم، نمودار برجستهای بود از یک هنرمند بزرگ که چندین تناقض را، تا آخر عمر، در خود حمل میکرد… در ارتباط با اکنون و گذشته ایران، که برای او تجزیهناپذیر بودند کما اینکه تناقض جوهر شعر زمستان است. حق انتخاب شاعر او را به این تناقض رسانده است؛ بهدنبال رسیدن به وضعیت آرامش و خلق وضع آرمانی و تخفیف رنجها و ایجاد رنجکاههاست.
در گام دوم به شعرِ «آخر شاهنامه» پرداخته شد که با براعت استهلال بسیار زیبایی آغاز میشود: «این شکسته چنگ بیقانون»! دو صفت «بیقانونی» و «شکسته» که به چنگ نسبت داده میشود، بینظمی، زشتی، آشوب، هرجومرج، بیمسئولیتی، ستم، خفقان و استبداد را القا میکند و شاعر از اولین مصرع فریاد اعتراض سر میدهد: «رام چنگ چنگی شوریدهرنگ پیر». همین چنگ بیقانون تلاش دارد که آرزوهای واهی و امیدواری را تلقین کند و خوابهای خوش میبیند: «روشنیهای دروغینی/ کاروان شعلههای مرده در مرداب/ بر جبین قدسی محراب میبیند». در این شعر، شاعر امیدواری بیهوده را از ناامیدی و یأس بهمراتب بدتر و نگرانکنندهتر میداند. چون عمق فاجعه را میداند. اما با اینهمه نومیدی محض نیست. بازتابهای یک احساس اصیل و امیدرنگ در ژرفنای اندیشهاش هنوز میدرخشد و بیاختیار در گوشهوکنار شعرهایش نقش میبندد. آنچه بهگفته دکتر شفیعیکدکنی نومیدی محض نیست و احساس اصیل در ژرفنای اندیشهاش میدرخشد، ازطریق زبان شعر و موسیقی درونی و کناری کاملاً محسوس است. وظیفه انتقال این حسّ اصیل وفاداری به میراث ایران کهن بر دوش کلمات، ترکیبات و جملات است؛ یعنی همان تناقض که اثر هنری را به اوج میرساند.
در گام سوم، از منظومه «شکار» سخن به میان آمد: لایه دوم از تنهایی اگزیستانسیال (وجودی) کاملاً آشکار است: تنهایی انسان دربرابر میرایی خویشتن و عزیزان و آگاهشدن از مرگ خویشتن. ساختار روایی منظومه، سرنوشت محتوم صیاد پیری را بهتصویر میکشد که بهرغم یادکرد روزهای باشکوه گذشته خود و یادآوری قدرت و توان خود در شکار، از اینکه هر گام بهسوی مرگ پیش میرود، بیخبر است.
درحقیقت، درکمینبودن صیاد، تصویر مرگ را که در کمین خود اوست، بیان میکند و مرحلهبهمرحله که صیاد را در راه رسیدن به شکار توصیف میکند، مرگ مرحلهبهمرحله بهسوی خود او نزدیک میشود و انگار این انسان خود بهسوی مرگ میشتابد. و سرانجام، در شعر «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم»: آرمانها و آرزوهایش را درباره سرزمین کهن بیان میکند و عشق خالص و سرشار خود را به زادگاه و کشور ابراز میدارد:
«تو را ای گرانمایه دیرینه ایران/ تو را ای گرامیگهر دوست دارم/ تو را ای کهن زادبوم بزرگان/ بزرگآفرین نامور دوست دارم»
او در پایان سخنان خود را برای حضار چنین جمعبندی کرد: آنچه از بررسی این شعر حاصل میشود، این است که شاعر وقتی به گذشته باستانی ایران میاندیشد، رنجها تمام و آرامش حاکم و آرزوها دستیافتنی میشود. او حسرت گذشته ایران را درمان درد درونی میداند؛ یعنی رنج حسرت او را به لذتی میرساند که در یاد گذشته وجود دارد:
«نه شرقی، نه غربی، نه تازیشدن را/ برای تو، ای بوم و بر دوست دارم/ جهان تا جهان است، پیروز باشی/ برومند و بیدار و بهروز باشی»
ارسال نظرات