(بخش ابتدایی مطلب)
یک) درنگ نظری
کنکاشی در مفهوم طنز
«طنز» از سویی، اصطلاحی ادبی است که در کنار سه گونهٔ هزل، هجو و فکاهی چهار نوعِ اصلی نوشتههای خندهآور را تشکیل میدهد (و البته مهمترین و هنریترین این گونهها نیز هست) و از دیگر سو، طنز هم در گفتمان روزمره و هم در گفتمان ادبی، هماره با چنان سیالیتی به کار میرود که ناچاریم دربارهٔ آن بنویسیم: «طنزْ طیف وسیعی، از طعنه و کنایهٔ تمسخرآمیز تا خنداندن، را در برمیگیرد.» و بیدرنگ بیفزاییم باوجود آنکه «طنز اجتماعی در ادبیات ایران، پدیدهای ناآشنا بهحساب نمیآید و در آثار عبید زاکانی و حافظ گونههای مختلف آن دیده میشود… ارائهٔ تعریفی دقیق، جامعومانع برای طنز چندان آسان به نظر نمیرسد.
این دشواری ازیکطرف، به مرز باریک و عموماً لغزندهٔ این مفهوم با مفاهیم مشابه آن، همچون هزل، هجو، فکاهی و… مربوط میشود. از سوی دیگر، تعیین معادلهای مناسب فارسی برای این حوزهٔ وسیع واژگانی، کار تعریف و تعیین چارچوب برای این مفهوم را با آشفتگی و سردرگمی روبهرو ساخته است. برای مثال، واژهٔ انگلیسی Satire در ترجمه، معادلهای فارسی گوناگونی همچون «هجو»، «هزل» و «طنز» را پذیرفته است؛ اما این آشفتگی پایان ماجرا نیست؛ و ایبسا به سرگشتگی نیز تبدیل شود وقتی بدانیم چنین حالتی در زبان انگلیسی نیز وجود دارد. چون اولا: در آن زبان، علاوه بر Satire سه واژهٔ Humor، Irony و Wit نیز بر «طنز» دلالت میکنند و در زبان فارسی آنها را به «طنز» ترجمه کردهاند؛ ثانیاً، این واژهها معانی مشترکِ دیگری نیز با یکدیگر دارند.
مرزبندیِ گونههای اصلی شوخطبعی
درنگ در آثارِ طنزپژوهان، این نکته را بر مخاطب آشکار میسازد که ظاهراً مطمئنترین راه برایِ تبیینِ مرزهایِ موجود میان گونههای اصلیِ شوخطبعی (طنز، هزل، هجو و فکاهی)، توجه به تفاوتهای این گونهها در هدف، سائق، شگرد و مخاطب است.
در این نگاه (که بیش از یک طرح نهایی، چارچوبی پیشنهادی و موقت، و درنتیجه نیازمند شرح و بسط و جرحوتعدیل است)، پدیدآورندهٔ هجویه (و نیز کسی که از هجویهٔ برساختهٔ دیگری برای هجو مخاطبی جدید استفاده کند)، هر دو، زخمخورده، پریشیده و بیتاب و طاقت از تحقیری که دیدهاند یا جایگاه و اوضاعی که خود را در آن گرفتار میبینند (و آن را فروتر و ناخوشایندتر از استحقاق خویش میدانند)، باروحی سرشار از خشم و نفرت، گدازههای درونِ متلاطمِ خویش را به سمت آنکه مسئول و مسببِ این جفا و تحقیرش میدانند، نشانه میروند و تمامِ این انرژی منفی را در هیئت هجو، بر او فرومیبارند. از همین روست که هجوها، هم در مطالعهٔ فرهنگ و تاریخِ اجتماعی یک ملت و هم در روانکاوی مؤلفِ متنِ هجا، اهمیتِ بسیار دارند.
بهعلاوه، اگر مطالعهکنندگان فرهنگ، در جامعهٔ عصر خود به رواج هجو برخوردند، باید آن را زنگِ خطر و نشانِ تزلزلِ سلامتِ روانی اجتماع بدانند؛ زیرا همانطور که اشارهٔ دقیق و سنجیدهٔ دکتر زرقانی بیان میکند، فردِ گرونده به هجو «به دنبال راهی میگردد برای تخلیه همهٔ فشارهای روانی که بر او وارد میآید و او هیچ راه دفع منطقی برای آنها نمییابد. او باید فریاد بزند در خشنترین و نفرتانگیزترین حالت روانی. انرژی «منفی» درون انسانی که در چنین وضعیتی زندگی میکند، باید تخلیه شود و الا او را نابود خواهد کرد. این تخلیهٔ انرژی منفیِ تلنبارشده، یا در هیئت رفتار پرخاشجویانه و منطقگریز است یا در هیئت کلام فاقد آزادی زیباییشناختی (هجوِ غیرهنری) و یا در قالب انحرافات اخلاقی متعدد. در این صورت باید در اندیشهٔ درمان برآمد نه سرکوب.»
از دیگر سو، گذشته از اهمیت فرهنگی، اجتماعی و روانشناختی هجویهها، این نوع از «شوخطبعی»، هم کمبهرهترین و دورترین گونه از «جوهرهٔ ادبی» است و هم کارکردی محدود و فردی دارد. به این دلایل، کماهمیتترینِ این گونهها، و نقطهٔ مقابلِ طنز تلقی میشود. هزل نیز گرچه بهظاهر، در جستوجوی شادی و خنده است، در هر دو معنا از ادب به دور است: نهتنها ادب اجتماعی (نظام اخلاقی پذیرفتهشده از سوی خرد جمعی) را به یکسو نهاده، بلکه از «ادبیّت» متن به دور افتاده است و این دقیقاً مشکل مشترک هجو و دو گونهٔ پیشگفته است.
بهعکس، طنز باوجود آنکه ظاهراً همچون هزل از مسائل «تابو» شده میگوید، به جای بهرهوری سخیف از آنها، هدف دیگری دارد: هدفی آنچنان وسیع که در آن حتی «بیان هنری اجتماع نقیضین و ضدین» هم «هدف غایی» نیست. هدفِ طنز، درنهایت، برانگیختنِ اقرار و «تصدیق» مخاطب به بیتناسبی امور نقیض و اضدادِ اجتماعیافته است: اقرار و تصدیقی که لزوماً به بیان درنمیآید؛ اما سبب میشود که مخاطب، بهوضوح، «نفرت» (میل به دوریگزینی) از آن بیتناسبیها و همزمان، میل به حرکت به سمت عکس این وضعیت و حالت ناخوشایند (کوشش برایِ دستیابی به تناسب) را در خویش بیابد و تا زمانی که اثرِ روحی این «تصدیق» در وی باقی باشد، این امیال نیز در او هست.
اینهمه دقیقاً مصداق همان حالتی است که ارسطو در رسالهٔ «فن شعر»، آن را کاثارسیس مینامد و مترجمانِ پارسی، آن را تزکیه نام نهادهاند. وی ایجادِ این حالت را وظیفهٔ ادبیات و دیگر هنرها (بهویژه، دو نوع اصلی آن در فرهنگ عصر خویش یعنی «تراژدی» و «کمدی») میداند و ضمناً پیوندِ بنیادین و فلسفی این دو گونهٔ بهظاهر متضاد را با ظرافتی فیلسوفانه یادآور میشود.
دو) نمونه طنز
طوطی
(نمونهای از کتاب طنزآمیز «چنین کنند جانوران» (اثر ویل کاپی)، برگردان محمود فرجامی و فرزانه احمدی؛ نشر روزنه
علاوه بر بعضی انسانها، طوطی تنها جانوری است که خودش هم نمیداند راجع به چه موضوعی صحبت میکند. بااینحال او هم بعضی وقتها مثل بعضی انسانها یکچیزهایی میگوید که دست بر قضا درست از آب درمیآید اما دستکم ادعای الوهیت یا جادوگری یا فلسفهدانی نمیکند. اگر زبان پرتغالی بلد باشید متوجه میشوید زبان او چه دامنهٔ گستردهای دارد.
علاقه طوطی به حرف زدن با مادهٔ خاکستری مغزش رابطهٔ معکوس دارد که این هم یک وجه مشترک دیگر او با انسان است. تازه این در حالتی است که خوشبینانه معتقد باشیم این جناب و آن جنابان اساساً مادهٔ خاکستریای در کله مبارک داشته باشند و فضای آنجا یکسر قهوهای نباشد. طوطیها محض خاطر تولیدمثل است که جفتگیری میکنند و چندان هم احساساتی نیستند.
این پرندگان فک کوتاهی دارند. در روزگاران قدیم در کشتیهای بادبانی طوطی نشان حلقهٔ نامزدی ملاحان و دریانوردان بود. طی همان یک هفته اقامت در خشکی ممکن بود یک ناخدا بهتنهایی بارها و بارها چهلونه طوطی را به همین شیوه در بندرگاه به کار ببرد. از آن روزها بهروزهای خوش گذشته یاد میشود. طوطی به دانایی هم معروف است. میتوان به او صدای دعوای سگ، پاشیدن جوهر، قدمزدن در بیابان، شکستهشدن گلدان سفالی، خندیدن کفتار و گفتن مکرر یکچیز برای ساعتهای متمادی را یاد داد.
طوطی به خاطر عادت گازگرفتن و کندن تکههای کوچک از صورت آدمها بسیار مشهور و مورداحترام است. طوطیها اغلب بهواسطهٔ ضربهٔ محکم و هوشمندانه به جناغ سینهشان با یک پتک اصلاح شدهاند. آنها زمان را برحسب گردو محاسبه میکنند و هر گردو معادل با یک ساعت و نیم است.
همچنین طرفدار پر و پا قرص پاپائو، زالزالک، هستهٔ هلو، فلفلدلمهای و پایهٔ صندلیهای اشرافی هستند. طوطیها دویست سال زندگی میکنند و درنهایت هم به اموال موروثی منقول تبدیل میشوند. خود شما میتوانید آدمهایی را نام ببرید که چندین طوطی به ارث بردهاند.
ارسال نظرات