عدهای از زنان او را به دلیل نگاه مردانهاش نسبت به قدرت زنان در ادبیات و هنر سرزنش میکنند، ولی این از قدرت او بهعنوان یک زن پیشرو و مؤثر کم نمیکند. حقیقت تلخی که درباره او بهشدت مرا تحت تأثیر قرار داد، این نکته بود که بهمانند بسیار دیگری از زنان قدرتمندی که در دنیایی مردانه زیست کردهاند، زنی تنها بود و در سنی که درخت دانش و تواناییاش باید به بار مینشست به ناگهان عرصه را از حضور خود محروم ساخت.
فاطمه سیاح، موضوعات و مباحث بکر و تازهای را در سالهای دهه بیست مطرح میکند؛ مانند نقد ادبی و هنری، ادبیات داستانی، کیفیت رمان، خلاقیت هنری نزد زنان، وظیفه نقد در ادبیات و مانند آنها که میتوانسته دانشجویان و اهل ادبیات را با مباحث ادبی جهان آشنا کند.
فاطمه رضازاده محلاتی (سیاح) در ۱۲۸۱/۱۹۰۲ در مسکو زاده شد. پدرش میرزا جعفرخانِ رضازاده محلاتی به مدت چهلوپنج سال در مدرسه زبانهای شرقی مسکو استاد زبان و ادبیات فارسی بود و کتابهایی در موضوع زبان و محاوره فارسی و روسی و فرانسوی منتشر کرد و مدتی سرپرستیِ دانشجویان ایرانی را در روسیه برعهده داشت. اسناد تاریخی نشان میدهد که میرزاجعفرخان همانند برادرش میرزا محمدعلی محلاتی معروف به «حاج سیاح» با سید جمالالدین اسدآبادی دوست و معاشر بوده و همچنین با زینالعابدین مراغهای نویسنده آزاداندیش مصاحبت و مراوده داشته است.
فاطمه سیاح دوره تحصیلات ابتدایی و متوسطه و عالی را در مسکو گذراند و از دانشکده ادبیات اونیورسته مسکو در ادبیات اروپایی با موضوع پایاننامه «آناتول فرانس در ادبیات فرانسه» درجه دکتری گرفت. او با پسرعمویش حمید سیاح (پسر حاج سیاح) ازدواج کرد و پس از سه سال بدون فرزند از او جدا شد. فاطمه سیاح در سال ۱۳۱۲ شمسی، سالها بعد از وقوع انقلاب روسیه، به همراه پدرش به ایران آمد. پدر دو سال بعد از بازگشت به ایران بدرود حیات گفت.
او حدود دو سال در دانشسرای عالی به تدریس زبان فرانسوی و روسی پرداخت، تا اینکه در سال ۱۳۱۷ در دانشگاه تهران به درجه دانشیاری و در سال ۱۳۲۲ به درجه استادی رسید. او در بخش ادبیات زبانهای خارجه دانشگاه تهران، کرسی نقد ادبی و ادبیات تطبیقی را پایهگذاری کرد؛ هرچند که این کرسی پس از درگذشت وی، بهعلت نبود جانشین مناسب منحل شد. او نخستین استادی است که با آگاهی ازنظریات نقد ادبی جدید جهان، نسل جوان ایرانی را با مبانی و معیارهای نقد علمی آشنا کرد. او به زبانهای روسی، فرانسه، انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی تسلط داشت و گذشته از ادبیات، در موسیقی و نقاشی صاحبنظر بود. نوازندگی پیانو را در کنسرواتوار مسکو آموخته بود و با آثار نقاشان جهان آشنایی کامل داشت.
با چنین شرححالی و با چنان اندوختههایی میتوان دریافت که دانشجویان آن زمان (مانند پرویز خانلری) از چه بخت بلندی برای داشتن یک استاد مطلع برخوردار بودهاند. برخی دیگر از دانشجویانی که فاطمه سیاح پرورش داد، به چهرههای برجستهای تبدیل شدند؛ ازجمله سیمین دانشور که پایاننامهٔ دکترای خود را با کمک او نگاشت. بهجز این دو نفر، فاطمه سیاح، زهرا کیا (خانلری)، احمد سمیعی گیلانی، ابوالحسن نجفی و بسیارانی دیگر را پرورد که گذشته از آموزش و فرهنگ کهن حاکم بر دانشگاه در جستجوی کسب مفاهیم نوین جهانی از ادبیات و هنر بودند و به سهم خود به فرهنگ و ادبیات ایران خدمت بسیار کردند.
فاطمه سیاح، موضوعات و مباحث بکر و تازهای را در سالهای دهه بیست مطرح میکند؛ مانند نقد ادبی و هنری، ادبیات داستانی، کیفیت رمان، خلاقیت هنری نزد زنان، وظیفه نقد در ادبیات و مانند آنها که میتوانسته دانشجویان و اهل ادبیات را با مباحث ادبی جهان آشنا کند. نامهای بزرگی چون داستایوسکی، پوشکین، چخوف، فلوبر، بالزاک، امیلی برونته و دیگران که او در کلاسها یا در مقالات خود عنوان میکرده نیز میتوانسته چشم و گوش علاقهمندان را بر ادبیات جهان بگشاید. نکات درخشانی که در لابهلای سخنان یا مقالاتش مطرح میشده غنیمتی بوده که در آن روزگار آسان به کف نمیآمده است.
فاطمه سیاح در سال ۱۳۲۵ به عضویت نخستین کنگره نویسندگان ایران درآمد و در این کنگره درباره «مقام استاد در ادبیات» و «پیرامون سخنرانی دکتر خانلری در نثر معاصر فارسی» سخنرانی کرد. او در ماه آخر زندگانی خود چهار خطابه درباره تحولات هنر ایراد کرد و در ششم اسفند ۱۳۲۶ آخرین سخنرانی خود را در تالار انجمن فرهنگی ایران و فرانسه درباره «نفوذ داستایوسکی در ادبیات فرانسه» ارائه کرد. فاطمه سیاح در پی ابتلا به بیماری قند به علت سکته قلبی در سیزدهم اسفند ۱۳۲۶ در چهلوپنجسالگی به مرگ زودهنگام درگذشت.
تأثیر مکتب سوسیالیسم و مارکسیسم بر آرا ادبی و نقدهای فاطمه سیاح
فاطمه سیاح در نقد ادبی جدید ایران از پیشروان است. او در حدود هفتاد سال پیشازاین درس نقد ادبی و ادبیات تطبیقی را در دانشگاه تهران بنیاد کرد و شاگردانی شایسته پرورد و گفتارهایی در نقد ادبیات ایران نوشت که بنیاد آنها بر استدلال علمی و عینی استوار بود.
حضور فاطمه سیاح در سال ۱۳۱۷ / ۱۹۳۸ در دانشگاه تهران، با تسلط بر چند زبان اروپایی و اندوختهای سرشار از ادبیات و نقد علمی جهانی، برای دانشجویان ایرانی بسیار مغتنم بود. اما تقیّد او به مارکسیسم و تعلق او به مکتب رئالیسم سوسیالیستی به تحلیلهای انتقادی او از ادبیات آسیب رساند، تا آنجا که دامنه باور او به رئالیسم اجتماعی به آنجا رسید که حتّی نویسندگان معتبری از نوع مارسل پروست و جیمز جویس نیز در حوزه اعتنای او قرار نگرفت.
سیاح آنچنان شیفته سنت رئالیسم تولستوی و بالزاک بود که تخیّل را که جوهر آفرینش هنری است فروگذاشت و تنها به وصف واقعیت دل بست، غافل از اینکه هرچند آبشخور هنر زندگی است اما این تخیل هنرمند است که در واقعیت زندگی تصرف میکند و با نیروی خیال آن را بهصورت اثری هنری بازمیآفریند.
نمونه دیگر از ضعف کار سیاح در نقد ادبی تحلیلهای مارکسیستی اوست از نوشتههای شرقشناسان درباره فردوسی. آنچه هست توجه اوست به تحلیلهای اجتماعی و اقتصادی و تاریخ طبقاتی عصر فردوسی و آنچه نیست بررسی زیباییشناختی و سبکشناختی اوست از شاهکار هنر فردوسی. همچنان که در بحث پرملال و مکرر مقایسه شاهنامه فردوسی و ایلیاد هومر هرگز متعرض این نظر شرقشناسان نشده که میان این دو اثر مهم ازنظر تاریخی و قصد و هدف و شخصیت دو شاعر تفاوت بسیار است که وجه قیاس را باطل میکند.
نقد ادبی سیاح همان نقد ادبی مارکسیستی است که شیفتگی به رئالیسم او را از عنصر ضمیر ناخودآگاه و تأثیر آن در خلق هنر و ادبیات اصیل غافل کرده است. نقد مدرن میکوشد در پس ساختار ظاهری واقعیات عنصر ناخودآگاه فکری و فلسفی را نیز بیرون کشد و به ضمیر ناخودآگاه انسان، که بخش مهمی از واقعیت ذهنی آدمی است، توجه کند و ثابت کند که فهم و شناخت ما از واقعیت نسبی است و به میزان استنباط و برداشت ما از واقعیت بستگی دارد.
اما فاطمه سیاح که پرورشیافته آموزش رسمی اتحاد شوروی بود و در تأثیر اصول اعتقادی و احکام جزمی ژدانف، دبیر کمیته مرکزی حزب کمونیست و تئوریسین آن حزب، بالیده بود به رئالیسم کمونیستی اعتقاد داشت.
سیاح تنها به «رئالیسم» بهعنوان مکتبی ادبی اعتقاد نداشت بلکه او میخواست تصویر نویسنده از زندگی «درست» و همراه با «افکار مترقی» باشد که مقصود او از «درست» البته همان «رئالیسم سوسیالیستی» و غرض از «مترقی» همان «مارکسیسم روسی» بود. درحالیکه رئالیسم در فلسفه انعکاسی است از واقعیات عینی خارجی در ذهن. ازاینروست که رفتار آدمی حاصل دریافتها و تصورات اوست از واقعیات عالم خارج. هنرمند واقعیت را با تخیل خود میآمیزد و از واقعیت محض فرآورده تازهای میآفریند که اثر هنری است وگرنه ثبت واقعیت عالم خارج نهتنها هنر نیست بلکه تقلید است.
نگاه جهتدار خانم سیاح، باعث شد تا در بحث او درباره ادبیات معاصر ایران نادرستی و بیدقتی بسیار دیده میشود که ناشی از ناآگاهی او در این زمینه است. او در گزارش خود از میان نویسندگان مقالههای اجتماعی و سیاسی از کسانی مانند ملکالشعرای بهار، علیاکبر دهخدا، تقی ارانی و احسان طبری نام نمیبرد و از شخصی موسوم به فرجالله بهرامی یاد میکند. در میان تاریخنویسان نیز از حسن پیرنیا (مشیرالدوله)، احمد کسروی و نصرالله فلسفی نامی نیست، همچنان که از نویسندگان رمان و داستان کوتاه از سعید نفیسی و بزرگ علوی و ارزش هنر صادق هدایت حرفی به میان نیامده و در وصف شعر معاصر ایران بهجای بحث از نیما یوشیج در ابداع شعر نو از مهدی حمیدی و صادق سرمد و پژمان بختیاری بهعنوان «شاعران متجدد» یاد شده است.
نظرات حاشیهای و جنجالی خانم سیاح درباره قدرت زنان در ادبیات و هنر
نظر فاطمه سیاح درباره استعداد زنان در ادبیات و هنر درخور بحث است. او باآنکه گفتارهایی در بررسی مقام زن در ادبیات اروپایی از قرن شانزدهم تا بیستم میلادی نوشته است، اما تأکید کرده که عده نویسندگان زن در قیاس با مردان بسیار اندک است.
به گمان سیاح نویسندگان زن در تصویر حالات اجتماعی یک دوره تاریخی ناتوان بودهاند و هرگز نتوانستهاند رمانی به تمام معنی «اجتماعی» بنویسند. سیاح علت را در محرومیت زنان از قوه مشاهده خارجی میداند. به گمان او هرچند قوه مشاهده باطنی و نفسانی زنان قوی و در نوشتن خاطرات و زندگینامه شخصی تواناست، اما تصویر صحنه اجتماعی یک دوره تاریخی از زندگی مردم به نیروی مشاهده خارجی نیاز دارد که نویسندگان زن از آن محروماند. آنها نمیتوانند از حوزه عواطف و تأثرات شخصی خود خارج شوند و وضع اجتماعی ملتی را تصویر کنند. افزون بر این سیاح علت ناتوانی زنان را در نوشتن مقالههای فلسفی و نقد ادبی و نمایشنامه ناشی از ناتوانی آنها از تجرید خود از عالم درون میداند.
به باور سیاح زنان گذشته از نویسندگی در هنرهای نقاشی، معماری، مجسمهسازی و حتی رقص و موسیقی از قریحه عالی برخوردار نیستند و اگر اثری از آنها در این هنرها بهجامانده نه در ابداع و ایجاد که در تقلید و ایجاد بوده است. سیاح علت این موضوع را در خصلت روحیه انفعالی و تقلیدی زنان و محرومیت ایشان از نیروی فعال خلاق جستجو میکند، گذشته از این نابرابری توانایی اندامهای بدن زنان و مردان و موارد اختلاف فیزیولوژیک و بیولوژیک را مؤثر میداند؛ اینکه بلوغ جنسی زنان از مردان زودتر صورت میگیرد اما روند رشد فکری در آنها کندتر است و احساسات زنانه و عواطف مادرانه بر تفکر و تعقل غالب میشود. درنتیجه در مردان نیروی عقل و اندیشه و در زنان شدت و رقت احساسات آشکارتر است. ازاینروست که حاصل حساسیت زنان در هنر جز تقلید نیست و ابداعی صورت نمیدهد، زیرا عامل حساسیت تأثر خارجی است. درحالیکه ابداع و آفرینش هنری براثر نیروی تخیل و عقل صورت میگیرد و قوای مجرد فهم و هوش موجب آن است. ازاینروست که در آثاری از هنر و ادبیات انواع انتزاعی آنکه از حوزه حساسیتها و تأثرات شخصی دور میشود نام زنان کمتر دیده میشود.
سیاح در استنتاج خود یادآور میشود که طرح چنین فرضیاتی به این معنی نیست که زن پایینتر از مرد است، زیرا که به گمان او زن نه فروتر و نه فراتر از مرد است زن با مرد تفاوت دارد و همه قال و مقال دانشمندان بر سر یافتن ریشههای این تفاوت است. تفاوتی که ناشی از جنسیت است و طبایع هنری نیز ناگزیر از تأثیر آن برکنار نمیماند.
حضور فاطمه سیاح در عرصه سیاست بهعنوان یکی از پیشگامان زن
به نظر میرسد که فاطمه سیاح باوجود عقاید جنجالی که درباره زنان داشت خود یکی از بزرگترین ناقضان حرف و اندیشه خود بوده است چراکه در طی عمر کوتاه خود فعالیت بسیار شایسته و ارزندهای درزمینهٔ مسائل سیاسی و اجتماعی از خود نشان داد. او گذشته از درس و پژوهش دانشگاهی از پیشوایان نهضت زنان و دبیر اول حزب زنان ایران بود. او برای بیداری زنان ایرانی سخت میکوشید و مقاله و خطابه مینوشت. در ۱۳۱۵ عضو هیئت نمایندگی ایران در جامعه ملل شد و در ۱۳۲۴ به نمایندگی از شورای زنان ایران برای شرکت در کنگره زن و صلح به فرانسه رفت.
او در آذرماه سال ۱۳۲۵ در مجله بانو در مقالهای تحت عنوان «خانم اگر به مجلس شورای ملی رفتید برای خانمها چه میکنید؟» اولین زن ایرانی بود که قلمی روزنامهنگارانه درباره حضور زنان در مجلس زد و نوشت: «باید دانست که در نخستین انتخابات، زنان اقلیت بسیار کوچکی را تشکیل خواهند داد. حتی در کشورهایی که زنان سالهاست حقوق خود را به دست آوردهاند تعداد نمایندگانشان قابلملاحظه نیست و برای آنکه قلت تعداد خود را در قبال مردان جبران کنند باید اتحادشان بیش از آنان باشد. حتی اگر متعلق به احزاب مختلفی باشند باید در مجلس فرقهٔ (فراکسیون) زنان واحدی برای اشتغال به مسائلی که صرفاً مربوط به منافع زنان و کودکان است، تشکیل دهند.»
هرچند فاطمه سیاح امیدوارانه برای حضور زنان در مجلس تلاش کرد اما نمایندگان مجلس، همچنان زنان را از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم داشتند. مرگ زودهنگام فاطمه سیاح، نوبت را به زنانی چون مهرانگیز منوچهریان و صفیه فیروز داد تا در سال ۱۳۳۰ با تلاشهای متعدی چون نوشتن کتاب در انتقاد از قوانین ضدزن، زمینه را برای به رسمیت شناختن حق رأی زنان فراهم کنند و فعالیت گستردهای را برای اولین حضور رسمی توده زنان در عرصه سیاست تدارک ببینند.
ارسال نظرات