«فرانتس کافکا» درونگرا، خجالتی و در ظاهر کارمندمآب، در بیستم سپتامبر 1912 به فروتنی و ترس و شرم خود غلبه میکند و تصمیم میگیرد برای فلیسه باوئر، دختری که او را در یک مهمانی دیده، نامهای عاشقانه بنویسد: دوشیزه باوئر عزیز. با این فرض که کمترین یادی از من در خاطر شما باقی مانده باشد، بار دیگر خودم را معرفی میکنم: اسم من فرانتس کافکا است. من همان کسی هستم که نخستین بار آن شب در خانه آقای رییس برود در پراگ با شما آشنا شدم…
این شروع سالها نامهنگاری میان این نویسنده چکی و دختری یهودی است که سالها بعد دوست کافکا، آنها را جمع آوری و به نام «نامه به فلیسه» به چاپ رساند. بنابراین در نگاه اول خواندن چنین کتابی نه ربطی به ادبیات خواهد داشت و نه میتوان آن را واجد ارزشی هنری دانست، چرا که صرفا نامههایی هستند میان دو عاشق و معشوق. اما اگر خواننده این کتاب دوجلدی باشید و حوصله کنید، ادبیات پر از جزییات و متناقضگوییهای کافکا را تحمل کنید، آنگاه به یکی از مهمترین و پیچیدهترین نکات هستی انسان پی خواهید برد: «تناقض» و «هراس از تناقض» و یا «متفاوت بودن» تفاوتی فارغ از خوب یا بد بودنش.
از اولین جملههای نخستین نامه کافکا واضح است که او عاشقانه فلیسه را دوست دارد؛ گواه این مدعا همین بس که 14 نامه (تقریبا دو ماه) طول میکشد که او فلیسه را «تو» خطاب کند. با این همه در متن نامهها، چیزی جز تناقضهای عجیب و غریب کافکایی به چشم نمیخورد: «عزیز دلم، من هنوز تو را دلیل ثانوی زنده بودن خودم میدانم. آخر این شرمآور است که آدم انگیزه زنده بودن خودش را تماما در وجود محبوبش منحصر کند…
کافکا قدم به قدم پا به دنیای فلیسه میگذارد و با سادگی و پیچیدگیاش (دو عامل متناقض)، دل فلیسه را میرباید و خود کم کم احساس میکند پایگاهی احساسی بیرون خانهاش یافته، اما هر رابطه عاشقانهای انگار مقصدی جز ازدواج ندارد و تردید کافکا در عین تمایلش به ازدواج، یادآور همان تناقضی است که در بالا حرفش را زدیم: «آیا میدانی عزیز دلم، این آمیزه خوشبختی و بدبختی که ارتباط من و تو از آن تشکیل میشود (خوشبختی برای این که تو هنوز مرا تنها نگذاشتهای و وقتی که تنهایم بگذاری، باز یک زمان دوستم داشتهای و بدبختی برای این که خیلی غمانگیز در امتحان شایستگیام مردود شدهام، امتحانی که تو نمونه مجسم آن برای من هستی) به جستوجوی دایرهوار در اطراف روانه میکند، گویی بیمصرفترین موجود روی زمین هستم…
حتما میخواهید بدانید سرانجام این عشق آتشین که کافکا بیش از 800 صفحه نامه به فلیسه نوشته است چه شد؟ هیچ! آنها دو بار قرار عروسی گذاشتند و هر دو بار، کافکا، در مجلس حاضر نشد، همچنان که هر بار در نامهها فلیسه از او خواسته بود همدیگر را ببینند، کافکا، برایش نوشته بود که در تعطیلات ترجیح میدهد بنشیند و داستانهایش را بنویسد و اتفاقا همین کار را هم کرده بود، منتها داستان ننوشته بود، برای فلیسه از دلتنگیهایش نامهای تازه نوشته بود. برگرفته از پورتال سبک زندگی و goodreads
فرانتس کافکا (زاده ۳ژوئیهٔ۱۸۸۳ – درگذشته ۳ ژوئن ۱۹۲۴) یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانیزبان در سده ۲۰ (میلادی) بود. آثار کافکا در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب بهشمار میآیند.
فرانتس کافکا به دوست نزدیک خود ماکس برود وصیت کرده بود که تمام آثار او را نخوانده بسوزاند. ماکس برود از این دستور وصیتنامه سرپیچی کرد و بیشتر آثار کافکا را منتشر کرد و دوست خود را به شهرت جهانی رساند. پرآوازهترین آثار کافکا، رمان کوتاه مسخ و رمان محاکمه و رمان ناتمام قصر هستند.
بخشی از کتاب:
مرا ببخش. تمام بدبختیهایی که بر سر تو آوردم از یک جا سرچشمه میگیرد؛ از عشقی که به تو دارم…
این کتاب را میتوانید از کتابخانه نوروززمین به امانت بگیرید.
عنوان: نامه به فلیسه
نویسنده: فرانتس کافکا
مترجم: مصطفی اسلامیه، مرتضی افتخاری
انتشارات: نیلوفر
نوبت چاپ: سوم
تعداد صفحات: 2جلدی
ارسال نظرات