لوی در سال ۱۹۱۹ در ایتالیا به دنیا آمد، سال ۱۹۴۴ را در اردوگاه زندانی بود و در انتهای جنگ و با شکست آلمان نازی آزاد شد، و سال ۱۹۸۷ در آپارتمان خود در تورین درگذشت. مدرک تحصیلیاش را در شیمی گرفت اگرچه شهرت او به خاطر روایتها و داستانهایش است. مشهورترین کتاب او، آیا این یک انسان است؟، اولین بار در ۱۹۴۷ در ایتالیا چاپ شد. خوانندگان مجلهٔ لموند این کتاب را جزو ۱۰۰ کتاب ماندگار قرن بیستم قرار دادند.
کتاب عمیقترین افکار و احساسات نویسنده را با شفافیتی مثالزدنی توصیف میکند، به عنوان مثال بخش زیر مربوط به موقعی است که نویسنده در درمانگاه اردوگاه بستری بوده و فرصتی پیدا کرده تا نفسی بکشد و به وضعیت خود فکر کند:
«ما میدانیم از کجا میآییم؛ خاطرات دنیای بیرون، ما را در خواب و بیداری رها نمیکنند. با تعجب میبینیم که هیچ چیز را فراموش نکردهایم، که تمام خاطراتمان هنوز به روشنی برابر چشمانمان است.
ولی نمیدانیم به کجا میرویم. شاید بتوانیم از بیماریها جان سالم به در ببریم، و حتی شاید بتوانیم کار سنگین و گرسنگی را تاب بیاوریم؛ ولی آخرش چه؟ اینجا که برای مدتی از تحقیرها و از کتکها در امانیم، میتوانیم کمی به خود بیاییم و تأمل کنیم، و آنگاه برایمان روشن میشود که بازگشتی در کار نیست. ما را در واگنهای سرپوشیده به اینجا آوردند، زنان و فرزندانمان را در برابر دیدگانمان به عدم روانه کردند، و از ما بردگانی ساختند که ماشینوار به محل کار نحسمان میرویم و برمیگردیم. روح و روان ما را مدتها قبل از مرگ بینام و نشانمان کشتهاند. هیچکس این جهنم را ترک نخواهد کرد و خبر آن بلایی را که انسان بر سر انسان آورده به بیرون از آشویتس نخواهد برد.
وقتی صدای این موسیقی [آغاز به کار صبحگاهی] را میشنویم میدانیم رفقای ما آن بیرون در مه مانند روبات به سوی محل کار قدمرو میروند. روحشان مرده، و مارش آنها را به جلو میراند، همان طور که باد برگهای خشکِ بیاراده را جارو میکند. دیگر ارادهای وجود ندارد: هر ضربهٔ طبل به یک قدم تبدیل میشود، به انقباض خودبهخود ماهیچههایی که نایی در آنها نمانده است. این دههزار زندانی به یک ماشین بزرگ خاکستری تبدیل شدهاند. آنان برنامهریزی شدهاند، فکر نمیکنند و خواستهای از خود ندارند، فقط راه میروند. این یعنی آلمانیها موفق شدهاند.
اکنون که پس از آزادی و تولدِ دوباره به آن مارش فکر میکنیم، حالا که از آن اطاعت نمیکنیم میفهمیم اصل موضوع چه بوده و چرا آلمانیها آن مراسم دهشتناک را برگزار میکردند، و چرا هنوز هم وقتی آن ملودیهای ساده را به یاد میآوریم موهای تنمان سیخ میشود و میفهمیم رهایی از آشویتس چه معجزهای بوده …»
کمترین تأثیری که این داستان بر خواننده میگذارد این است که قدر بدیهیترین نعمات زندگی خود را بیشتر خواهد دانست. در بخش زیر نویسنده احساس خود را هنگام آغاز زمستان بیان میکند.
«با تمام قوا جنگیدیم تا جلوی آمدن زمستان را بگیریم. همهٔ ساعتهایی که هوا گرم بود را محکم میچسبیدیم که دیرتر بگذرند، هر غروب تلاش میکردیم آفتاب را کمی بیشتر در آسمان نگه داریم، ولی همهٔ زحماتمان بیهوده بود. دیروز غروب، خورشید پشت تودهٔ درهمی از ابرهای کثیف و دودکشهای بلند و کابلهای برق پنهان شد، و امروز زمستان است.
ما میدانیم زمستان یعنی چه، چرا که زمستان گذشته اینجا بودیم؛ دیگران هم به زودی خواهند فهمید. زمستان یعنی طی ماههای اکتبر تا آوریل، از هر ده نفرمان هفت تا خواهند مُرد. آنها که زنده میمانند، روز به روز و دقیقه به دقیقه زجر میکشند: از صبح پیش از سحر تا زمان توزیع سوپ شبانه باید عضلاتمان را مدام منقبض نگه داریم، این پا و آن پا کنیم و بازوانمان را مدام بمالیم تا کمی گرم شویم. باید از نانمان خرج کنیم تا بتوانیم دستکش تهیه کنیم، و شبها از خوابمان بزنیم تا آنها را بخیه کنیم. چون غذا خوردن در فضای باز ممکن نیست، باید غذایمان را سرپایی داخل کلبهها بخوریم، و برای هر کس درست یک وجب جا هست، چون تکیه دادن به تختها حین غذا خوردن ممنوع است. زخم دستهایمان سر باز خواهد کرد و برای تهیه چسب زخم باید هر شب ساعتها در باد و بوران صف بکشیم …»
قسمت دیگری که برایم جالب بود توصیف نویسنده از احساس و رفتار زندانیان با همدیگر است، که عمدتاً توأم با نفرت و رقابت است. سپس نویسنده تحلیل خود را از شرایطی که تجاوز یک ملت به ملت دیگر به وجود میآورد بیان میکند، که بسیار آموزنده است.
«آنچه در اینجا تعریف میکنیم از تصویری که معمولاً ارائه میشود دور است، چرا که اغلب گفته شده که مظلومان اگر نه در مقاومت در برابر ظالم، ولی لااقل در همدرد شدن با هم متحد میشوند. اگرچه منکر آن نیستیم که چنین اتحادی امکانپذیر است، مشروط بر این که میزان سرکوب از حد خاصی فراتر نرود، یا وقتی ستمگر بنابر بیتجربگی یا سخاوت چنین همبستگیای را مجاز شمارد یا تحمل کند. ولی یادآوری میکنیم که در دوران ما در هر کشوری که بیگانه به عنوان متجاوز پا به آن نهاده است، شرایط مشابهی از دشمنی و نفرت شدید میان مردمی که بهشان تجاوز شده به وجود آمده است.»
ترجمهٔ انگلیسی کتاب با دو عنوان If this is a man و Survival in Auschwitz چاپ شده است. کتاب را رویا طلوع به فارسی ترجمه کرده و نسخهٔ الکترونیکی آن به صورت رایگان موجود است، که من در ترجمهٔ بخشهای بالا از آن کمک گرفتهام. سپاس ریوندی نیز ظاهراً کتاب را به فارسی ترجمه کرده است. کتاب معروف دیگری که توسط نجاتیافتهای از اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی نوشته شده «انسان در جستجوی معنا» نام دارد که ویکتور فرانکل، روانشناس اتریشی آن را نوشته است. طی نظرسنجیای که روزنامهٔ نیویورکتایمز سال ۱۹۹۱ منتشر کرد، این کتاب به عنوان یکی از ده کتاب تأثیرگذار تاریخ انتخاب شد.
ارسال نظرات