مجموعه داستان کوتاه دیوان سومنات شامل دوازده داستان است.
در داستان اول، مینیاتورها، روایت مارگاریت اشنایدر را که بهدلیل جنگ بین کشورها و نظامیبودن شوهرش به ایران آمده است میخوانیم. او بههمراه سروان از برلین به تهران آمده اما با شروع بمبارانهای روسی، از راهی پنهانی به خانهٔ مردی نقاش که دوست سروان هم هست میرود. رفتن مارگاریت به آن مکان شروع ماجرای دیگری در زندگی و بارداریاش میشود. در این داستان، شخصیتها بیشتر با نام و توصیفات ظاهری به خواننده معرفی میشوند. شناسایی ویژگیهای رفتاری چندان دشوار نبوده و خواننده بهراحتی آنها را درمییابد. راوی داستان اولشخص (مرد نقاش) است و چون شخصیتها برای یادآوری گذشته در رفتوآمد هستند، توصیفات بهخوبی دیده میشوند.
در رد پای مرد کهربایی داستان مردی را میخوانیم که بارها از خانه رفته و در تمام این رفتنها همسرش راهی برای پیداکردنش جسته است. تفاوت مرد کهربایی با دیگران در جسم کهرباگونهٔ اوست. در این داستان کوتاه، همگی شخصیتها بینام اما با توصیف ظاهریاند و نامنداشتن و همچنین تعلیق روایت، خواننده را در ابهام قرار میدهد.
سومین داستان از این مجموعه داستان حضور نام دارد. حضور، دربارهٔ زن و مردی است که به بهانههای مختلف در نیمهشبها به خانههای مردم هجوم میآورند. در این داستان نیز ظاهر شخصیتها بهخوبی توصیف شده است و خواننده آنها را شناسایی میکند.
پلکان داستان شخصیتهای یک روایت است که در روایتهای دیگر و متفاوت ایفای نقش میکنند. آقای الف و خانم مینایی در روزی بارانی با هم آشنا میشوند و سپس رابطهٔ عمیقتری بین آنها به وجود میآید. در این میان، دال که فرزند آنهاست وارد و آقای الف خارج میشود. در این داستان، شخصیتها بینام و با توصیف ظاهری شامل لباس و چهره به خواننده معرفی میشوند. گفتوگو در پیشبرد آن نقشی بهسزا دارد. گویی خسروی با تغییر نقش در شخصیتهای داستانیاش زمینهسازی نقش و شخصیتهای داستانی دیگری را در سر دارد.
پاهای ابریشمی را من راوی روایت میکند. روایتی از پسربچهای شایان نام که پدری گمشده و مادری بافنده دارد. درواقع، مادر با بافتن شایان به او نقشی میدهد تا به دنبال شاپرک باشد. ساعت هفت در داستان نقشدار است بهگونهای که راوی چندینبار به آن اشاره میکند.
در داستان ششم راوی اولشخص نقش اساسی دارد. او نظامی تبعیدشده است که فرزندانش در همان شهر محل خدمت مانده اما همسرش به جدایی از او راضی نمیشود. آنها به منطقهٔ سردسیر سراب منتقل میشوند. سارهبانو و دو فرزندش تنها شخصیتهایی هستند که نام اصلی دارند اما سروان بهدلیل نظامیبودنش نامی مستعار و یعقوب هم که نقشی اساسی در زندگی و جابجایی سروان و ساره دارد بدون مشخصات روشن ایفای نقش میکنند.
هفتمین داستان، تربیع پیکر نام دارد. داستانی خواندنی اما مبهم که خواننده را به خوانش دو یا سهبارهٔ آن وامیدارد. خواننده در این روایت جذاب با دو شخصیت دوگانه از پیکر و کیانمهر روبهروست؛ بهطورکلی، راوی اولشخص، کیانمهر، روایت را برعهده دارد اما همین نابسامانی در افعال ابهام و تعلیق داستانی را از آغاز تا انجام سبب میشود.
مرثیه برای ژاله و قاتلش، خواننده را با دو شخصیت ژاله معین و ستوان کاووس. د همراه میکند. نویسنده در این داستان با طرحی یکسان، صحنههای گوناگونی را ایجاد کرده است تا براساس آن داستانش را انتخاب و ادامه دهد. باتوجه به این نظریه و آنچه خواننده میخواند، این دو شخصیت بهتدریج با هم آشنا میشوند و راوی داستان دانای کل است و گفتوگوی شخصیتها نقشی پیشبرنده دارد.
داستان بعدی روایت زنی با نام لیلاست. او به دنبال پاسخی برای پرسش دخترکش است و در پی فردی با نام خانوادگی صاحبی میگردد. شخصیت لیلا با شخصیتهای دیگر در تعامل است. خاطرهگویی و در همین راستا، توصیف زیاد دیده میشود.
صورتبند، داستان جذاب و خواندنی است که خواننده با خاطرهبازی شخصیت آقای فیاضی سروکار دارد. خواننده قسمتی از زندگی خانوادهٔ آقای اصلانی و فیاضی صورتبند را میخواند. سرهنگ اصلانی برخلاف شغل و حرفهاش، مردی بسیار حساس و باروحیهای لطیف است. به همین دلیل، از شهر گریخته تا در آرامش و بهدوراز هیاهوها زندگی کند. داستان نوعی خاطرهگویی آقای فیاضی از دوران زندگی و مهمترین و باارزشترین ساختهاش است. پس، راوی اولشخص آن را پیش میبرد.
سیروس در داستان حرکت زیبا و آسان، یکی از پاهای خود را ازدست داده و پای مصنوعی جایگزین آن شده است. درعینحال، با این وضعیت سازگاری ندارد و در پی راهی برای رهایی است. او در مسیر کوهنوردی با فردی مانند خودش آشنا میشود و بهصورت توافقی پا را به او میدهد.
خواننده در این داستان نیز با شخصیتهایی بانام (از همان آغاز روایت) روبهروست. راوی سوم شخص داستان را پیش میبرد. مسئلهٔ اصلی در این داستان، چرایی و پرسش فلسفی سیروس از زوجبودن اعضای بدن است.
در داستان آخر که نام کتاب نیز از آن گرفته شده است، روایت طبیب هندی را میخوانیم. درواقع، روایت از زبان شفیق لاهوری برای شخص طبیب است. طبیب در جوانی و بهاصرار پدرش طب خوانده اما ذوق و قریحهای سرشار از ادبیات و شاعری دارد. در اینجا، چند حکایت دربارهٔ طبیب هندی صاحب دیوان سومنات (که به چاپ هم نرسیده است) میخوانیم. این حکایتها بیشتر جنبهٔ اعجازگونهٔ شاعری طبیب را نشان میدهند. نکتهٔ جالبتوجه در این داستان کوتاه سورئال، زبان بیهقیوار آن است. فعلها را مانند تاریخ بیهقی بهکار میبرد و آن را به نثری شعرگونه نزدیک میکند.
میتوان گفت که ابوتراب خسروی بیشتر به سورئالبودن داستانها توجه دارد تا واقعیتها. روایتها غیرخطی هستند و شخصیتها در زمان حال و گذشته در رفتوآمدند. ابوتراب به سنت ایرانی اهمیت بسیار داده است و بهطورکلی میتوان گفت خصلت اصلی داستانهای این مجموعه زبان گونهگون، شخصیتهای چندگانه و بیشتر اسطورهای، تعلیق، تصویرسازی و توصیفهای بسیار زیبا است.
ارسال نظرات