مهران راد / (ادبپژوه؛ اتاوا) / اشاره در پی استقبال فزایندهی خوانندگان ادبدوست از مقالههای متنپژوهانهی جناب راد در شمارههای گذشته (با عنوانهای «دارا و ندار در قلمروِ بهرام گور»، «ارزانیان»، «نگاهِ فلسفی به عدالتِ اجتماعی در روزگارِ بهرامگور» و «آدمِ بیکار» که میتوانید در آرشیو وبگاه «هفته» بیابید)، بر آن شدیم جستار حاضر را در گام پنجم منتشر کنیم که مثل همیشه، هم نقشِ مکملِ آن مقالات را دارد و هم البته خودش مستقل و خواندنی است. شیرینیِ مضاعف این مطلب پیوند دادن آثار دو شاعر محبوب است: فردوسی و حافظ.
یک. تفاوتها و شباهتها میان رستم شاهنامه و رند دیوان حافظ
عنوان گفتار من از رستم شاهنامه تا رند حافظ است. موارد متعددی در نظر اول، همنشینی این دو مقوله را ناروا میکند، مثل سبک داستانی یکی و به طبع قابلیت تعقیب شخصیت رستم در شاهنامه و فقدان چنین امری در رند حافظ و سبک تغزلی آن. طبیعتاً حافظ در مقام غزلسرا، الزامی بر شخصیتپردازیهای قابلتعقیب ندارد، و شخصیتهای تغزلی به مناسبت محتوا و مقام، متنوع و متعددند. ولی در مقابل، سبک بیان حافظ، مخالف چنین چیزی است و یادکرد او از شخصیتها و حوادث، بهنوعی پرسمانی را برای کشف و تعقیب آنها میپروراند. مثل یادکرد او از محتسب در جایی که میگوید: «شراب خانگی ترس محتسب خورده.»
دو. شخصیتها در دیوان حافظ
شخصیتهای دیوان حافظ را در یک تقسیم، میتوان بر سه قسم دانست. یکی اشخاص حقیقی و واقعی؛ نظیر امیر مبارزالدین، شاه شجاع، حاجی قوام و غیره. دوم اشخاص گزیده که مصداق آنها نامتعین بر افراد گوناگون قابل اطلاق است، مثل رند، ساقی، می و غیره. پیجویی اوضاعواحوال این شخصیتها بهنوعی پیوندهی دهنده کلی سراسر دیوان حافظ است. قسم سوم اشخاص نمادینی چون شمع، نور، زلف، گل و غیرهاند که در دیوان حافظ گاه بسیار پیچیدگی مییابند. مثلاً حالت ایستادهی شمع و سوختن آن رمزی از کمال در عین نقصان است. به قول حافظ:
«بی جمال عالمآرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع»
یا عاشقی او به سبب خاموشیاش، والاتر و بالاتر از جنب جوش عاشقانهی پروانه بهعنوان رمز عشق صوفیانه و سروصدای عاشقانهی بلبل بهعنوان رمز عشق زمینی دانسته میشود. به قول سعدی:
شبی یاد دارم که چشمم نخفت،
شنیدم که پروانه با شمع گفت،
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکین من،
برفت انگبین یار شیرین من،
چو شیرینی از من به در میرود،
چو فرهادم آتش به سر میرود.
جدایی او از عسل به عشق جوانی ازدسترفتهی او تعبیر میشود. حافظ میگوید:
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع،
که حکم آسمان این است، اگر سازی و گر سوزی.
شعلهی مستقیم در عرض آب شدن موم آن، جمع گریه و خنده دانسته میشود.
میان گریه میخندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست، لیکن درنمیگیرد
۳. رمانوارگی و صورتگری شعر حافظ
میتوان گفت اشخاص نمادین قسمت سوم، هم در مقابل انسانهای بیصورت قسمت دوم و هم انسانهای دارای صورت قسمت اولاند. و باز همانطور که اشخاص حقیقی و گزیده، رمانوارگی ای برای غزلیات حافظ پدید میآورند، اشخاص نمادین هم شعر او را به هنر صورتگری و نقاشی نزدیک میکنند. و مانند سنت نقاشان که متأثر از هم، دست به صورتگری صحنهی واحدی میزنند، در شعرا هم شعرسرایی واقعه، صحنه یا حقیقت واحدی، متأثر از هم، وجود دارد. مثلاً سعدی میگوید:
ای برادر ما به گرداب اندریم
وان که شنعت میزند بر ساحل است
حافظ بعد از او میگوید:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل،
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
و نیما هم در فضای مدرن متفاوتی میگوید:
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد میسپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند،
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید.
۴. زمینههای مشترک میان دیوان حافظ و شاهنامه فردوسی
به صورت کلی شخصیتپردازیهای حافظ، مصحح مقایسهی او با اثری چون شاهنامه است. علاوه بر این زمینههای مشترک قابلتوجه دیگری نیز وجود دارد. مثلاً همانطور که منبع و مأخذ فردوسی در شاهنامه، فرهنگ شفاهی و عمومی است و او در مقام وحدتبخش رستمی (به تعبیر مهرداد بهار) و جاودانهی آنهاست، شخصیتهای حافظ هم یکسره پیش از او بودهاند و او صرفاً در منظومهی جدیدی، یکپارچه آنها را وارد میکند. و در هر دو مورد این روایت فردوسی و حافظ است که پس از ایشان تثبیت و عمومی میشود. ازاینروست که (به تحقیق دکتر مشکور) افراد بیسوادی هستند که فقط بلدند شاهنامه بخوانند، و افراد بیسوادی هم هستند که حافظ را از برند. اینها همه از وجوه قرابت حافظ و فردوسی است.
۵. زمینههای پیدایش ادبیات حماسی و بررسی حماسهسرایی فردوسی
در مورد حماسه باید گفت که هر فرهنگ و ملتی نمیتواند زایش گر ادبیات حماسی باشد و حتماً این مقوله، نیازمند تمهیدات، اغراض و غایات فرهنگی جمعی مشترکی است. یک وجه زایش میتواند خواستاری نیروی جنگی در مقابله با تهاجمات باشد. وجه دیگر هم ایجاد روحیهی مقاومت و بازسازی براثر صدمات پیشین است.
با توجه به حملهی اعراب و سرخوردگی ایرانیان و شکست ایشان در آزمودن امور گوناگون برای بازسازی خود، کار فردوسی، همعرض کلیلهودمنهی مترجَم مفقود رودکی، در حکومت سامانیان، یکی از تلاشهای موفق در این عرصه به شمار میآید و در ذیل وجه دوم میگنجد.
در روایت شاهنامه یکی از مرزهای مهم ایران، رود جیحون و یکی از دشمنان مهم آن تورانیان آنسوی جیحوناند. در زمان حیات فردوسی ابتدا غزنویان و سپس سلجوقیان از آن سوی جیحون به این سو یورش میبرند و نمیگذارند تلاش فردوسی چندان به ثمر آید. واکنش در برابر این مصیبت جدید نمیتواند از جنس کار فردوسی باشد، چون یکبار آزموده شده است.
۶. پرورش تصوف در امتداد حرکت فردوسی
این بار بهنوعی با تغییر معنایی مقولاتی چون توانایی، قدرت، شکست، پیروزی و ارجاع آنها به امور درونی، پرورش نطفهی شکلگرفتهی تصوف انجام میشود. اینکه دشمن اصلی آنها نه آن سوی جیحون، بلکه در درون آنهاست و پیروزی غلبه بر خویشتن است، و قدرت به زور و بازو نیست و ازایندست مضامین، که یکسره در راستای آرمانهای صوفیانه مانند جهاد اکبر، جهاد با نفس و غیره بودند. و طبیعتاً رستم این جنس پهلوانیها هم کسانی چون بایزید، ابراهیم ادهم و رابعه عدویه بودند. و البته چون قرار بود قهرمان باشند، تمام خصوصیات موروثی قهرمانان شاهنامه مانند حاضرجوابی، شوخطبعی و غیره را نیز به ارث بردند. مثلاً نظیر حاضرجوابیهای رستم در مقابل اشکبوس را میتوان از بایزید در تذکرةاولیاء دید. رستم در مقابل سؤالهای اشکبوس میگوید:
به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ
سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟
پیاده مرا زان فرستاد طوس
که تا اسب بستانم از اشکبوس
مرا مادرم نام مرگ تو کرد
زمانه مرا پتکِ ترگِ تو کرد
در تذکرةالاولیاء نقل شده که بایزید میگوید: «وقتی نکیر و منکر برای حسابرسی او آمدند، پرسیدند: خدای تو کیست؟ گفتم خدای من آنکس است که چون جدم آدم را آفرید، شما فرشتگان را مأمور کرد که او را کرنش کنید و من در کمر او بودم و شما دو تن را دیدم که بر او کرنش کردید.» و همینطور است حکایات صوفیان دیگر مثل مالک دینار و تستری و غیره.
۷. قهرمانان دیوان حافظ در تقابل با قهرمانان صوفیه
باز در مقابل این التیام، حملهی وحشیانه مغولان رخ میدهد و هم صوفیان را (مثل عطار و نجم کبری) از بین میبرد و فراری میدهد (مثل نجم دایه) و هم مردمی که آنها را ملجأ خود میدانستند. مصیبت و تنزل دوم دستگاه صوفیه از دورهی حمله مغول تا حافظ، گرفتاری آن به افراد مزور و میانمایه است که کمر به انحطاط آن بستند. حافظ که نسبت به بسیاری دیگر چون سعدی و مولانا بسیار مؤدب است، زشتترین سخنانش مربوط به صوفیان است.
– هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند»
– نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست،
کلاه داری و آیین سروری داند»
– صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه میخورد،
پاردمش دراز باد آن حَیَوانِ خوشعلف
شخصیتها و قهرمانانی که حافظ میپرورد، دقیقاً در راستای زمانهی محنتبار پس از حمله مغول و تنزل تصوف است. پیر مغان، ساقی، رند و غیره، قهرمانان دنیای انسانهای شکستخوردهاند. به قول خود حافظ:
بر در میکده رندان قلندر بینی،
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
ازاینرو دیوان حافظ را میتوان کتاب آرزوها دانست و او پیش از هرکسی آرزو اندیشی کرده است.
بود آیا که در میکدهها بگشایند؟
گره از کار فروبسته ما بگشایند؟
اگر ازبهر دل زاهد خودبین بستند،
دل قوی دار که ازبهر خدا بگشایند
ارسال نظرات