نویسنده: مهران راد؛ ادبپژوه ساکن اتاوا
در سنت ادبیات فارسی ساختار قصیده اینگونه است که در پایانِ بخش نخست (تغزّل) و آغاز بخش دوم (مدح)، بیتی دو تنهٔ قصیده را به هم متصّل میکند. این بیت «تخلص» نام دارد که در زیبا سرودن آن تأکید بسیار کردهاند. رادویانی در ترجمانالبلاغه ذیل «فی حسن المخالص» مدعی است که شاعران واقعی را با این بیت میتوان از ظاهرسازان بازشناخت.
نیز میرزا حسین واعظ کاشفی سبزواری در بدایع الافکار فی صنایع الاشعار خاطرنشان میکند که شنونده از همان ابتدا منتظر است ببیند که شاعر چگونه از افتتاح سخن به مقصود میرسد. رشیدالدین وطواط ذیل حسن تخلّص میآورد: این صنعت چنان بود که شاعر از غزل یا از معنی دیگر که شعر را بدان تشبیب کرده باشد به مدح ممدوح آید به وجهی خوب و طریقی پسندیدهتر و در آن سلامت لفظ و نفاست معنی نگاه دارد. وطواط، نمونهٔ درخشان حسن تخلّص را در قصیدهای از کمالی دیده است. با تغزلی در توصیف قلم که با بیت زیر به مدح وزیر (دستور) میرسد:
رختیره، سربریده، نگونسار و مشکبار
گوید که نوک خامهٔ دستور کشورم
اما اگر از قصیدهسرایی بگذریم، دیگر حسن تخلص در معنی سنّتی خود موضوعیّتی ندارد. حالآنکه به نظر میرسد هنوز هم از ارکان مهم سخنوری چه در خطابهها و چه در شاعری است. سرایندگان و گویندگان هنوز هم برای تلفیق مفاهیم مختلف در شعر خود به تدابیری مشابه متوسّل میشوند. شاید بتوان گفت شعر گفتن دستهبندی گزارهها در «بسته» های مختلف است. در این حال ممکن است در ذهن شنونده، ارتباط بین گزارههای درون هر بسته محسوس باشد؛ اما برای پیوند دادن یک بسته به بستهٔ دیگر، باید واسطهای پیدا کند. اگر این واسطه بهصورت طبیعی در کلام موجود بود و ذهن بدون پریشانی وجودش را ادراک نمود، میتوانیم آن را هنوز حسن تخلّص بنامیم.
احمد شاملو در شعر «خطابهٔ تدفین» متعلق به دفتر دشنه در دیس از دو گروه انسان سخن میگوید؛ آدمهایی همساز و یکنواخت که شاعر آنها را حقیر میپندارد و در مقابل آدمهای ممتاز و متفاوتی که کوک سازشان فرق میکند. او پارهای از کلام خود را وقف توصیف این گروه و پارهٔ دیگر را صرف توصیف گروه دیگر کرده است. بدین شرح:
«همساز
سایهسانانند،
محتاط
در مرزهای آفتاب.
در هیأتِ زندگان
مردگانند.
وینان
دل به دریا افگنانند،
بهپای دارندهٔ آتشها
زندگانی
دوشادوشِ مرگ
پیشاپیشِ مرگ…» (شاملو، ۱۳۸۹: ۷۸۵)
در این شعر اما عبارت «تنها طوفان کودکان ناهمگون میزاید» (که در آغاز شعر و پیش از دو بند نقلشده آمده)، دو بسته را به هم چفت میکند و میتواند حسن تخلّص باشد.
یا از ادب کهن در قصاید ناصرخسرو که حرفهای دیگری غیر از مدح و توصیف وجود دارد گاه بستههایی میتوان یافت که بهواسطهٔ نقش کلیدی بیتی خاص به هم چفت شدهاند. در قصیدهٔ معروف چرخ نیلوفری ما با تعدادی پند و اندرز روبهروییم که بیت به بیت آورده شده است، تا آنجا که میگوید (بستهٔ اول):
از: نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد و خیرهسری را
تا: به چهره شدن چون پری کی توانی
به افعال ماننده شو مر پری را (نک. ناصرخسرو، ۱۳۵۷: ۱۴۲)
پس از این بسته، بیت تخلّص را داریم که دو بسته را جوش میدهد و پسازآن بستهٔ دوم را میبینیم که در آن تعمیم پندها به عرصهٔ طبیعت و یافتن مصداقهای آن در میان گیاهان و گلها و درختان است. توگویی میخواهد این فکر را پرورش دهد که در و دشت بر این حکمتها گواهی میدهند (بستهٔ دوم):
از: اگر لاله پرنور شد چون ستاره
چرا زو نپذرفت صورت گری را
تا: درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را (نک. همان، ۱۴۲)
اما بیتی که بین این دو بسته قرار دارد این است:
بدیدی به نوروز گشته به صحرا
به عیّوق ماننده لالهیٔ طری را (نک. همان، ۱۴۲)
که معنای آن با هر دو بسته ارتباط دارد. کلماتی چون «نوروز و صحرا و لاله» را دارد که میدان را برای بهرهبرداری از طبیعت باز میکند و از طرف دیگر «عیّوق» با چرخ نیلوفری، اختر، فلک و نیکاختری متناسب است. و همچنین زیبایی و سرخگونگی لاله با «به چهره شدن چون پری» و فضای نصایحی که در بستهٔ نخست آمده سازگار است.
با این نگاه در دیوان حافظ، برخلاف آنچه گفته میشود که محور عمودی کلام او ضعیف است میتوان بستههای فکری جداگانهای پیدا کرد که بیتی آنها را به هم پیوند میدهد. با این تعبیر، مثلاً در غزلِ دهمِ حافظ به مطلعِ «دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما»، میتوان بستههای فکری را اینگونه طبقهبندی کرد: بستهٔ اوّل (بیت ۱ تا ۴)+ بیت تخلّص (بیت ۵)+ بستهٔ دوم (بیت ۶ تا ۸). با نگاه کردن به بیت ۵ در مییابیم که مصرع نخست آن با ابیات بعدی و مصرع دوم با ابیات قبلی سازگار است و در این میان کاملاً نقش چفت و بست را بازی میکند و از آنجایی که پر رمز و راز و از منظری همراه با شطح است میتوان آن را نمونهٔ خوبی برای آرایهٔ حسن تخلص معرفی کرد. برای درک بهتر این معادله بهتر است جای بستهها را تغییر دهیم. در بستهٔ دوم حافظ از سیاه بودن زندگی سخن میگوید که عناصر آن مثل سنگیندلی، سوز و ناله، سیاه شدن جهان، توفیر نداشتن، به دام افتادن، از دست دادن نخجیر و آهی که از گردون میگذرد، هستند. در میان این سیاهیها حافظ نقطهٔ روشنی را دیده، که مصداق «آیت لطف» است. این نقطه هر چه هست در محاصرهٔ زلف سیاهی قرار دارد. زلف در اثر وزیدن باد گشوده میشود و دامی میگسترد که مرغ دل را صید میکند. این مطلب طی سه بیت متوالی به تصویر در آمده است. اکنون به بیت تخلّص (به تعبیر ما) نگاه کنید که در مصرع نخست آن از کشف شدن آیتی از لطف سخن میگوید:
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد (۱۰: ۸)
اکنون به سراغ بستهٔ اول میرویم. در اینجا پیری را میبینیم که قرائت خاص خودش (که برخاسته از تفسیری رحمانی است) را بیان میکند. از مسجد دل میکند و به میخانه میرود. از خرابات سر درمیآورد و آن را تقدیر خود میداند. اینکه این پیر تا به این حد به خودش لطف میکند و به جهان خوشبین است، معلول همان آیات لطفی است که تفسیر او را متأثر ساختهاند. این معنی را نیز میتوان در مصرع دوم بیت تخلّص بهخوبی دید:
زان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما (۱۰: ۸)
نکتهای که در این تحلیل میماند تفاوت مهم دیگری است که در مفهوم تخلص و بیت تخلّص در قصیدهسرایی سنتی و تعبیر ما وجود دارد. آنجا شاعر از همان ابتدا میداند که چه موضوعی را به چه موضوعی باید وصل کند. شنونده نیز از لحظهٔ گوش سپردن به شعر منتظر بیت تخلّص و رسیدن به تنهٔ اصلی قصیده بوده است. اما در تعبیر جدید ما اینگونه نیست. نه شنونده و نه حتی شاعر منتظر این بیت نیستند. ممکن است آنچه پس از بیت تخلص اتفاق میافتد متأثر از واژهها و اندیشهها و مفاهیم نهفته در این بیت باشد. بهعبارتدیگر این بیت تخلص است که نحوهٔ کار شاعر را پس از خود تعیین میکند، مگر اینکه بیت پس از سرودن شعر دستکاری شود.
تفاوت دیگر اینکه در قصیدهسرایی موضوع سخن قبل از بیت تخلّص با بعدازآن متفاوت است، حالآنکه در تعبیر ما ممکن است موضوع یکسان بماند و تنها فضای سخنوری تغییر کند و اینهمه سبب میشود که بتوان گفت: غفلت از این ساختار تخلصگونه از عوامل پریشانبینی نظم حافظ است که آن را آمادهٔ معماانگاری هر چه بیشتر میکرده است.
کتابنامه
حافظ، خواجهشمسالدین محمد، ۱۳۶۲، دیوان؛ ج ۱ غزلیات، به تصحیح پرویز ناتلخانلری، تهران: خوارزمی، چ ۲.
شاملو، احمد، ۱۳۸۹، مجموعهکامل آثار؛ دفتر اول، شعرها، بهکوشش نیاز یعقوبشاهی، تهران: نگاه، چ۹.
ناصرخسرو قبادیانی، ۱۳۵۷، دیوان، به تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران: مؤسسهٔ مطالعات اسلامی دانشگاه مکگیل با همکاری دانشگاه تهران، چ ۲.
کتابی دیگر از نامههای از شاملو
عکس کتاب
کتاب «تهران، خیابان آشیخ هادی» مجموعهای از نامههای «احمدشاملو» است که طی سهدهه دوستی و همکاری برای «ع. پاشایی» نوشته است. این کتاب به تازگی در 200 صفحه از سوی نشر چشمه روانه بازار نشر شده است.
«پاشایی» درباره این مجموعه میگوید: «در همه جای دنیا مرسوم است که نامههای بهجامانده از چهرههای سرشناس و محبوب بعد از مرگشان در اختیار عموم قرار بگیرد، این نامهها هم با همینمنظور منتشر میشوند. نامههایی که میتوانند گوشههایی از زندگی و دغدغههای شاعر را نشان بدهند. این نامهها همگی حالوهوایی این چنینی دارند، نامههایی هستند که شاملو بیشترشان را وقتی در سفر بود برای من نوشته است و کمابیش همه نامهها به زندگی روزمره او و دغدغههایش میپردازند و وجه ادبی ندارند.» نامه نگاریهای میان «شاملو» و «پاشایی» از نیمه دههی 50 آغاز میشود و در سالهای پس از انقلاب هم ادامه پیدا میکند، «پاشایی» میگوید: «تابستان 1347، روزی از اداره آموزشوپرورش به من زنگ زدند که آقایی آمده اداره آدرس شما را میخواهد. اسمش را پرسیدم، گفتند آقای شاملو. مستخدم اداره ایشان را به طرف منزل ما میآورد که بین راه به آنها رسیدم. احمد شاملو بود.»
نامهنگاریهای میان این دو از همان موقع آغاز میشود، «پاشایی» به عنوان وکیل شاملو در تمام روزهایی که او در سفر بود کارهای او را پیگیری میکند و حالا در این کتاب همه این نامهها آمدهاند، نامههایی که شاعر برای یک دوست نوشته است و به گونهیی سفرنامههای «شاملو» هستند. او در نامهای به تاریخ ۱۴ مارچ ۱۹۷۷ برای پاشایی نوشته است:
«از کتاب کوچه بی خبر مانده ام و نمی دانم کار حروفچینی آن به کجا کشیده. در عین حال قرار بود فتوکپی نسخه حرف آ را فورا برایم بفرستی که بتوانم حرف الف را زودتر برایت بفرستم. ضمنا ظاهرا چاپ در این جا بسیار ارزان است. به عنوان نمونه یک جلد از حافظ مرا که دو رنگ هم هست برای پی بردن به قیمت ها به یک چاپخانه ارائه دادیم و گفتیم چاپ آن چقدر تمام می شود. برای چاپ و کاغذ و صحافی یک چنین قیمتی به ما دادند: برای هزار نسخه: ۸۸۰۰ دلار برای دوهزار نسخه: ۱۱۷۶۰ دلار برای پنج هزار نسخه: ۱۹۵۰۰ دلار در باب اینجا باید عرض کنم برخلاف تصور من که فکر میکردم اینجا کسی ما را نمیشناسد و تحویلمان نمیگیرد، دانشگاهها و محافل دیگر، مثلاً انجمن بینالمللی قلم، در همان روزهای اول شماره تلفن کریمی را پیدا کردند و زنگ زدند و اظهار محبت و دعوت و غیره شروع شد. «آرتور میلر» تلفن کرد و قرار دیداری داریم برای فردا. از تگزاس تلفن کردند و مرا برای جلسه شعرخوانی «فستیوال بینالمللی شعر» که از 12 تا 15 آوریل در شهر آستین برگزار میشود دعوت کردند و نیز برای شرکت در سمینار ترجمههای زبانهای خاورمیانه و غیره… بهزودی خبرهای بسیار خوب برایت خواهم نوشت. بیش از این حوصله نوشتن ندارم، امیدوارم تابستان یک توک پایی بیای امریکا…»
ارسال نظرات