علیرضا آبیز، شاعر، مترجم و پژوهشگر ادبی
«همسایهها» اثر احمد محمود را میتوان با قطعیت یک اثر «کلاسیک شده» در ادبیات فارسی خواند. رمانی که سنجش زمان را تاب آورده و در میان نسلهای مختلف کتابخوان طرفداران جدی پیدا کرده است. درواقع اگر سازوکار «کانونی شدن» ((cannonisation ادبیات در ایران سیر طبیعی میداشت، این رمان باید امروزه بخشی از مجموعهی کانونی ادبیات فارسی میبود. با این حال، بهرغم مخالفت و بلکه دشمنی نهادهای فرهنگی و سیاسی حاکم در هر دو سوی مرز زمانی ۱۳۵۷، این رمان تنها به مدد توان ادبی و فرهنگی درونی خویش جای پای خود در سپهر ادبی فارسیزبان را محکم کرده و به اثری کلاسیک تبدل شده است تا حدی که هیچ تاریخنگار ادبی نخواهد توانست آن را نادیده بگیرد.
«همسایهها» رمانی است دربارهی بلوغ و باید آن را در ژانر ادبیات بلوغ coming of age)) دستهبندی کرد و هر نوع خوانش دیگر از این رمان را در راستای این نگرهی کلی دریافت. اگرچه رمان به طیف گوناگونی از مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میپردازد و بسیاری خوانندگان و حتی منتقدان ادبی آن را بهعنوان اثری سیاسی-اجتماعی فهم میکنند، ایدهی مرکزی رمان حول محور بلوغ شخصیت اصلی – راوی رمان «خالد» میچرخد. رویکرد اغلب نقدهایی که تاکنون بر این رمان نوشتهشده بیش از آنکه تحلیل ایدهی مرکزی رمان باشد نمایانگر دیدگاههای سیاسی-اجتماعی تحلیلگران یا نظریهپردازی دربارهی مسائل سیاسی-اجتماعی دورانی است که رمان در آن میگذرد. حال آنکه این مسائل و رخدادها درواقع پسزمینهی ایدهی اصلی رمان هستند و بستر تغییر و تحولات درونی و بیرونی شخصیت اصلی رمان در مسیر سفر او از نوجوانی به بزرگسالی.
«همسایهها» رمانی شخصیتمحور است و بیدلیل نیست که بیش از هر چیز آنچه در ذهن خوانندهای که کتاب را سالها پیش خوانده باشد باقی میماند نام و شخصیت اصلی رمان است و پس از آن فضای کلی حاکم بر رمان که در خدمت ساخت و پرداخت این شخصیت است. شاید زمان آن رسیده باشد که از تفسیرهای قالبی ایدئولوژی زده دربارهی ادبیات معاصر فارسی فاصله بگیریم و نگاهی تازه به مجموعهی ادبی خود بیندازیم و تلاش کنیم بر بخشهایی از آثار ادبی که بهعمد نادیده گرفته شدهاند نوری بیفکنیم. تحول فکری و جسمی خالد در «همسایهها» اغلب در سایهی ایدهی مبارزهی سیاسی و رخدادهای پیرامون نهضت ملی شدن صنعت نفت نادیده گرفتهشده یا کمرنگ جلوه کرده است. اگرچه نویسنده با شجاعتی که در دوران نگارش کتاب کمنظیر بوده، وجوهی از بلوغ شخصیت خود را با زبان و کلامی بیپروا روایت کرده، خودسانسوری تحمیلی از ناحیهی رویکردهای نقد سوسیالیستی و نیز سنّت پرهیزگاری انقلابی به این وجه کتاب که به باور من درونمایهی اصلی کتاب است، بهقدر کفایت نپرداخته است. نویسنده بهخوبی نشان میدهد که نیروهای سیاسی و اجتماعی جامعه کمترین اهمیتی به «فرد» نمیدهند. «فرد» فقط در قالب عضوی از «اجتماع» معنا میشود. سفر شخصی خالد از نوجوانی به بزرگسالی برای کسی اهمیتی ندارد. او ناچار است آنچه را که در جسم و روانش میگذرد از همه پنهان کند، هم از خانواده و همسایگان تهیدست و محروم از آموزش و هم از حزب سیاسی بهظاهر مترقی و پیشرو و همفکران باسواد و انقلابی و امروزیاش. هیچیک از این نهادها کمترین اهمیتی برای «فرد انسانی» قائل نیستند. امروز که نیمقرن از چاپ نخست این کتاب گذشته، اهمیت این ایدهی مرکزی بیش از هر زمان دیگری رخ نموده است تا حدی که میتوان مهمترین چالش اجتماعی جامعهی امروز ایران را چالش بین «فرد» و «اجتماع» خواند. چالش بین دیدگاهی که برای انسان بهعنوان یک فرد انسانی هویت مستقل و حق تصمیمگیری شخصی و انتخاب شیوهی زندگی قائل است و دیدگاهی که انسان را جزئی مسلوبالاختیار در خدمت اجتماع و در مسیر هدفی اجتماعی میداند که از سویی دیگر بر او تحمیل میشود و این دیگری زمانی «ایدئولوژی»، «حکومت»، «حزب سیاسی»، یا حتی کلان روایتهای حاکم یا معارض بودهاند. درواقع پنجاه سال است که «خالد» ناچار بوده خود را پنهان کند و در این پنهان کردن خود به مرزهایی از خود تخریبی رسیده و زمانی که دیگر طاقتش طاق شده و خواسته «خودش» باشد، فریادی چنان بلند برآورده که هم نهاد حاکم و هم معارضان سنتیِ آن را غافلگیر و سردرگم کرده است.
اگرچه خالد به نمادی از جوان مبارز سیاسی چپگرا بدل شده است -و این تصویری واقعبینانه است- به گمانم تعبیر روانشناختی ازآنچه از سر گذرانده اهمیت بیشتری دارد. خالد با ترسها و تردیدهایی مهیب روبرو میشود، در مسیر بلوغ تن خود و تن زن را کشف میکند. نخستین رعشههای تماس فیزیکی با تن دیگری را در رابطهای ممنوع تجربه میکند. در پی اثبات تنانگی خویش خطر میکند و در جنون لذت اکتشاف است که خطر را حس نمیکند. رابطهی تنانهی او و بلور خانم در ضمن در چشمرس و گوش رس دیگران است. اگرچه آن دو در تاریکی به لمس یکدیگر میپردازند خطر رسوایی همیشه بالای سرشان است. شاید هم دیگران آنها را میبینند و آن دو حضور دیگران را نادیده میگیرند. بدون این بلوغ جسمی، بدون این کشف لذت تن و گشودگی جان، بلوغ فکری و سیاسی خالد ناممکن است. او خطر کردن را نخست در بستر بلور خانم تمرین میکند و طغیان را در محیط خانه و همسایهها. هر چه رمان پیشتر میرود، جغرافیای ذهنی و حوزهی عملکرد خالد نیز وسیعتر میشود. او با جهان آشنا میشود و در این آشنایی جسارتی که از شهوت تن کسب کرده راهنمای او است.
نویسنده و بهتبع وی غالب نقدها و تحلیلها، رابطهی تنانهی خالد نوجوان با بلور خانم را در تقابل با عشق معصومانهی خالد به «سیاهچشم» دیدهاند. تن سفت و هوسانگیز بلور خانم در برابر ذهن روشن و افکار والای سیاهچشم. در یکسو زنی عامی و کتکخور است که نوجوانی را اغفال میکند و به بستر گناه میخواند و در سوی دیگر زنی اثیری که الهامبخش است و آرمانی. در این دیدگاه، بلور خانم صرفاً ابزاری برای بلوغ جنسی خالد است و جز آن کارکردی در پیشبرد ایدهی مرکزی رمان ندارد. اگرچه همانند زنان دیگر حیاط «همسایهها»، جلوهای از زندگی زن تحت ستم طبقات فرودست ایرانی را به نمایش میگذارد: زن در جایگاه قربانی خشونت خانگی.
اما به گمان من، ماندگارتر از خالد و سایر شخصیتهای انسانی و حیوانی (الاغهای رحیم خرکچی مثلاً)، کارون و اهواز دهههای بیست تا چهل است که در این کتاب ماندگار شدهاند. احمد محمود با درک عمیق نقش و کارکرد رمان، جغرافیای اهواز و کارون را زنده و جاندار نقش زده و این دو را به شخصیتهایی محوری در رمان بدل کرده است. رمان عرصهی فضاهای وسیع است و اگر رماننویس نتواند از پس تصویر مکان و زمان بربیاید، نتوانسته کارش را با موفقیت انجام دهد. از همین رو است که نویسندگان کم استعداد یا تنبل معمولاً تن به آفرینش فضا و سیر و سفر در جغرافیا نمیدهند و ترجیح میدهند داستان یا رمان خود را به فضای کوچک یک آپارتمان یا یک کوچه و خیابان محدود کنند، یا از آن بدتر، توصیفی عام از فضا میدهند که فاقد هر نوع عنصر شناسا باشد. اهواز در «همسایهها» موجودی زنده و پویا است و زندگی نهفقط در ساکنانش، بلکه در عناصر اقلیمی و ساختمانی آن هم جاری است. آفتاب ظهر همانقدر زنده و جاندار توصیف شده که گاری عمو بندر. تنور صنم همانقدر مهم و دارای شخصیت است که پشهبند بلور خانم. در همسایهها اهواز با خیابانها و باغها و کوچههایش نفس میکشد. هرم داغ هوا در نثر کتاب جریان دارد و به تن و فکر شخصیتها وارد میشود. خنکای کارون همچنان که بر بال نسیم شبانه مینشیند و کنارهها را دلپذیر میکند از روی تن واژگان هم بلند میشود و بر جان خواننده میوزد. کارون مثل شریانی است که در تن اهواز جاری است. کارون فقط یک رودخانه نیست بلکه سند هویت اهواز است، همچنان که رود سن، تیمز، دانوب، راین و گنگ، نیل و ولگا و دیگران بخشی جداییناپذیر از هویت شهرهایی هستند که از آنها میگذرند.
اکنون، پنج دهه پس از انتشار همسایهها، اهواز و کارون کماکان شخصیتهایی در کانون اندیشه و احساس ایرانیاند. آنچه در طول دهههای گذشته بر این شهر و بر این رود – دو تا از شخصیتهای اصلی رمان «همسایهها»- رفته، تحولاتی بزرگ و عمدتاً ناخوشایند بوده است. اهواز احمد محمود کانون مبارزهی سیاسی، تبوتاب اعتراضات و اعتصابات، کانون امیدهای بزرگ تغییر، مبارزه با استکبار و استعمار، کانون نفت و ملی شدن صنعت نفت، خلع ید از بیگانگان، نماد غرور ملی بود و کارون احمد محمود، شط پربرکت و پویای زندگیبخش بود. کارون، مادر سخاوتمند اهواز بود که هم الاغهای رحیم خرکچی را آب میداد هم ماهیگیران گرسنه را نان. هم نخلهای تشنه را سیراب میکرد هم تن داغ پسرکان را میشست. پلهای کارون، نمادهای شبکهای درهمتنیده از روابط انسانی بودند و آوازهشان -به مدد موسیقی عامهپسند- بسی از مرزهای خوزستان فراتر رفته بود.
در پنجاه سال گذشته، چهرهی اهواز دگرگون شده است. هم شهر دیگر شده و هم بازنمودهی شهر. هم رود کارون تحلیل رفته و هم تصویر «پل کارون» در ذهن و زبان ایرانیان. اهواز نخست به شهری جنگزده تبدیل شد –«زمین سوخته»- و سپس هر چه از آن شنیدیم داستان ریز گرد و باران اسیدی و آلودگی هوا بود و سپس داستان پرآب چشم خشکیدن کارون. اگر اوضاع به همین منوال پیش برود، دیر نخواهد بود که سراغ کارون و اهواز را فقط بتوانیم در کتابها و فیلمها و عکسها بگیریم. شخصیتهای انسانی رمان «همسایهها» را شاید بتوان در جاهای دیگر تصور کرد. انسانهایی شبیه آنها را در رمانهای دیگر یا در میان انسانهای جوامع دیگر شناخت. یا حتی از مرگ همیشگی افکار و سنتها و ایدئولوژیها و جهانبینیهای آنان اندوهگین نبود، چهبسا خرسند و دلشاد شد؛ اما وقتی نفس کارون و اهواز به شماره افتاده، چه تسلایی میتوان یافت؟ این دو شخصیت رمان «همسایهها» قابل جایگزینی نیستند.
ارسال نظرات