مبارزه برای مهربانی؛

آیا می‌توان همدلی را به دنیای امروز بازگرداند؟

آیا می‌توان همدلی را به دنیای امروز بازگرداند؟
اعضای آزمایشگاه عصب‌شناسی اجتماعی دانشگاه استنفورد در سال ۲۰۱۷

با بزرگ شدن شهرها و کوچک شدن خانوارها، در طول روز آدم‌های بیشتری را می‌بینیم ولی آدم‌های کم‌تری را می‌شناسیم. مراسمی که زمانی آدم‌ها را گرد هم می‌آورد: کلیسا رفتن، ورزش‌های گروهی، و حتی خرید رفتن دسته‌جمعی، امروزه جای خود را به فعالیت‌های انفرادی داده است که خیلی اوقات پای اینترنت انجام می‌شود.

 
نویسنده: عباس محرابیان

جمیل ذکی (Jamil Zaki) استاد روان‌شناسی دانشگاه استنفورد و رئیس آزمایشگاه عصب‌شناسی اجتماعی این دانشگاه، چند روز پیش کتابی به نام «مبارزه برای مهربانی: بازگرداندن همدلی به دنیای چندپارهٔ امروز» منتشر کرد. جمیل ذکی در «مبارزه برای مهربانی» به بحران کمبود همدلی میان انسان‌های معاصر می‌پردازد و سعی می‌کند راه‌حل‌هایی برای آن ارائه دهد.

در ادامه، ترجمهٔ بخشی از کتاب مبارزه برای مهربانی، اثر جمیل ذکی را می‌خوانیم که به استفاده از فنّاوری برای ایجاد همدلی میان مردم معطوف است. این بخش در وبگاه nautil.us منتشر شده است.

وقتی بیدار می‌شوید، در اتوبوسی نشسته‌اید و همهٔ خرت‌وپرت‌های‌تان دوروبرتان ریخته است. مسافران خستهٔ اتوبوس روی صندلی‌های رنگ‌پریده لم داده‌اند و سر را به پنجره تکیه داده‌اند. پشت سرتان پدر و پسری را می‌بینید که پیش هم نشسته‌اند و دست همدیگر را گرفته‌اند. در این حال متوجه مردی با ریش فلفل‌نمکی و شلوار خاکی‌رنگ می‌شوید که انتهای اتوبوس ایستاده و به شما خیره شده است. مضطرب می‌شوید و نگاهی به راننده می‌اندازید، از خود می‌پرسید آیا در صورت لزوم می‌توانید روی کمکش حساب کنید؟ وقتی سر را برمی‌گردانید مرد ریشو به چند قدمی شما رسیده است. شدیدا احساس ناامنی می‌کنید ولی ناگهان یادتان می‌آید که جایی برای نگرانی نیست. عینک مخصوص را از چشم برمی‌دارید و می‌بینید که در دنیای واقعی و در آزمایشگاه «ارتباطات انسانی مجازی» دانشگاه استنفورد هستید.

بله، این‌ها برای شما صرفا یک شبیه‌سازی بود، ولی برای بسیاری از مردم شمال کالیفرنیا، که تعدادشان روز به روز بیشتر هم می‌شود، اتوبوس سوار شدن واقعاً تجربه‌ای اضطراب‌آور است. منطقهٔ سانتا کلارا در کالیفرنیا، که دفاتر مرکزی گوگل و فیس‌بوک در آن قرار دارد، دومین نقطهٔ تمرکز ثروتمندان آمریکاست. هزینه‌های سرسام‌آور زندگی همه را، به جز آدم‌های خیلی پولدار، وادار به جابجایی کرده است. مثلاً در شهر پالوآلتو، که دانشگاه استنفورد در آن واقع است، تعداد بی‌خانمانان فقط طی دو سال گذشته رشد بی‌سابقهٔ ۲۶ درصدی داشته است، که بسیاری از آنان کودک هستند. این بینوایان شب‌ها را در پناهگاه‌ها، چادرها و یا حتی در اتوبوس خط ۲۲ به صبح می‌رسانند.

مبدأ خط اتوبوس ۲۲ در یک کیلومتری دانشگاه سرسبز استنفورد قرار دارد و مقصد آن شهر سن‌خوزه است. این اتوبوس تمام شب بین دو شهر در آمدوشد است. بی‌خانمانان منطقه آن‌قدر از آن برای پناه گرفتن و شب را به صبح رساندن استفاده کرده‌اند که به کنایه به آن «هتل ۲۲» گفته می‌شود. شب‌ها ده‌ها انسان سوار می‌شوند، مسیر ۹۰ دقیقه‌ای تا انتهای خط را طی می‌کنند، پیاده می‌شوند و دوباره سوار مسیر وارونه می‌شوند. رانندگان دیگر به آن‌ها عادت کرده‌اند، و به محض حرکت در بلندگو اعلام می‌کنند «کسی دراز نکشد، کسی پایش را روی صندلی‌ها نگذارد … مراعات مسافران دیگر را بکنید، بعضی از آن‌ها دارند سر کار می‌روند. یک سفر آرام و راحت خواهیم داشت. اگر کسی بخواهد دردسر درست کند، خودش بهتر می‌داند سروکارش با کیست.»

در خیابان El Camino Real (طولانی‌ترین خیابان درهٔ سیلیکون که از سن‌خوزه تا سن‌فرنسیسکو ادامه دارد)، تِسلاهای روباز آخرین مدل در یک نمایشگاه ماشین منتظرند تا صاحبان میلیونرشان را ملاقات کنند. آن طرف خیابان چند ردیف ماشین کاروان (RV) پارک شده‌اند، که خانواده‌هایی در آن‌ها زندگی می‌کنند که زندگی‌شان از هم پاشیده است. وقتی از دیدن چنین تصویر پرتناقضی خم به ابرو نمی‌آوریم، یعنی به جایی رسیده‌ایم که چشممان را به رنج‌کشیدن بی‌خانمانان بسته‌ایم. گاهی اوقات اصلاً آن‌ها را آدم حساب نمی‌کنیم. در یک آزمایش تحقیقاتی، عصب‌شناسان عکس‌هایی از گروه‌های مختلف انسانی (مثل مدیران، ورزشکاران، مادران و بی‌خانمانان) را به شرکت‌کننده‌ها نشان دادند و از مغز آنان تصویربرداری fMRI کردند، و دیدند که قسمت‌هایی از مغز که مربوط به احساس همدلی می‌شود، موقع نشان دادن عکس‌های تمام گروه‌ها به جز بی‌خانمانان، فعال شدند.

بیایید اول ببینیم همدلی اساسا چیست و چه کارکردی دارد؟ همدلی از مهم‌ترین ابزار تنازع بقای انسان‌هاست. در طول هزاران سال، تکاملْ نوع بشر را به سویی هدایت کرد که راحت‌تر بتواند با هم‌نوعش ارتباط برقرار کند: میزان هورمون تستسترون در بدنمان کاهش یافت و نرم‌خوتر و مهربان‌تر شدیم. سفیدی چشمانمان بزرگ‌تر از پستانداران دیگر شد تا بتوانیم نگاه یک‌دیگر را راحت‌تر دنبال کنیم، و ماهیچه‌های صورتمان پیشرفته‌تر شدند تا بتوانیم احساساتمان را دقیق‌تر ابراز کنیم. مغزمان هم در دریافت افکار و احساسات هم‌نوعانمان بسیار قوی‌تر شد.

در نتیجهٔ، توانایی همدلی ما بسی وسیع‌تر از قبل شد. الآن ما می‌توانیم خود را جای دوستان و نزدیکانمان، حتی غریبه‌ها، دشمنان و شخصیت‌های داستان‌ها و فیلم‌ها بگذاریم و احساس‌شان را درک کنیم. این طور بود که ما مهربان‌ترین جانور روی کرهٔ خاکی شدیم. در مقایسه، شامپانزه‌ها اگرچه با هم همکاری می‌کنند و در مصیبت‌ها یکدیگر را تسلی می‌دهند، ولی خیرخواهی آن‌ها بسیار محدودتر از انسان‌هاست. خیلی کم اتفاق می‌افتد که غذای خود را با دیگران سهیم شوند، و، اگرچه با اعضای گلهٔ خود مهربان‌اند، با غریبه‌ها عموماً کینه می‌ورزند. در مقابل، انسان‌ها می‌توانند در سطح وسیع با یکدیگر همکاری کنند و در مجموع بیش از سایر جانوران به هم کمک می‌کنند. این به راستی کلید موفقیت ماست. از یک انسان تنها کار چندانی برنمی‌آید، ولی اتحاد، رمز پیروزی است، که به کمک آن توانسته‌ایم ماموت‌های عظیم پشمالو را شکار کنیم، پل‌های معلق بی‌نظیری بسازیم و سفینه به ماه بفرستیم.

اما متأسفانه به نظر می‌رسد مهر و محبت بین آدم‌ها رو به کاهش است. دنیای مدرن انسان‌ها را تنها و مهربان بودن را مشکل‌تر از پیش کرده است. در سال ۲۰۰۷، بشریت رکورد جدیدی زد: برای اولین بار در طول تاریخ، تعداد شهرنشینان از غیرشهرنشینان بیشتر شد، و تا سال ۲۰۵۰، بیش از دو سوم جمعیت دنیا شهرنشین خواهند شد. قاعدتاً جمع شدن انسان‌ها در شهرها باید آنان را به هم نزدیک‌تر کند، ولی برعکس، ما هر روز تنهاتر می‌شویم. در سال ۱۹۱۱ تنها ۵ درصد انگلیسی‌ها تنها زندگی می‌کردند، صد سال بعد این عدد به ۳۱ درصد رسید. به ویژه، تنها زندگی کردن در میان جوانان و در شهرهای بزرگ رشد بسیار سریعی داشته است. در آمریکا، تعداد جوانان بین ۱۸ تا ۳۴ سال که تنها زندگی می‌کنند نسبت به سال ۱۹۵۰ ده برابر شده است. امروزه بیش از نیمی از ساکنین پاریس و استکهلم تنها زندگی می‌کنند، و در محله‌هایی از نیویورک و لس‌آنجلس این رقم بالای ۹۰ درصد است.

با بزرگ شدن شهرها و کوچک شدن خانوارها، در طول روز آدم‌های بیشتری را می‌بینیم ولی آدم‌های کم‌تری را می‌شناسیم. مراسمی که زمانی آدم‌ها را گرد هم می‌آورد: کلیسا رفتن، ورزش‌های گروهی، و حتی خرید رفتن دسته‌جمعی، امروزه جای خود را به فعالیت‌های انفرادی داده است که خیلی اوقات پای اینترنت انجام می‌شود. قبلاً که دو غریبه در بقالی به هم برخورد می‌کردند، راجع به مسائل روزمره مثل فوتبال، وضع سیاسی و بازی‌های جدید کامپیوتری حرف می‌زدند و کلی چیز دربارهٔ هم می‌فهمیدند. وقتی در اینترنت با کسی برخورد می‌کنیم، اولین چیزی که از او می‌فهمیم خیلی اوقات نکات نامطلوب اوست، مثل عقاید مذهبی‌اش که ما قبول نداریم. پیش از این که او را به عنوان یک انسان بشناسیم، او را دشمن خود می‌شماریم.

اگر بنا بود عمداً جامعه را به سویی هدایت کنیم که همدلی نابود شود، احتمالاً نمی‌توانستیم موفق‌تر از آن چه امروز ساخته‌ایم عمل کنیم! بله، بسیاری از محققان معتقدند همدلی با سرعتی باورنکردنی رو به فرسایش است. روانشناسان طی چهار دههٔ گذشته میزان همدلی را اندازه‌گیری کرده‌اند و شاهد کاهش سریع آن بوده‌اند. یک انسان متوسط در سال ۲۰۰۹، از ۷۵ درصد مردم در سال ۱۹۷۹ همدلی کم‌تری دارد. تناقض قضیه این‌جاست که جامعهٔ مدرن بر پایهٔ ارتباطات انسانی بنا شده است، پایه‌هایی که روزبه‌روز سست‌تر از دیروز می‌شوند.

طی دوازده سال گذشته من در آزمایشگاهم بر روی دلایل و کارکرد همدلی کار کرده‌ام. ولی امروزه حال روانشناسی که در زمینهٔ همدلی مطالعه می‌کند چون حال اقلیم‌شناسی است که وضعیت یخ‌های قطبی را مطالعه می‌کند: هر سال می‌فهمیم چقدر حیاتمان وابسته به آن است، و هر سال می‌بینیم که چطور کم و کم‌تر می‌شود. ولی آیا راه گریزی هست؟

بی‌خانمانان سنگ‌محک‌هایی عالی برای سنجش حس همدلی هستند. فکر کردن به آن چه بر ایشان می‌گذرد برایمان دردآور است، عذاب وجدان می‌آورد و وادارمان می‌کند قبول کنیم در دنیای عادلی زندگی نمی‌کنیم. اغلب ما برای مواجه نشدن با چنین حقایقی، سعی می‌کنیم اساساً آن‌ها را نبینیم. من و جرمی بایلنسون (Jeremy Bailenson)، استاد دیگر دانشگاه استنفورد، بر آن شدیم تا از فنّاوری واقعیت مجازی (virtual reality) یا به اختصار و.م. استفاده کنیم تا این عادت را بشکنیم، ملت را وادار کنیم تا این گروه فراموش شده را به یاد بیاورند و حتی با آنان زندگی کنند.

تا همین چند دههٔ پیش، فنّاوری‌ای که امروزه در آزمایشگاه جرمی استفاده می‌شود، فقط در تخیل می‌گنجید. تا چند سال پیش نیز امری لوکس و بسیار گران محسوب می‌شد که برای عموم قابل استفاده نبود. ولی خیلی طول نکشید که اوضاع دگرگون شد. در سال ۲۰۱۴ فیس‌بوک شرکت Oculus VR را به قیمت ۲ میلیارد دلار خرید و در همان اوان، افزاره‌های و.م. با قیمتی بین ۱۰ تا ۳۰۰ دلار در دسترس عموم قرار گرفتند.

جرمی معتقد است این پیشرفت در حوزهٔ رسانه را نباید دست‌کم گرفت: «ببینید، و.م. از تمام رسانه‌هایی که تاکنون اختراع شده‌اند، تأثیر روانی به مراتب بیشتری دارد، چرا که موجب حضور عینی فرد می‌شود.» درست است که کتاب‌ها و فیلم‌ها ما را در خود غرق می‌کنند، ولی به هر حال ما هم‌چنان آگاهیم که داریم می‌خوانیم یا می‌بینیم. واقعیت مجازی بعضاً چنان ما را درگیر می‌کند که اساساً فراموش می‌کنیم دنیای خارجی وجود دارد. کسی که در و.م. غرق شده است، وقتی دارد بر فراز شهری پرواز می‌کند قلبش تندتند می‌زند، و وقتی در وضعیتی جنگی قرار دارد و سوت خمپاره را می‌شنود ناخودآگاه خود را بر زمین می‌اندازد تا ترکش نخورد. چنین کسی تجربیات مجازی را با واقعیت اشتباه می‌گیرد. اشتباهی که قابل درک است، چرا که این تجربه برای او واقعی است.

واقعیت مجازی ابزار بسیار قدرتمندی برای ساختن وضعیت‌های خیال‌پردازانه است، و بدون شک در صنعت بازی‌های کامپیوتری بسیار تأثیرگذار خواهد بود. ولی علاوه بر این، قدرت و.م. در ایجاد حضور عینی، می‌تواند به ما کمک کند شرایطی واقعی ولی خارج از زندگی روزمره‌مان را هم تجربه کنیم. جرمی می‌گوید فایدهٔ اصلی این فنّاوری این‌جاست. فوتبالیست‌ها برای تجسم کردن وضعیت زمین بازی و جراحان برای تمرین عمل‌های جراحی پیشرفته از آن استفاده می‌کنند.

در هر دو مورد، و.م. یادگیری را سریع‌تر و عمیق‌تر می‌کند. واقعیت مجازی هم‌چنین به آدم‌ها اجازه می‌دهد خود را جای مُسِن‌ترها یا فردی از نژاد دیگر قرار دهند، یا حتی جهان را از چشم انسانی کوررنگ ببینند. تحقیقات جرمی و گروهش روشن کرده‌اند که چنین تجربیاتی قضاوت کردن دربارهٔ دیگران و انواع تبعیض‌ها را کاهش می‌دهد.

این یافته‌ها بود که کریس میلک (Chris Milk)، هنرمند و کارآفرین آمریکایی را بر آن داشت که و.م. را «قدرت‌مندترین ابزار همدلی» بنامد. در سال ۲۰۱۴ او یک فیلم و.م. به نام «ابرها بر فراز سدرة» ساخت که داستان دختری ۱۲ ساله به نام سدرة را روایت می‌کند که در اردوگاه پناهندگان سوری مخیم الزعتری در اردن زندگی می‌کند. بینندگان فیلم پس از آشنا شدن با سدرة و خانواده‌اش، به جاهای مختلف اردوگاه سر می‌زنند.

کریس می‌گوید «بینندگان فیلم آدم‌هایی معمولی هستند که هرگز زندگی در چادر پناهندگان را تجربه نکرده‌اند. ولی یک روز بعدازظهر، ناگهان سر از آن‌جا در می‌آورند.» این «آن‌جا بودن» به نظر کریس بسیار مهم است، چرا که «آن وضعیت را در تلویزیون تماشا نمی‌کنند، بلکه در کنار سدرة نشسته‌اند. وقتی به پایین نگاه می‌کنند، روی همان زمینی نشسته‌اند که سدرة نشسته است. به همین خاطر، شرایط او را عمیق‌تر درک می‌کنند، و همدلی‌شان با او قوی‌تر است.»

آری، اگرچه فنّاوری می‌تواند باعث دوری آدم‌ها بشود، ولی اگر از آن استفادهٔ صحیحی بشود، می‌تواند تأثیری درست برعکس داشته باشد.

خب، فیلمی که کریس ساخته بسیار جالب است، اما خوانندهٔ شکاک ممکن است بپرسد، آیا این فنّاوری و.م. بوده که همدلی را ایجاد کرده است؟ و این سؤالی به غایت به جاست. فرض کنید به رهگذری پیشنهاد می‌دهید ساعتی را در کنار یک پناهندهٔ جنگی زندگی کند.

چه کسی این پیشنهاد را می‌پذیرد و چه کسی رد می‌کند؟ به نظر می‌آید افرادی که اهل همدلی نیستند اصولاً علاقه‌ای به این پیشنهاد نشان ندهند. بنابراین شاید و.م. فقط می‌تواند افراد همدل را همدل‌تر کند … فقط همین است یا می‌تواند کاراتر هم باشد؟

سه سال پیش بود که من و جرمی و گروهمان برای پاسخ دادن به این سؤال آستین‌هایمان را بالا زدیم. ما یک تجربهٔ واقعیت مجازی طراحی کردیم که به ساکنین شمال کالیفرنیا یاد دهیم بی‌خانمانان خود را طور دیگری ببینند: بینندگان محصول تولیدی ما به نام «هتل ۲۲»، ماجرای سقوط یک شهروند عادی به ورطهٔ بی‌خانمانی را از نزدیک می‌بینند. ابتدا بیننده در آپارتمانش از خواب برمی‌خیزد، و در صندوق پستی‌اش حکم تخلیه‌ای پیدا می‌کند. اسباب و اثاثیه‌اش را می‌فروشد بلکه بتواند کرایه خانه‌اش را بدهد، ولی کفاف نمی‌دهد و از خانه بیرونش می‌اندازند. مدتی در ماشینش زندگی می‌کند، عملی که خلاف قانون است. یک افسر پلیس مچش را می‌گیرد و ماشینش را هم توقیف می‌کند، و او به ناچار به هتل ۲۲ پناه می‌برد.

در آن‌جا با مسافران دیگر اتوبوس هم آشنا می‌شود، مثلاً وقتی روی پدر و فرزندی که پشت سرش نشسته‌اند کلیک می‌کند، پدر برایش توضیح می‌دهد: «من روی هستم و این پسرم آستین است. مادر آستین چندی پیش پس از یک دورهٔ طولانی بیماری قلبی درگذشت و مرا با قبض‌های کمرشکن بیمارستان تنها گذاشت. به خاطر بدهی‌ام کرایه خانه‌ام را نتوانستم بدهم و خانه‌ام را ازم گرفتند. برای یک پناهگاه خانوادگی اسم نوشته‌ام و در نوبت انتظارم. تا موقعی که تختی خالی آن‌جا پیدا شود، با بدبختی شب را در اتوبوس به صبح می‌رسانیم.»

من و جرمی مطمئن بودیم کسی که این فیلم و.م. را ببیند، با بی‌خانمانان بیشتر همدلی خواهد کرد. ولی آیا این روش از روش‌های سنتی کارآمدتر است؟ برای جواب دادن به این سؤال، ما شرکت‌کنندگان آزمایش‌مان را دو گروه کردیم: از یک گروه خواستیم تجربهٔ و.م. را انجام دهند، و از گروه دیگر خواستیم داستان آن بی‌خانمان را از روی متن بخوانند، در حالی که خود را جای او می‌گذارند، و سعی کنند حس و حال او را درک کنند.

تحقیقات قبلی نشان داده بود که این تمرین دوم هم همدلی شرکت‌کنندگان را افزایش می‌دهد، بنابراین و.م. رقیبی جدی در این آزمایش داشت. پیش از انجام آزمایش، با جرمی شرط بستم که روش و.م. لزوماً از بدیل سنتی آن بهتر عمل نخواهد کرد.

اما من اشتباه می‌کردم! در آغاز، دیدیم که هر دو گروه با بی‌خانمانان بیشتر همدلی می‌کردند، و حتی علاقمند شدند به پناهگاه‌های محلی کمک مالی کنند. ولی وقتی افکارشان را دقیق‌تر سنجیدیم، متوجه تفاوت‌ها شدیم. مثلاً برایشان لایحه‌ای فرضی را تشریح کردیم که مالیات محلی را بیشتر کنیم و در عوض بودجهٔ پروژهٔ «مسکن ارزان برای همه» را افزایش دهیم. همهٔ شرکت‌کنندگان تصویب چنین لایحه‌ای را مفید دانستند، ولی وقتی ازشان خواستیم دادخواستی برای حمایت از آن امضا کنند، آنان که تجربهٔ و.م. را گذرانده بودند، علاقهٔ بیشتری نشان دادند.

به علاوه، فنّاوری تأثیر بلندمدت‌تری داشت، چرا که یک ماه پس از آزمایش، شرکت‌کنندگانی که تجربهٔ و.م. را از سر گذرانیده بودند، هم‌چنان از لایحهٔ پیشنهادی برای حمایت از بی‌خانمانان حمایت کردند و نسبت به گروه دیگر، احساسات تحقیرآمیز کم‌رنگ‌تری نسبت به آن‌ها داشتند.

در پایان باید اضافه کنم که ما به هیچ عنوان ادعا نمی‌کنیم که واقعیت مجازی ابزار تقویت همدلی بدون عیب و نقصی است. تجربیات آدم‌ها هیچ‌گاه صددرصد قابل انتقال نیستند. شاید ما بتوانیم کسی را چند دقیقه در هتل ۲۲ قرار دهیم، ولی تجربهٔ گرسنگی مفرط را که نمی‌توانیم در آن‌ها ایجاد کنیم! با این حال، ما خوش‌بینیم که و.م. می‌تواند دست‌کم کنجکاوی ملت را تحریک کند، و آنان را قلقلک دهد که دربارهٔ بینوایانی که معمولاً نادیده گرفته می‌شوند، بیشتر بدانند.

ما امکان تجربهٔ «هتل ۲۲» را در چند مرکز خرید و چند موزه در شمال کالیفرنیا فراهم آورده‌ایم، و تاکنون هزاران نفر آن را امتحان کرده‌اند. به قول هارپر لی در کتاب کشتن مرغ مقلد، «هرگز نمی‌توانی دیگری را درک کنی مگر آن که دنیا را از نگاه او ببینی، در جلد او بروی و همه جا با او باشی.» با فراگیر شدن واقعیت مجازی، میلیون‌ها انسان خواهند توانست دقیقاً چنین چیزی را تجربه‌ کنند.

ارسال نظرات