همکلام با دکتر هما میرزاوزیری؛

در جست‌وجوی آموزه‌های کاربردی مثنوی

در جست‌وجوی آموزه‌های کاربردی مثنوی

دکتر میرزاوزیری از الگوی عجیب اما آشنایی برمی‌خیزد: «بالیدن در آغوش پدر و مادری که گرچه بی‌سواد بوده‌اند، درعین‌حال به ادبیات عشق می‌ورزیده‌اند و این بذرِ متبرک را در وجود فرزند نیز کاشته‌اند.

 

گروه ادبیات هفته: دکتر هما میرزاوزیری را در آخرین روزهای سفر توریستی‌شان به مونترآل و به‌واسطهٔ یکی از همیاران کتابخانهٔ نوروززمین شناختیم. شنیدن موضوع رسالهٔ دکتری‌شان (آموزه‌های روان‌شناسی کاربردی و سلامت روان در مثنوی مولوی) کافی بود تا اشتیاق تمام طرح مصاحبه‌ای را بریزیم تا در یکی از شماره‌های مرتبط با مولانا منتشر شود.

دکتر میرزاوزیری از الگوی عجیب اما آشنایی برمی‌خیزد: «بالیدن در آغوش پدر و مادری که گرچه بی‌سواد بوده‌اند، درعین‌حال به ادبیات عشق می‌ورزیده‌اند و این بذرِ متبرک را در وجود فرزند نیز کاشته‌اند. او دربارهٔ این فضا می‌گوید: «مادرم کم‌بینای مادرزاد بودند ولی حافظهٔ فوق‌العاده خوبی داشتند و اشعار حافظ و قسمت‌هایی از مثنوی را حفظ بودند. پدرم به شاهنامه هم بسیار علاقه‌مند بودند و برای ما شاهنامه می‌خواندند. مادرم شاعر هم بودند. به خاطر همین ما با فضای شعر و شاعری مأنوس بودیم و درواقع لالایی‌هایمان شعرهای حافظ و مولانا بودند.» و می‌افزاید: «رشته انتخابی‌ام در دبیرستان علوم تجربی بود. در دانشگاه دو سال علوم آزمایشگاهی خواندم؛ ازدواج کردم و فرزندانم پشت‌هم به دنیا آمدند و مدتی از درس فاصله گرفتم. وقتی فرزند سومم به دنیا آمد به نظرم رسید که باید دوباره به سمت درس بروم و چون علاقه‌مند ادبیات بودم، دوباره کنکور دادم و ادبیات را تا دکتری خواندم.»

در ادامه گزیده‌ای از سخنان ایشان در آن مصاحبه را می‌خوانید.

 

نخستین بارقه‌های کاربردی‌کردن ادبیات

از دورهٔ فوق‌لیسانس برایم این فکری پیش آمد: مطالبی که خصوصاً در اشعار عرفانی می‌خوانیم، چقدر می‌تواند به زندگی ما کمک کند؟ آن موقع، ایدهٔ «انسان کامل» بود که مرا مجذوب می‌کرد؛ طرز فکری که می‌گفت من هم می‌توانم انسان کاملی تربیت کنم. به‌طور خاص این دغدغه را داشتم که چه بسیارند حرف‌های فاخری که ما فقط می‌خوانیم و به‌به می‌گوییم و از زیبا بودنش لذت می‌بریم اما کاری برایمان انجام نمی‌دهد.

 

انگیزه‌بخشی استادان

در دورهٔ دکتری آقای دکتر سیروس شمیسا (چهرهٔ برجسته و ماندگار ادبیات فارسی) خیلی ما را تشویق می‌کردند که به دنبال موضوعات نو باشیم. من با ایشان درس حافظ را داشتم. می‌گفتند از شما می‌خواهم کارتان با کارهایی که انجام شده و می‌شود متفاوت باشد. آنجا این فکر برایم جدی‌تر شد. از طرفی شاید تأثیرات تربیتی خانواده هم بوده باشد. مثلاً نگاه پدرم به زندگی این بود که چطور می‌شود آدم‌ها به هم نزدیک‌تر بشوند. از دیگر سو شاید دیدن زندگی مادرم باوجودی که نمی‌دیده ازدواج کرده و بچه تربیت کرده است. همیشه از خودم می‌پرسیدم چگونه با آن تاریکی توانسته کنار بیاید؟

 

شروع در زمانِ مناسب

من از سال ۸۲-۸۳ درگیر استخراج آموزه‌های کاربردی روان‌شناسی و تربیتی از مثنوی بودم و در سال 86 از رساله‌ام دفاع کردم. این زمانی بود که توجه به «مهارت‌های زندگی» برای عموم مردم (هم در تهران و هم شهرهای بزرگ) داشت همه‌گیر می‌شد.

 

از ایمان به کار تا ایجاد باور در دیگران

وقتی داشتم پروپوزال را می‌نوشتم یادم هست یکی از استادهایم پرسیدند: «یعنی تو فکر می‌کنی عرفان به درد زندگی می‌خورد؟! عرفان برای این است که انسان برای خودش در گوشه‌ای عبادت کند و مشغول باشد! به ساختن خودش و در زندگی به کار نمی‌آید و ربطی به آن ندارد.» من به ایشان گفتم چیزی که شما می‌گویید «عرفان عابدانه» است اما من راجع به «عرفان عاشقانه» صحبت می‌کنم. در همین راستا من شروع به مطالعه کتبی کردم که در مورد مهارت‌های زندگی بود. در آن زمان کتاب فارسی کم داشتیم. ولی هر چه که می‌دیدم به‌نوعی مرتبط با این مهارت‌ها می‌شد را خواندم؛ مثلاً همهٔ کتاب‌هایی که راجع به کنترل خشم و تفکر خلاق را. قبل از این‌که مطلبی بنویسم، شروع به انجام آن‌ها برای خودم کردم. درواقع از مثنوی، «تمرین» (هم اصول و هم تکنیک) استخراج کردم و بعد شروع کردم تکنیک‌ها را برای خودم انجام دادم؛ مثلاً یکی از مسائلی که من داشتم این بود که خیلی ترسو بودم. چون مادر نابینا من را وابسته به خودش بار آورده بود. که دور نروید تا اتفاقی برایتان نیفتد. با انجام این تکنیک‌ها و تمرین‌ها توانستم تا حدود زیادی به این ترس‌ها غلبه کنم. بازخوردها را هم می‌دیدم که همهٔ اطرافیانم می‌گفتند: تو چقدر تغییر کردی! اطرافیان از دیدن اینکه من جسارت انجام کارهایی را پیداکرده‌ام که قبلاً اصلاً نداشتم. متعجب بودند. همین موضوع که برای فوق و دکتری تهران می‌رفتم برای افراد خانواده‌ام عجیب بود. خیلی لذت‌بخش است که آدم ببیند اولاً از یک متنی برای خودش استفاده کند و بعد هم یافته‌هایش این‌قدر خوب و واقعی است که به بقیه هم می‌تواند کمک بکند.

 

شروع دوره‌ها بر اساس یافته‌های پژوهشی

بعد از مدتی و در کنار دوستان مشاور که همیشه از راهگشایی آن‌ها بهره می‌بردم دوره‌هایی مثل «مهارت‌های زندگی با تکیه‌بر آموزه‌های مثنوی» را آغاز کردم. البته اولین جمله‌ای که به افرادی که می‌آمدند می‌گفتم این بود: من روانشناس نیستم، مطالعه زیاد داشتم ولی رشته‌ام به‌صورت آکادمیک روانشناسی نبوده است؛ ادبیات خوانده‌ام و توضیح می‌دادم که این چیزها را پیدا کردم، حالا اگر فکر می‌کنید که به شما کمک می‌کند با هم صحبت کنیم. نتایج هم خوب بود. نمونه‌هایی بود که برای خود من هم جالب بود. مثلاً فردی سال‌ها از اختلالی رنج برده و حالا عرفان چگونه دارد به او کمک می‌کند که خودش را پیدا بکند. این مسیر بعدتر به تأسیس مؤسسه فرهنگی «پرنیان» مهر در مشهد رسید. و البته این چالش همیشه پیش روی من بود و هست که  مراقب بوده‌ام که این مباحث بین‌رشته‌ای به داستان مرید و مرادی نکشد. برای مثال مهارت‌های «صراحت» و «قاطعیت» سرلوحهٔ کار من بوده است یعنی درعین‌حال که سعی می‌کنم وجودم کمک‌کننده و آرام‌بخش باشد، خیلی وقت‌ها هم خیلی صریح گفتم: از اینجا به بعد باید مسیر را خودتان بروید. من کلیات را گفته‌ام مابقی را خودتان باید طی کنید.

نمونه‌ای از استخراج آموزه‌های کاربردی و مهارتی از مثنوی را هم‌زمان با انتشار این شماره می‌توانید در وبگاه «هفته» بخوانید.

ارسال نظرات