«باید از کتاب شگرفِ «تذکرةالاولیاء» او نیز یاد کنیم. کتابی که در ادبیات عرفانیِ منثور گلِ سرْسبدِ تمام آثار است. نه در فارسی مانندی برای آن میتوان یافت و نه در عربی. نثری دلآویز که هر برگِ آن، دیوانِ درخشانی از زیباترین شعرهای منثور جهان است.»
سالِ ۱۳۸۳ بود که دکتر شفیعیکدکنی در مقدمهی تصحیحش از «منطقالطیر» عطار (نشرِ سخن، ص ۱۶) این جمله را به دست و چشمِ ما رساند و من بیدرنگ به یادِ دیداری در سال پیشتَرَش افتادم که در خانهی گرم و پذیرای خود برای حاضران از هر دری سخن میراند و ازجمله کلامی به این مضمون که: با همهی ارادتی که به آقای… (یکی از رجالِ فرهنگیسیاسی این روزگار) دارم وقتی کاردار فرهنگی ایران در فلانکشور بود و روگرفت نسخهای از «تذکره» را برایم آورد، آنقدر مشتاقِ خواندنش بودم که حتی تعارف نکردم دقایقی وارد شود و چای بنوشیم.
این اشتیاق استاد، برای عطار و «تذکره» اما، همیشه حسی عجیب و متضاد در من میانگیخت. چون این حجم از شوق که هم در آن گفتآورد موج میزند و هم در این خاطره، از یکسو بهترین و گاه یگانه انگیزانندهی کارهایی چنین عظیم است و دیگر سو، میتواند منشأ خطاهای ذهنیِ ناخواستهای باشد که میتواند برای هر محققی، چشمِ اسفندیار و پاشنهی آشیل شود.
دیدارِ دوم اما، از پسِ پانزده سال، بیشتر رنگِ خستگیِ پس از حماسه و نبرد داشت: پیش از ظهرِ آدینهای ابری در اسفندِ ۱۳۹۷، دیداری دوبارهی استاد دست داد و وقتی ضمنِ همسخنی از کارهای آیندهی استاد پرسیدم که بعد از چاپِ تذکره، نوبتِ کدامیک از کارهایِ معوقهی موعود است، صدا و لحن، رنگِ خستگی گرفت: فعلاً نمیدانم سراغ کدام خواهم رفت. خستهام چون این «تذکره» زحمت و صرف وقت فراوان داشت. نهفقط برای فراهم کردن نسخهها، میبایست دانهبهدانه، غلطها و سهوهای نسخهنویسان را و همینطور مأخذهایی که در دسترسِ عطار بوده را میآوردم و ذکر و تحلیل میکردم. ببینید وقتی کاتب در مأخذی که نویسنده پیشِ چشم داشته، متنی مغلوط بیاورد، کار تا چه حد سخت میشود! او به اینجا که رسید اضافه کرد: تا آنجا هم که توانستم سعی کردم که کتاب، بیغلط و آراسته باشد.
بر این اساس، شاید سعی در ترسیم منش و روشِ شفیعی براساس حاشیهها/مقدمههای او بر آثار عطار و بهویژه «تذکره»، حاصلِ غیرتکراریتری داشته باشد. حاصل این فکر را با ارباب فضل در میان میگذارم و امید دارم که پسند افتد.
از این چشمانداز، میتوان صداهایِ زیر را در پسِ سطرهای شفیعی از هم بازشناخت:
صدایِ اول: لحنِ مجتهدانه
«عطار با تدوین «تذکرةالاولیاء» شاهکاری به وجود آورده است که در تمدّنِ اسلامی همتایی ندارد.» اگر این جمله را کنارِ جملهی منقول در صدرِ این نوشته بگذاریم، شاید مراد ازآنچه «لحنِ مجتهدانه» نامیدهام، بهتر درک شود. این صدا با قیدهای مطلق همراه است: چه مثبت و ایجابی (مثلِ «تمام») و چه منفی و سلبی (مثلِ «نه در فارسی، نه در عربی» و «همتایی» ندارد).
دلآشنایان با آثار و سبکِ شفیعی بهراحتی، و از حافظه یا با ورقزدنی ساده، میتوانند نمونههایی متنوع از این لحن را در گوشهکنارِ کوششهای او بیابند و آثار هرچه به عطار مربوطتر بوده است، بسامدِ این نوع نیز فزونیِ نسبی گرفته است.
این ویژگی البته، آنجا که با تحلیل و داوریِ شفیعی روبهروییم، مشکلِ چندانی نمیآفریند چون نهایتاً و برای احتیاط میتوان آنها را در ذهن به کلماتی محتاطانهتر و با قیدها و اوصافِ محدودتر بدل کرد و این پدیده را مبتلابهِ هر آدمیزادهای دانست که با دل و در کارِ دل تحقیق و پژوهش میکند و نه در علوم دقیقه. خواندنِ مقالهای که خودِ شفیعی دربارهی «جانب عاطفیِ» شخصیتِ دکتر علی فاضل نوشته است، درکِ بهتری از کلیت این پدیده (چه در شفیعی و چه در دیگر پژوهندگان) به ما میدهد.
باری چیزی میتواند این ساحتِ خاص را کمی مشکلآفرین کند، جایی است که این ذهنِ مجتهد، ازجمله در همین مجموعهآثارِ عطار برای و بهجایِ خوانندگان تصمیم میگیرد و بهخلافِ اصولِ تصحیحِ انتقادی نسخهبدلهای «مصیبتنامه» را به دست نمیدهد و امکان واکاویهای بعدیِ نسخهپژوهان را دشوار و ناممکن میکند. طُرفه آنکه خودش هم بهصراحت و در همین فضا چنین مینویسد: «من یقین دارم که بعضی از خوانندگان مرا ملامت خواهند کرد که شفیعیکدکنی اجتهاد در مقابل نص کرده. من این ملامت بعضی خوانندگان را به جان خریدارم و تردیدی ندارم که در آینده نهچندان دوری،
با روشهای علمیای که در روزگار ما هنوز کشف نشده است ثابت خواهد شد که حق با من بوده است.»
اینهمه در حالی است که در جلدِ دیگری از این مجموعه یعنی «الهینامه» آن بدلها بهدقت و مطابقِ اصولِ پیشگفته بودند و من بهشخصه آرزومندم که در گذر زمان و به برکتِ تجدیدچاپهای مکرر این تصحیحهای گرانارج، بتوان نایکدستیِ مذکور را از آن مجموعه زدود و هر یک از آثار که بدونِ عرضهی «نسخهبدلها» در آمده است، تکمیل شود.
صدایِ دوم: ادامهی درخشان سنّت ادبی
در بابِ چهاردهمِ تذکرةالاولیاء، مخصوصِ عبداللّهبنمبارک است و شفیعیکدکنی در تعلیقات خود این بخش مینویسد:
«نکتهای که کمتر بدان توجه میشود نام «مبارک» پدرِ ابنمبارک است که از نامهای ویژهی بردگان بوده است. سنّت چنین بوده است که وقتی غلامی را میخریدهاند از راه تفأل نامهایی از قبیل «مبارک» «بشارت» و «بشیر» و «مقبل» بر او مینهادهاند و به همان نام جدید آنان را خطاب میکردهاند.
حافظ به همین نکتهی تاریخی و اجتماعی نظر داشته وقتی گفته است «تا شدم حلقهبهگوشِ درِ میخانهی عشق / هردَم آید غمی از نو به مبارکبادم» که میان «مبارک» و «حلقهبهگوش» ظرافتی ویژه را در نظر داشته است، یا وقتی گفته است «سرِ خدمت تو دارم، بخرم به لطف و مفروش / که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی» که میان «خدمت» و «بنده» و «مبارک» و «غلام» همین ظرافت را درنظر داشته است.
اطلاعات و تعلیقاتی ازایندست، نمونهی تامّ و تمامِ آن «اِشراف» و «حافظه» ای است که در ذکرِ برجستهترین استادانِ «سنّتی» دانشکدهی ادبیات یاد میشود و وقتی کسی ادامهدهندهای درخشان برای راه آنان باشد، از او نیز انتظار میرود. اینان را ازاینجهت «سنّتی» نامیدهام که پیش از تأسیس دانشگاه، از دلِ سنّت ادبی برآمده و به درجهی استادی رسیده بودند و سپس تنها برای رفعِ «فرمالیته»های مدرن «رساله»ای گذرانده و «دکتر» نیز شدند.
ناگفته پیداست که این نوع از تعلیقات دکتر شفیعی نشان میدهد که او چرا و چگونه یکی از جانشینان بهحقِ این بزرگان و ادامهی درخشان این سنّت نیز هست. امری که حتی دشمنان او نیز بر سرش انکار و محاجّه ندارند.
صدایِ سوم: شفیعیِ دوساحتی
بهنگاهِ صاحبِ این قلم، آنچه ذهنهای «دوساحتی» را در عرصهی تحقیقات ادبی دانشگاهی از بدوِ تأسیس نهادِ دانشگاه، تغذیه کرده و شکل داده، از یکسو ارتباطِ عمیق با میراث و سنّت ادبی مذکور در صدای است و از دیگر سو، زباندانی و استفادهی مستقیم و غیرترجمهای از یافتهها و روشهای فرنگیِ پژوهشهای ادبی است و در این چشمانداز، خانلری و یارشاطر دربینِ استادانِ نسلِ پیش از شفیعی، و استعلامی در میان همنسلان او، نمونههایی درخورِ ذکر از چنین تربیت و ذهنی هستند و بهعلاوه، استاد هم، از بینِ نسلِ سنّتیِ پیشین، به چنین ذهنیتی نزدیک بود و توانسته راهنما و دستگیر و همراهِ بسیاری از این نمونه (ازجمله دکتر استعلامی و دکتر شفیعی) باشد.
فقط چنین ذهنی میتواند «تذکره» را چنین به دو کتابِ دور از هم پیوندی معنیدار بزند: «تذکرةالاولیاء کتابی است که به دو گونه میتوان آن را خواند: هم مثل کتابِ «حسینِ کُرد» قابلخواندن است و هم بهمانند «تراکتاتوسِ» ویتگناشتاین.» یا روشِ تصحیح خود را چنین با وصفی از جنس «ملکول» بیامیزد: «در تصحیح «تذکرةالاولیاء» باید از روش «ملکولی» استفاده کرد. این کتاب هر جملهاش حاصلِ اندیشه و ذهن یکی از بزرگان زهد و تصوف است و هرکدام ازین جملهها جهانی است ویژهی خودش.» یا پدیدهی امروزیِ «نمایشگاه دائمی» را برای توجهدادن به خاصیتهای تذکره، در متنش بنشانَد: «تذکرةالاولیاء نمایشگاه دائمیِ نگاههای هنری و جمالشناسانه نسبت به الاهیّاتِ اسلامی است. درین نمایشگاه، بینش هنری حدود یکصد تن از آفریدگاران این نگاه هنری به نمایش گذاشته شده است. از نگاه هنری سادهی بعضی زاهدانِ دورهی آغازینِ تاریخ ایران اسلامی تا صورتهای پیچیده و شگفتآورِ این نگاه که در رؤیت جمالشناسانهی عارفانی همچون بایزید و حلّاج و واسطی دیده میشود.»
این واژهسازیها یا طیفپردازیها البته اصلیترین محصولِ این دوساحتیبودن نیست؛ بلکه بهنظر میرسد مهمترین محصولِ مبارکِ آن، فاصلهگرفتن از برقِ جهان و گاهوبیگاهِ شیفتگیِ نهفته در صدای اول باشد؛ چه در نقدِ کارِ عطار: «عطار از خطا مصون نبوده و در نقل حکایات و اقوال با دشواری و خطاهایی روبهرو بوده است.» و چه در داوریِ کارِ خویش: «من ادّعا ندارم که تمام پرسشهای خوانندهی جدّی را پاسخ گفتهام ولی متجاوز از چهل سال، یکی از مشغلههای ذهنیِ من فهم عبارات این کتاب و تصحیح آن بوده است.»
ایندست فاصلهگذاری، برای ما درخشانتر، معنیدارتر و دلپذیرتر میشود وقتی به یاد بیاوریم که: دکتر شفیعی پیشتر نیز هم در شعر و هم در عالم تحقیقات دانشگاهی، بهراحتی و با جرئتِمندی شایستهی یک پژوهنده، به اشتباهات خویش اعتراف میکند و حتی (گذشته از آن)، بارها اشتباههای خویش را برای ما تصریح میکند و ما را به نتیجه میرساند که این امر از کنش و منشِ ایشان پیوندی عمیق دارد است.
بهعلاوه کمتر کتابی از آثار تحقیقی دکتر شفیعی هست که وقتیکه تجدیدچاپ میشود با تجدیدنظر همراه نشده نباشد. دستکم در این حد که اشتباهاتشان را یادآور شده و غلطهایی را اصلاح کردهاند
جمعبندیِ سخن
حال که «تذکرةالاولیاء» با تصحیح و مقدمه و تعلیقات شفیعی منتشر شده است تازه وقتِ کار است: از بازخوانی و مقایسه و مقابله و وارسی و پیشنهاد گرفته، تا پژوهشهای تازه و وسیع از چشماندازی نو. مثل آنچه خودِ شفیعی نیز در مقدمهی «تذکره» دربارهی نگرشِ بینامتنی به مجموعهآثار عطار نوشته است:
«رابطهی «تذکرةالاولیاء» با آثار منظوم و مسلمالصدور عطار، میتواند در یک پژوهش درازدامن از چشماندازهای گوناگون به سامانی خوش و دلپذیر برسد و ما در اینجا سرفصلها و عناوین کلی مباحث را بهاجمال یادآور میشویم. عطار خود در مقدمه «تذکرةالاولیاء» عملاً این نکته را مطرح میکند که تدوین این کتاب را، هم به خاطر بهرهمندی دوستان تعهد کرده است و هم برای بهرهمندی شخص خودش. به همین دلیل بعضی از ناقدان فرنگی شیوه عمل کرده عطار را در کار تدوین «تذکرةالاولیاء» عملی از جنس بازنویسی (rewriting) و تلفیق خلاق (creative compilation) تلقی کردهاند و هم آنان خود اعتراف کردهاند که کمتر اثری در این حوزه بهتر از «تذکرةالاولیاء» وجود دارد، بهویژه که عطار توانسته است بسیاری از حکایات و اقوال قرون اولیه را به میان جمع انبوهی از مخاطبان ببرد. به گفتهی هملوت ریتر عطار با شیوههای گوناگون تقلید، نقل آزاد و ترجمهی منابع خویش، در این کار توفیق شگرف به دست آورده است.»
در یککلام، از امروز و پس از کوششهای درازدامن و طاقتسوزِ دو شیفتهی تذکرةالاولیاء، یعنی استادان دکتر استعلامی و دکتر شفیعی، میتوانیم به یُمنِ متنی بسامانتر از کتابی آشنا اما عجیب، زیستجهانمان را شیرینتر، رنگینتر و ایبسا کمرنجتر کنیم و باید با یاریجستن از این بیتِ عطار، سپاسدارِ این نعمت باشیم که هم حالِ نیکانِ خلوتدوستِ آن کتاب و هم حالِ مصححانِ خستگیناپذیرش را بهخوبی بیان میکند:
گر نباشد هر دو عالَم، گو مباش
تو تمامی؛ با تواَم تنها خوش است!
کتابنامه
• تازیانههای سلوک، نقد و تحلیل چند قصیده از حکیم سنایی با مقدمهای در باب زندگی و آثار او؛ محمدرضا شفیعیکدکنی؛ تهران: آگاه. چ۲.
• تذکرةالاولیاء؛ عطار (فریدالدینمحمدبنابراهیم نیشابوری)؛ مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعیکدکنی؛ تهران: سخن. چ۲.
• جانب عاطفی شخصیت او [به یادِ دکتر علی فاضل]؛ محمدرضا شفیعیکدکنی؛ بخارا؛ ش۳۱.
• شاعر آینهها؛ دربارهی سبک هندی و شعر بیدل؛ محمدرضا شفیعیکدکنی؛ تهران: آگاه. چ۲.
• مصیبتنامه؛ عطار (فریدالدینمحمدبنابراهیم نیشابوری)؛ مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعیکدکنی؛ تهران: سخن. چ۱.
• منطقالطیر؛ عطار (فریدالدینمحمدبنابراهیم نیشابوری)؛ مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعیکدکنی؛ تهران: سخن. چ۱.
• موسیقی شعر، تبیین مبانی جمالشناسی موسیقی شعر فارسی و ساخت و صورتهای آن؛ محمدرضا شفیعیکدکنی؛ تهران: آگاه. چ۸.
ارسال نظرات