دارا و ندار در قلمروِ بهرام‌گور | قسمت اول از دو قسمت

دارا و ندار در قلمروِ بهرام‌گور | قسمت اول از دو قسمت

داستانِ بهرام همچنین فضای مناسبی برای تبیینِ معیارهای عدل و داد به‌دست می‌دهد. از مقدمه‌ی ظاهرا نامربوطِ داستان این‌طور به‌نظر می‌رسد که فردوسی نیز مترصدِ تعلیمِ مبانیِ فکریِ خویش در این زمینه بوده‌است، تبیینِ معیارهایِ عدل‌وداد سخن را به مردم و طبقاتِ مختلفِ اجتماعی کشیده‌است و در این راه خواننده خواه ناخواه باید با حکایت‌هایی مشابه مواجه‌گردد.

 
 
نویسنده: مهران راد- ادب‌پژوه؛ اتاوا

سرآغاز

داستانِ بهرام‌گور در شاهنامه به‌سه دلیل اهمّیت دارد.

یکم این‌که شخصیتِ بهرام در روزگارِ فردوسی نزدِ ایرانیان از برجستگی و نوعی‌طرح‌وارگی برای رفتار با دیگران -به‌ویژه زیردستان- برخورداراست.(1)

دوم این‌که فضای داستان به شکلِ بی‌سابقه‌ای معطوف به زندگیِ طبقاتِ مختلف -و گاه محرومِ- جامعه است.

سوم این‌که در فقدانِ مایوس‌کننده‌ی رُ‌ستم، چهره‌ای ظهور می‌کند که هم‌شکل اما وارونه‌ی اوست؛ رستم «پهلوانی شاه‌وش» و بهرام «شاهی پهلوان‌منش» است.

گروه ادبیات هفته: از توصیه‌ها و خواسته‌های خوانندگان هفته در نظرسنجیِ شماره‌ی ۵۰۰ آن بود که به ادبیات کهن (البته با رویکردی کاربردی و امروزپسند) بپردازیم.

جُستارِ تازه‌ی استاد مهران راد را که برای خوانش در جلساتِ «قلمروِ ادب»شان تهیه شده، در اجابتِ همین خواست در دو قسمت تقدیم می‌شود.

داستانِ بهرام همچنین فضای مناسبی برای تبیینِ معیارهای عدل و داد به‌دست می‌دهد. از مقدمه‌ی ظاهرا نامربوطِ داستان این‌طور به‌نظر می‌رسد که فردوسی نیز مترصدِ تعلیمِ مبانیِ فکریِ خویش در این زمینه بوده‌است، تبیینِ معیارهایِ عدل‌وداد سخن را به مردم و طبقاتِ مختلفِ اجتماعی کشیده‌است و در این راه خواننده خواه ناخواه باید با حکایت‌هایی مشابه مواجه‌گردد. انگار در مسیرِ داستان باغ‌چه‌هایی هم‌شکل با گل‌هایی متفاوت طراحی‌کرده‌اند که رونده از کنارشان بدونِ احساسِ خستگی عبورکند. همچنین ممکن است انبوهی از داستان‌های مشابه -مربوط به حوادثِ زندگیِ بهرام‌گور- در بینِ مردم موجود بوده و فردوسی می‌بایست آن‌ها را با نظمی خوب مرتب کند و رشته‌ی توالی را میانشان برقرار نماید. می‌توان حدس زد که احتمالاً فردوسی با حوصله بعضی حکایت‌ها را حذف یا در هم ادغام کرده است. بااین حال داستان‌هایی مانده‌اند که خیلی به هم شباهت دارند و می‌توان آن‌ها را حولِ مقوله‌ی «عدل و داد و دارا و ندار» به سه دسته -که هریک سه شخصیتِ تکرار شونده دارند- تقسیم‌کرد:

الف) داستانِ دهقان‌هایی اصیل و بزرگوار که در سخاوت جایگاهِ بلندی دارند و در در تربیتْ -به‌ویژه تربیتِ دخترانِ خود- ممتازاند.

ب) داستانِ مردانی خسیس که از مهمان‌های خویش بیزارند.

ج) داستانِ دومرد و یک زن که با وجودِ ناداری در پاشیدنِ مال خود به‌پای دیگران تردید نمی‌کنند.

دراین‌جا این سه گروه را جدا جدا بررسی می‌کنیم اما پیش از آن قدری در «مقدمه‌ی ظاهراً نامربوط» درنگ‌می‌کنیم:

مقدمه‌ی ظاهراً نامربوط:

فردوسی سرودنِ داستانِ بهرام‌گور را در یک زمستانِ سرد زیرِ بارشِ تگرگ آغاز می‌کند:

برآمد یکی ابر و شد تیره ماه

همی تیر بارید از ابرِ سیاه

نه دریا پدید و نه دشت و نه راغ

نه بینم همی بر هوا پّرِ زاغ

حواصل فشاند هوا هرزمان

چه سازد همی زین؟ بلند آسمان

در چنین سرمایی آذوقه‌ی فردوسی رو به نقصان دارد و قطعاً تا هنگامِ برداشتِ جو دوام نخواهد آورد:

نه ماندم نمکسود و هیزم و نه جو

نه چیزی پدید است تا «جودرو»

بدین تیرگی‌روز و هولِ خراج

زمین گشته از برف چون کوهِ عاج

فردوسی داستان‌های خود را با ایجادِ دلهُره آغاز می‌کند. از داستان‌های اصلی؛ مثلِ «بیژن و منیژه» و «رستم وسهراب» گرفته تا حکایت‌های کوچکِ فرعی. در همین داستانِ بهرام‌گور اغلبِ حکایت‌های فرعی با دلهره آغاز می‌شوند مثلاً طُغرای شاه -که پرنده‌ی اهدایی خاقانِ چین است- گم می‌شود و در جستجوی اوست که ماجراها رقم می‌خورد. در حکایتی دیگر بیشه‌ای سهمگین مملو از درندگان در مقدمه توصیف می‌شود که شاه باید از آن بگذرد. این دلهره‌ها جوری ساخته می‌شوند که در ادامه با محتوای قصه سازگاری داشته‌باشد (۲). مثلاً اگر می‌خواهد به توصیفِ زنی بیانجامد که بر شوی خودچیرگی دارد در مقدمه می‌خوانیم:

به نخجیر شد شهریارِ دلیر

یکی اژدها دید چون نرّه‌شیر

به بالای او موی بُد برسرش

دو پستان چُون آنِ زنان بر برش

کمان را به زه کرد و تیری خدنگ

بزد بر برِ اژدها بی‌درنگ

یا اگر قرار است «خُفت و خیزِ» شاه با زنان و ازدواج‌های مکررِ او توصیف و نقد شود در مقدمه می‌خوانیم:

چو پیروز شد نرّه‌گورِ دلیر

یکی ماده را اندرآورد زیر

به‌زه داشت بهرام جنگی‌کمان

بخندید چون دید و شد شادمان

بزد تیر بر پشتِ آن گورِ نر

گذر کرد بر گور، پیکان و پر

نر و ماده هر دو به هم بر بدوخت

دلِ لشکر از زخمِ او برفروخت

با چنین نگرشی از شگردِ مقدمه‌چینی به ابیاتِ آغازینِ داستانِ بهرام‌گور برمی‌گردیم؛ هوا سرد است و آذوقه‌ای برای فردوسی نمانده‌است . «هولِ خراج» فکرِ او را به‌خود مشغول می‌کند:

همه کارها را سر اندر نشیب

مگر دست گیرد حُیَیّ‌ِ قُتیب

کنون داستانی بگویم شگفت

کزان برتر اندازه نتوان گرفت

به راهنماییِ نظامیِ عروضیِ سمرقندی در چارمقاله می‌دانیم که این «حُیَیّ‌ِ قُتیب» عاملِ خراجِ توس در زمانِ فردوسی‌ست و شاعر از او طمعِ خیر و گذشت دارد اما کمتر توجّه می‌کنیم که این ابیاتِ دلهره‌آور مقدمه‌ی داستانی‌ست که قرار است از بخششِ ثروتِ هنگفتی به نامِ «گنجِ گاوان» سخن بگوید. شاهِ این داستان به مال و مالیاتِ رعایا طمع ندارد و ثروتِ خود را از فروشِ گوشتِ شکار تأمین می‌کند. در این داستان قرار است بزرگان از عدلِ شاه چنان در امان و آسایش باشند که مردم نشانیِ خانه‌ی ایشان را با دنبال کردنِ صدای موسیقی و عشرت -که از خانه بلند است- پیداکنند.

گروه اول: مهربُنداد/ بُرزین/ ماهیار

در میانِ شخصیت‌های متعددِ داستانِ بهرام‌گور سه دهقانِ کریم‌نهاد به‌شکلِ معنی‌داری شبیهِ هم هستند:

۱) مهربُنداد

فردوسی مهربُنداد را « یکی مردِ دهقانِ یزدان‌پرست» معرفی می‌کند. شاه در چراگاه‌های او مشغولِ شکار است و این‌کار امنیتِ دهقان را به ویژه برای چرایِ گوسفندان تأمین می‌کند. صرفِ نظر از جزئیاتِ داستان مشخصاتِ مهربُنداد به قرارِ زیر است:

«پیر» (برون آمد از بیشه مردی کهن)؛

«آزاده، سخن‌دان و خردمند» (زبانش گشاده به شیرین‌سخن)؛

«ثروتمند» (خداوند گاو و خر و گوسفند)؛

«مهمان‌نواز» (بسی گوسفندانِ فربی بکشت)؛

«می‌خواره» (یکی خورد و دیگر به بهرام داد).

در توصیفِ مهربُنداد آنچه بیشتر جلوه‌گری می‌کند کَرم و بزرگیِ اوست که استراحت‌گاهِ شاه را در سایه‌ی درختان و کنارِ جویبار تبدیل به مجلسِ شراب می‌کند:

بشد مهربُنداد و رامشگران

بیاورد و چندی ز ده مهتران

بسی گوسفندانِ فربی بکشت

بیامد یکی جامِ زرّین به مشت

چو نان خورده شد جام‌های نبید

نهادند پیشِ گل و شنبلید

یکی خورد و دیگر به بهرام داد

بکوشید و بر خوانش آرام داد

در این توصیف «رنگِ جام» و «نخست نوشیدنِ میزبان» از آداب مجلسِ شراب دیده و بعدها مکرراً تکرار می‌شود. این شراب خوردن به مستی و آن‌گونه سخنانی می‌انجامد که بیشتر به تصمیماتِ آنی و نسنجیده می‌مانند، ناچار فردوسی بر سرِ داستانِ «گفتار اندر حرام‌کردنِ شراب می‌رود» که از نمکین‌ترین قصه‌های شاهنامه است.

۲) بُرزین

دهقانِ پُرمایه‌ی دیگری که میزبان بهرام می‌شود بُرزین نام دارد.مشخصاتِ او به‌قرارِ زیر است:

«پیر» (به لب برنشسته یکی مردِ پیر)؛

«آزاده، سخن‌دان و خردمند» (خردمند پیری و بُرزین به‌نام)؛

«پدر» (سه دختر برِ او نشسته چو عاج)؛

«ثروتمند» (همه باغ پر بنده و خواسته)؛

«مهمان‌نواز» (پیِ میزبان بر تو فرخنده باد)؛

«می‌خواره» (بیاورد پر می یکی زرد جام)؛

 

آنچه در موردِ بُرزین برجستگی دارد رامشگریِ دخترانِ اوست. ماه‌آفرید، فرانک و شنبَلید دخترانِ بُرزین؛ شاعر، نوازنده و رقصنده‌اند، به‌خوبی آدابِ مجالست و معاشرت را می‌دانند و باوجودِ ثروتِ هنگفتی که برزین دارد سرمایه‌ی اصلی و شگرفِ او محسوب می‌شوند. چنین دخترانی را – پیش ازاین- مردِ آسیابان هم داشت اما سخنِ ما بر سرِ بُرزین است که فردوسی او را دهقانِ پُرمایه خطاب می‌کند و در توصیفِ دخترانش می‌گوید:

برفتند هرسه به‌نزدیکِ شاه

نهاده به‌سربر ز گوهر کلاه

یکی پای‌کوب و دگر چنگ‌زن

سه‌دیگر خوش‌آواز بربط شکن

سه دختر به کردارِ خرّم بهار

بدین سان که بیند همی شهریار

۳) ماهیار

نفرِ سوم ماهیار است که فردوسی او را اگر چه «گوهر فروش» و «بازارگان» هم می‌خواند اما وقتی کنیزش با اوسخن می‌گوید صراحتاً از واژه‌ی «دهقان» استفاده می‌کند: «بیامد کنیزک به دهقان بگفت…». یا در جایِ دیگر: «چو دهقان وُرا دید بر پای خاست…»

مشخّصاتِ ماهیار به‌قرارِ زیر است:

«پیر» (کسی مردمِ پیر ازین‌سان ندید)

«آزاده، سخن‌دان و خردمند» (که‌ای پیرِ آزاده‌ی نیک خوی)

«پدر» (ندارد جز از دختری چنگ‌زن)

«ثروتمند» (به‌خروار با نامور گوهر است)

«مهمان‌نواز» (ز دیدارِ او میزبان گشت شاد)

«می‌خواره» (بیازید دهقان به جام از نخست)

آنچه دراین قسمت مشخص است آداب‌دانی‌هایی‌ست که داستان به داستان رو به افزایش و کمال رفته و اینجا به بهترین شکلِ خود رسیده‌است. همچنین علو‌ِ شخصیتِ دخترِ داستان که به تنهایی به انواعِ هنرها آراسته است. ماهیار دوبار از دخترش به نامِ «آرزو» راجع به ازدواج نظرمی‌پرسد:

پدر گفت با دختر ای آرزوی

پسندی تو او را به دیدار و خوی

و وقتی که متقابلاً از بهرام می‌خواهد که دختر را به‌خوبی وارسی‌کند به دانشِ فرزندِ خود می‌بالد:

به‌ژرفی نظر کن سراپایِ اوی

همان دانش و کوشش و رای اوی

از این سه شخصیت (با خصوصیاتِ کمابیش مشابه) پی به اهمیتِ طبقه‌ی دهقانان می‌بریم که در عصرِ ساسانیان ستونِ فقراتِ کشورداری محسوب می‌شدند و از ارکانِ حکومتِ ایشان آنچه تا حدی باقی‌ماند و به عصرِ فردوسی رسید همین دهقانان بودند. دهقانانی که فردوسی وصف می‌کند مبلغانِ بزرگ‌منشی و فرهنگ‌اند، مردمانی ثروت‌مند و کریم که آدابِ اجتماعی را تعریف و ترسیم می‌کنند. ایشان اصولِ پرورشِ فرزندان را به‌خوبی رعایت می‌کنند و به‌ویژه دخترانِشان شایسته‌ی ازدواج و همسری با بهترین مردانِ روزگارند. در خانه‌ی یک دهقان ممکن است خدمه، دستور، کاخ، آبگیر، ایوان، گاو، گوسفند، اسب، نان، میوه، زعفران گل، یخ، ظروفِ رنگارنگ، بربط، چنگ و کتاب یافت شود اما آنچه حتماً هست جامِ باده و میِ خوش‌گوار است که ممکن‌است در اندازه‌های بسیاربزرگی عرضه شود./ ادامه دارد

مهران راد، ادب‌پژوه و طنزپرداز ساکن اتاوا کانادا و دبیر بخش کندوکار در ماهنامه هفته‌ی فرهنگ و ادب است.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات