نویسنده: محسن موسویمیرکلایی
شاعر بیآنکه خود متوجه باشد نامی مناسب برای مجموعهاش انتخاب نموده است “لشکرِ شکست خوردهی کلمات” این کتاب از همان ابتدا شکست را پذیرفته و یک خواننده حرفهای و کاربلدِ شعر امروز ایران به خوبی مقصود نگارنده را درک میکند. هیات محترم داوران چند دلیل را برای برگزیدن این اثر نام برده است که جای تامل دارد؟ الف: “به خاطر زبانی موجز و منسجم در پیوندی موسیقایی با یکدیگر که به لحن شعر تشخص بخشیدهاند”. نه تنها در این مجموعه ما با شعری موجز و منسجم روبرو نیستیم بلکه با شاعری پُرگو و دست و دلباز در خرج کردن کلمات روبروییم، به عنوان نمونه شعر “6” را با هم مرور میکنیم: به ساحل برگرد/ قعلهای بساز تا نگهبانش شوم/ بگذار آفتاب بر تنت بتابد/ آنقدر که دوباره صحرای من شوی/ و تنت از بیتابی ترک بخورد/ میبینمت لبهی تخت نشستهای/ میتوانم نفس بکشم اما پشتم درد میکند/ چیزی در ستون فقراتم جا مانده است/ چیزی شبیه نخلستانی که میسوزد/ هواپیماها از آسمان میگذشتند/ تو از پشتبام خانه به آنسوی دنیا نگاه میکردی/ به من که خودم را در پالتو میپیچیدم/ و دلم برای خواب لک زده بود/ هواپیماها را به باند فرودگاه برمیگردانم/ راهپلهی پشتبام را میبندم/ بارانی از گلوله در قلبت جای مرا میگیرد/ به تن سوراخسوراخم نگاه میکنم/ دیگر لبهی تخت ننشستهام/ از کنار حافظیه رد میشوم/ باد با مینار سیاهم بازی میکند/ میتوانم نفس بکشم اما پشتم درد میکند (ص16 و 17) شاعر این شعر متکلم وحدهای را میماند که حتا به مخاطب خود اجازه اندیشیدن را نمیدهد. در بیست و یک سطر این شعر، نوزده سطر آن (و البته بیشتر اشعار این کتاب) دچار فعلزدگی است اما چیزی که بیش از فعلزدگی جلبِ توجه میکند عدمِ انسجام در مفهوم و پراکندهگویی، ازدحام تصاویر، عدم ایجاز ، عدم آشنایی زدایی و سطرهای متعارف در یک شعر است، استفاده از نامهایی همگرا مانند هواپیما+باندفرودگاه، هواپیما+آسمان، گلوله+سوارخسوراخ، باد+مینار نگارنده را مجاب میکند که شعر از تخیل شاعرانه کمبهره است. گاهی هم سطرها خواننده را مجاب میکند که دلنوشتهای میخواند که به نثر پهلو میزند: کسی اینجا بوده/ برایم دستهای گُل آورده/ وقتِ خریدن گلها به من فکر کرده/ مرا دیده که گلها را در گلدان میگذارم/ لبخندی گوشهی لبش نشسته/ کسی این جا بوده/ کسی با گلهای پژمرده (ص 60) یا: سیگار روشن میکنی/ و میدانی کسانی که سیگار میکشند به اندازهی کسانی که/ سیگار نمیکشند به زندگی محکوماند…(ص84) تکرار ضمیر شخصی منفصل”من” 57 بار و ضمیر شخصی منفصل “تو” 34 بار در سراسر این کتاب گواه دیگری است بر عدم ایجاز ، گاهی حذف این “من” و “تو” که حشو و اضافه است هیچ ضربهای به اثر نمیزند و حتا باعث زیبایی آن میشود: و ناگهان تو درختی میشوی با شاخههایی سبز/ که در پلکان خانهام ریشه دوانده(ص 80) حالا بدون “تو” با هم بخوانیم: و ناگهان درختی میشوی با شاخههایی سبز/ که در پلکان خانهام ریشه دوانده. یا وقتی بارها خالق اثر “ضمیر منفصل” را به کار و در ادامه آن “ضمیر متصل” را استفاده میکند بیتجربگی و نابلد بودن شاعر در حیطهی زبان بر ما بیشتر آشکار میشود: لنگر بکش/ من زخمیام/ صدایم از گلوی زنی میآید/ که قلبش را دریدهاند(ص 24) حالا بدون “من” با هم بخوانیم: لنگر بکش/ زخمیام/ صدایم از گلوی زنی میآید/ که قلبش را دریدهاند. موضوع دیگری که هیات داوران به آن بیتوجّه بودهاند دایره واژگانی محدود در این دفتر است به عنوان نمونه کلمهی “ساحل” که بارها بکار گرفته شده است: شعر 1 سطر یازدهم: به ساحل برمیگردم، شعر 4 سطر هفدهم: دیگر به ساحل برنمیگردم، شعر 6 سطر نخست: به ساحل برگرد، شعر 14 سطر دهم: یا نهنگی مایوس که پیوسته به سمت ساحل میرود، شعر 27 سطر نخست و سوم: دریا تفالهی جنگ را به ساحل انداخته بود، و ساحل دیگر ساحلِ قلعههای شنی نبود، شعر 28 سطر چهارم: تو در ساحل ایستادهای، شعر 45 سطر هفتم: تنم را دریا هر روز به ساحلی میبرد، یا کلمهی “چاقو”: شعر 11 سطرِ یازده: چاقویش را تیز کرد، شعر 14 سطرِ چهارم: و چاقویم را گرفتهاند، شعر بعد از جنگ 2 سطر نخست: چاقویی در حافظهات فرو رفته، شعر 47 سطر نخست و ششم: باد چاقویش را برداشته، چاقو را از دست باد بگیر، شعر 49 سطر پنجم: با چاقویی که تو برایم تیز کرده بودی، یا بسامدِ بالای کلمههایی نظیر”دریا”، “امواج” و…
ب: “استفاده خلاقانه از عناصر آشنای زندگی و اقلیم جنوب کشور”. اگر قرار باشد با خواندن نامهایی مانند ساحل، کشتی، گوشماهی، موج، ناو، ملوان، ماهی، غواص، لنگر، دریا، مرغ دریایی، قایق، جنوب برای منِ مخاطب یادآوری شود که این عناصر در دریای شمال هم وجود دارند، در این کتاب پنج بار از نامهایی که فرهنگ جنوب را تداعی میکند به صورت گذارا استفاده شده است، نامهایی مانند “مینار”(روسری که زنان جنوب میبندند)، “خلخال”، “خلیج”، “نخل” و “شِناشیر” که نه تنها باعث ایجاد موقعیت خلاق شاعرانه نمیشود، بلکه خیلی سطحی و رو شاعر از آن گذر میکند: شعری با ساحلی ماسهای/ و آفتابی درخشان/ با شِناشیرهایی رو به دریا/ تو در ساحل ایستادهای/ و به بازی باد با موهای من نگاه میکنی/ من کلماتم را نوازش میکنم/ و پایان شعر را از یاد میبرم(ص 49) در سطرهای بالا با ترکیبهای وصفی سطحی و اضافههای توضیحی(مانند : ساحلی ماسهای، آفتابی درخشان، جهان امن، اعماقِ تاریک دریا، زخمهای کهنه و…) روبرو میشویم که هیچگونه خلاقیت، عادتزدایی را به همراه ندارد ، هر کسی در بوشهر زندگی کرده باشد حتما شناشیر رو به دریا و ساحلی ماسهای را دیده است و وقتی کنارِ ساحل رفته باشد باد موهایش را تکان داده است چه خلاقیتی در این سطرها وجود دارد که نظر هیات محترم داوران را جلب نموده است؟ ما نیز حیرانیم!
ج: “بیانِ غیرمستقیم تجربهی هولناک جنگ، بازتاب ترس و اضطرابِ ناشی در جهانی ناامن با خلق استعارهها و زبانی زنانه”، شاعر در این کتاب تنها یکبار به موضوع جنگ پرداخته است که فکر میکنم موفقترین شعر این مجموعه همین شعر است، نکتهای دیگری که داوران این جایزه از کنار آن به سادگی گذشتند استفاده مکرّر از فرم تکرار در اشعار این کتاب است . به عنوان نمونه تکرار در واژه: به سوی چهرهی من میتازد/ چهرهای که در تاریکی پنهان کرده بودم…(ص 72) یا: در دلم شهری برپاست/شهری سربهزیر با خیابانهایی که از کنار هم میگذرند…(ص 73) یا: سیگارت را روشن میکند/((کسانی که سیگار میکشند زودتر میمیرند))…(ص84) تکرار در سطح جمله: در خواب من از کوه پایین میغلتی/ در خواب من از کوه بالایت میبرند/ در خواب من از کوه پایین میغلتی…(ص 13) یا: به جهنم که پایین نمیآیی/ به جهنم که خونت روی زمین من میچکد/ به جنهم که زیر آوار مردهام…(ص20) یا: دیدم که خلیج ترک میخورد/ دیدم که دیواری از آب آسمان را میشکافد/ دیدم که از آب بیرون میزنی(ص 32) یا: دعا بهجای علف/ دعا بهجای آب و آخور و قصاب/ دعا بهجای دعا…(ص 55) یا: باور میکنم که گرگ تو را دریده/ باور میکنم که در رگهایت جز شراب چیزی نیست/ باور میکنم که دل باختهام…(ص 78) که مخاطب هشیار را مجاب میکند شاعر به غیر فرم تکرار که در شعر معاصرین مانند “فروغ فرخزاد” ، “احمدشاملو” و “سهراب سپهری” بارها مورد استفاده قرار گرفته است توانِ ایجاد خلاقیت و ابداع تازهای را در حیطه زبان ندارد.
ارسال نظرات