گروه ادبیات هفته: از توصیهها و خواستههای خوانندگان هفته در نظرسنجیِ شمارهی ۵۰۰ آن بود که به ادبیات کهن (البته با رویکردی کاربردی و امروزپسند) بپردازیم.
جُستارِ تازهی استاد مهران راد که برای خوانش در جلساتِ «قلمروِ ادب»شان تهیه شده، در اجابتِ همین خواست تقدیم میشود.
گروه دوم: براهام/ بازارگان / فرشیدوَرد
مهران راد؛ (ادبپژوه؛ اتاوا)/ در مقابلِ چهرهی «دهقان»، حکایتِ آدمهای گداصفتی را میخوانیم که مال و لبخند و خوشآمدِ خویش را از دیگران دریغمیکنند. سه حکایتِ خواندنی به سه نفر از این جنس معطوف است که ضمنِ داشتنِ اشتراکاتِی زندگی و خصوصیاتشان یکی پس از دیگری ابعادِ تازهای به خود میگیرد:
۴) براهام
براهام یهودی است و بیآنکه فردوسی تصریحی داشتهباشد بهنظر میرسد در موجِ رشدی که یهودیان در زمانِ یزدگرد داشتند به مال و منالِ فراوانی هم رسیدهاست. یکی از دلایلِ ناخوشنودیِ موبدانِ زرتشتی از یزدگرد که او را «بزهگر» خواندند و از پذیرشِ فرزندِ او -بهرام- به شاهی ابا داشتند همین تقویتِ مشاورانِ یهودی بود. حتا شایعاتی بر یهودی بودنِ مادرِ بهرام (و از این طریق خودِ بهرام) در میان است که به هر حال بر رواداریِ مذهبی در زمانِ یزدگرد دلالتمیکند. کریستینسن از منبعی سریانی نوشتهشده در زمانِ یزدگرد خبر میدهد که ایشان اورا «عیسویِ رحیم» و مقدسترین پادشاهان میشناختند (نک:جلد دوم فرهنگ نامهای شاهنامه ص. ۱۱۳۹). اگر چه از صفتِ «یهودی» پس از نامِ براهام -چه بهلحاظِ ستم بر اقلیتهای دینی و چه بهلحاظِ مشاهداتِ تاریخی- نمیتوان چشمپوشی کرد اما عجالتاً در بحثِ ما اینکه براهام یهودیباشد نقشی بازی نمیکند. براهام در اینجا خصوصیاتی دارد که همتایانش هم بهنوعی دارند و این نوشته متکفل به بررسیِ آن است. نخست براهام را میزبانی میبینیم خسیس، تلخ و بیمروت که بهرام در هیئتِ سواری بازمانده از سپاه به خانهی او پناه میبَرَد:
بزد در، چنین گفت کز شهریار
بماندم، چو بازآمد او از شکار
گر امشب بدین خانه یابم سپنج
نباشد کسی را ز من هیچ رنج
به پیشِ براهام شد پیشکار
بگفت آنچ بشنید ازآن نامدار
براهام گفت ایچ ازین در مرنج
بگویش که ایدر نیابی سپنج
خصوصیاتِ براهام را میتوان چنین خلاصه کرد:
«ثروتمند» (همه خانه دیبا و دینار بود)؛
«متظاهر به فقر» (بگویش که این جایگاهیست تنگ)؛
«بهانهجو» (بخسبی و چیزت بدزدد کسی)؛
«مسئولیتناپذیر» (به پیمان که چیزی نخواهی ز من)؛
«سختگیر» (همان خشت را پخته تاوان دهی)؛
«تنهاخور» (ز گیتی هرآنکس که دارد خورَد)؛
«تنها نوش» (کسی کو ندارد بود خشکلب)؛
«بهانهجو» (کنون آنچه گفتی بروب و ببر).
براهام پس از این که با اکراهِ تمام بهرام را در خانه راه میدهد، همان ابتدای صبح به تلخی او را به جاروکردن و حملِ پشکلِ اسبِ خویش مجبور میکند:
بدو گفت بهرام شو پایکار
بیاور که سِرگین کشد بیکیار
دهم زر که تا خاک بیرون برد
وُزین خانهی تو به هامون برد
بدو گفت من کس ندارم که خاک
بروبد، برد، ریزد اندر مغاک
تو پیمان که کردی به کژّی مبر
نباید که خوانمْت بیدادگر
۵) بازارگان
پس از براهام به مردِ بازرگانی میرسیم که نوعِ خسّت و لئامتِ او متفاوت است. این بار نیز بهرام ناشناخته و خسته به کاخِ او پناه میبَرَد «سویِ کاخِ بازارگانی رسید». مهمان گرسنه است، پولی به بازرگان میدهد تا برای او پنیرِ کهنه، مغزِ بادامِ تفتداده و تخمِمرغ تهیه کند.
خصوصیاتِ بازارگان را میتوان چنین خلاصه کرد:
«کسی که دستش به دهنش میرسد» (درم شست، گنجی برو برشمار)؛
«بیتعهّد» (نیاورد بازارگان آنچه گفت)؛
«گستاخ» (فزون خواستن نیست آیین و شرم)؛
«کسی که چانهی یکریال و دوریال میزند» (که مرغی خریدی فزون از بها)؛
بازارگان -بر خلافِ شاگردِ دستودلوازش- مردِ دندانگردی توصیف میشود که لیاقت مال و کسب و کار را ندارد، شاه در هنگامِ جداشدن از او میگوید:
به دانگی مرا دوش بفروختی
همی چشمِ شاگرد بردوختی
که مرغی خریدی فزون از بها
نهادی مرا در دَمِ اژدها
بگفت این به بازارگان و برفت
سوی گاهِ شاهی گرازید و تفت
۶) فرشیدوَرد
نفرِ سوم ازاین گروه، مردیست بهنامِ فرشیدوَرد که شخصیتش از پیچیدگیهای خاصی برخوردار است. فرشیدوَرد ثروتی ماورای تصوّر دارد، در منتهای ذلّت و تنهایی زندگی میکند و پرخاشگر و بیاعتناست. انگار عمداً میخواهد جهان و کارِ جهان را نادیده بگیرد. خشمگین و آزاردهنده سخنمیگویدو از قضاوتها ابایی ندارد.
خصوصیاتِ فرشیدوَرد را -با همهی دشواری- میتوان چنین خلاصه کرد:
«ثروتمند» (زمین پر ز آکنده دینارِ اوست)؛
«معتقد به بدبختیِ خویش» (همین بختِ بد رهنمای من است)؛
«خود را آدم حساب نمیکند» (نه دانش نه مردی نه پای و نه پر)؛
«نفرینشده» (براین خانه نفرین به از آفرین)؛
«پلشت» (همه خانه سِرگین بُد از گوسفند)؛
«مهمانگریز» (به جای دگر خانه جویی سزاست)؛
«کسی که آه ندارد با ناله سودا کند» (بدو گفت ایدر نه جای اَهوست)؛
«گزنده زبان» (چرا آمدی در سرای تهی).
فرشیدورد شاه را نمیپذیرد و از خویش میرانَد. شاه ماموری گسیل میکند تا ثروتِ او را بسنجند. توصیفِ این ثروتِ افسانهای از قسمتهای درخشانِ این داستان است اما در زیر قسمتی از گفتارِ یک خارکن را در توصیفِ او بخوانید:
شکمگرسنه، کالبد برهنه
نه فرزند و خویش و نه بار و بنه
اگر کشتمندش فروشد به زر
یکی خانه پوشد کند پرگهر
شبانش همی گوشت جوشد به شیر
خود او نانِ ارزن خورد با پنیر
دو جامه ندیدست هرگز به هم
ازویست هم بر تنِ او ستم
بدین ترتیب در آنسویِ طیفی که یکسرش دهقانان ایستاده بودند کسانی را میبینیم که به گونههای مختلفی از بزرگی و آدمیّت بیبهرهاند. هرچه سمتِ نور به وحدت و یکسانی میرود سمتِ تاریکی به کثرت و گونهگونی متمایل است.
گروه سوم: لُنبک/ شاگردِ بازارگان / زنِ پالیزبان
اکنون هنگامِ آن است که به میانهی طیف بیاییم و در کمالِ شگفتی سهشخصیتِ کمابیش تکرار شونده را ببینیم که برخلافِ این شش نفر نهتنها ثروتی ندارند بلکه از آسیبپذیرترین اقشارِ اجتماعی محسوب میشوند . این سهنفر در مراتبِ کرامتهای انسانی چنان بزرگند که خواننده را افسون میکنند.
۷) لُنبَک
لنبک، آبکشی است که فردوسی او را در مقابلِ براهام برمیکشد و به خواننده میشناساند. مردی زحمتکش و تنگدست و مهماندوست که از سقّایی روزگار میگذراند و نانِ خویش و مهمان را نه از اندوخته که از کارِ روزانه تأمین مینماید. چون شاه از احوالِ لنبک آگاه میشود نخست ترتیبی میدهد که کسی از لنبک آب نخرد آنگاه هنگامِ غروب بهصورتِ سواری جامانده از لشکر درِ خانهی لنبک را میکوبد.
در این قسمت ما با گسترهی بینظیری از مهماننوازیها مواجه میشویم که روز از پسِ روز -در عینِ بیکاری و درماندگیِ مالی- ادامه مییابد. رفتارِ کریمانهی لنبک را میتوان اینچنین فهرست کرد:
تیمارِ اسب (همی داشت آن باره لنبک نگاه)؛
بازی (یکی مهره شطرنج پیش آورید)؛
غذا (یکی چارهای ساخت از خوردنی)؛
باده (بیاورد یک جامِ می شادمان)؛
رویِ خوش (وُزان چرب گفتار و آن تازهروی)؛
رفعِ تنهاییِ مهمان (اگر یار خواهی بخوانیم کس)؛
ممانعت از رفتنِ مهمان (یک امروز با ما به شادی بپای)؛
پذیرایی (به بازار شد گوشت آورد و کشک)؛
اصرار بر ماندنِ مهمان (بدو گفت روزِ سوم شاد باش)؛
احساسِ ثروتمندی از حضورِ مهمان ( چنان دان که بخشیدیام زرّ و چیز)؛
گرو گذاشتنِ اموال به جای پول (گروگان به پرمایه مردی سپرد)؛
فراهم کردنِ خوابگاه (به بالینِ او شمع برپای کرد)؛
احساسِ خجالت (ببودی درین خانهی تنگ و تار).
لنبک هر شب با شاه میگساری میکند از تاریخ و حوادثِ شاهان با هم سخن میگویند و در پایان از او میخواهد که دوهفته پیشِ او بماند.
۲)شاگردِ بازارگان
شاگردِ بازارگان مردِ بینوایِ دیگری است که از اخلاقِ ناپسندِ سرورِ خود خجالت میکشد. حسابگریهای بازارگان را با مهمان بر نمیتابد و میکوشد که کوتاهیهایِ او را جبرانکند، بر خلافِ دستورِ او برای مهمان مایه میگذارد و توبیخ میشود:
چرا مرغ کارزش نبُد یک درم
خریدی به افزون و کردی ستم
شاگردِ بازارگان را با خصوصیاتِ زیر میتوان شناخت:
قبولکردنِ هزینهی مهماننوازی (چنان دان که مرغ از شمارِ من است)؛
ممانعت از رفتنِ مهمان (که امروز با ما به بد باش جفت)؛
پذیرایی (بیاورد خوان با خورشهای نغز)؛
شراب (چو نان خورده شد جامهی می ببُرد)؛
برآوردنِ خواستِ مهمان (کنون آرزوها بیاریم گرم)؛
۳)زنِ پالیزبان
زنِ پالیزبان در موقیتِ دشوارتری قرار دارد. این زن غیرازاینکه همچون لُنبک و شاگردِ بازارگان تنگدست است از جانبِ شویش نیز حمایتی نمیبیند بلکه حتا به دستو دلوازیِ بیخردانه متّهم میشود. با اینحال دردرکِ این واقعیت که آزادگی جوهرِ انسانیت است تردید نمیکند و با همهی سختیها مهماننوازی را مدیریت میکند.
خصوصیاتِ این زن با همهی پیچیدگی در زیر خلاصه شدهاست:
مدیریتِ شوهر در مهمانداری (بدو گفت کاه آر و اسبش بمال)؛
رسیدگی به نظافتِ خانه (ز پیشاندرون رفت و خانه برُفت)؛
ترتیبِ جایی آبرومند (حصیری بگسترد و بالش نهاد)؛
انجامِ کارهای سخت (سویِ خانهی آب شد آب بُرد)؛
مراقبت از تنها نماندنِ مهمان (بیامد نشست از برِ آن حصیر)؛
آماده کردنِ حاضری (… برو ترّه و سرکه و تازه ماست)؛
تدارکِ غذایی شایسته (بره کُشت باید ترا کین سوار…)؛
مقاومت در برابرِ امساکِ شوهر (همی گفت انباز و نشنید زن)؛
فراهم کردنِ شراب (کدویی می و سنجد آورد زن).
زنِ پالیزبان در تدارک برایِ میهمانش تردید نمیکند از گوسفندش میگذرد و برایِ او رانِ گرمِ گوسفند میبرد، آشِ شیر میپزد و با تخمِ مرغ و سبزی از او پذیرایی میکند. در تمامِ این مدت هم غرغرِ شوهر را تحمّل میکند و هم به او غُر میزند:
سویِ خانهی آب شد آب بُرد
همی در نهان شوی را بر شمرد
که این پیرِ ابله نماند به جای
هر آنگه که بیند کس اندر سرای
…چنین گفت با زن فرومایه شوی
که چندین چرا بایدت گفتگوی
نداری نمکسود و هیزم نه نان
چه سازی تو برگِ چنین میزبان
نتیجهگیری:
بدین ترتیب این فصل از شاهنامه را صحنهای میبینیم -برخلافِ معمول- آکنده از آدمهای معمولی که نُه نفر از ایشان به قراری که گذشت به نسبتِ دارایی و نداری و همچنین بزرگی و اخلاق با هم در مقایسه بودند. بهرام در تمامِ این ماجراها نخست ناشناس ظاهر میشود و به مطالعه در احوالِ رعایا میپردازد. وی در پایانِ داستانِ فرشیدوَرد بیانیهمانندی صادر میکند که نحوهی توزیعِ ثروت را در آن بازگو مینماید، در همهی این روند نیز هرگز به اموالِ مردم چشم ندارد و تا میتواند به افرادِ آزاده و مهربان از کیسهی افرادِ فرومایه و ثروتمند بذل و بخشش میکند.
پانوشتها:
- محبوبیّتِ بهرام بهحدّی بود که صفاریان، آلِ بویه، شروانشاهان و سلسلههای دیگری خود را به بهرام منسوب میکردند (نک: دایرةالمعارف بزرگِ اسلامی ذیلِ بهرام). شاهنامه نیز با پرداختن به ماجراهای بهرام به این روند کمک کرد.
2. این شگرد را با مسامحه میتوان همان «براعتِ استهلال» (شگرفآغازی) دانست با این تفاوت که براعتِ استهلال ربطی به داستانسرایی ندارد و مثلاً در مقدمهی یک اثرِ علمی هم میتواند کاربرد داشته باشد. هر چه هست نمونهها در شاهنامه زیاد است و از قضا سه شاهکار در این زمینه در همین داستان(بهرامگور) دیده میشود که نشاندهندهی بیداریِ ذهنِ فردوسی به این شگرد در زمانِ سرودنِ
ارسال نظرات