زندگی و شعر منصور اوجی؛

به بهانه کوچِ ابدی شاعر شیراز (۱)

به بهانه کوچِ ابدی شاعر شیراز (۱)

منصور اوجی سهم زیادی در بالندگی شعر کوتاه در روزگار ما دارد؛ چه در قالب رباعی، چه در کوته سروده‌های نیمایی و چه در شعرهای سپید کوتاهش. او یکی از آخرین بازماندگان نسل غول‌های شعر امروز در دهه‌ی چهل و پنجاه بود و به دلیل شخصیت متعادلش، اغلبِ بزرگان هنر و ادبیات احترام او را داشتند.

 
نویسنده: فرشید سادات‌شریفی، ویرایش: عباس محرابیان

یک. زیست و زمانه

نوزده اردیبهشت ۱۴۰۰، خبری رسید کوتاه و اثرگذار مثل شعرهای شاعر شیراز. منصور اوجی پس یک دوره‌ی نسبتاً طولانی مشکلات کبدی (براثر یک بیماری نادر خود ایمنی) درگذشت.

نهمین روز از نهمین ماه سال ۱۳۱۶، منصور اوجی شاعر لحظه‌هایی به کوتاهیِ «آه» در شهر شیراز دیده به جهان گشود. او در رشته‌ی فلسفه و علوم تربیتی از دانش‌سرای عالی تهران دانش‌آموخته شد و در کنار آن موفق به اخذ کارشناسی رشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی گردید و پس از آن در رشته‌ی مشاوره و راهنمایی در دانشگاه تربیت‌معلم تهران به ادامه‌ی تحصیل پرداخت و مدرک کارشناسی ارشد خود را دریافت کرد. وی از ۱۳۴۰ تا ۱۳۸۷ در مناصب و مراکز مختلف خدمتگزار فرهنگ و آموزش کشور بود و طی این ۴۷ سال، ده‌ها معلم و دبیر تربیت کرد.

اوجی از مطرح‌ترین شاعران فارس و کشور بود و دفاتر شعر بسیاری (بیش از سی دفتر سرایش و ترجمه) از او چاپ شده است. او از شاعرانی است که همواره و در سیری آرام و پیوسته در جهت تکامل زبان شعری خاص خود تلاش کرده است. کوشش وی در ایجاد حالت تأکید و تکرار در مصرع‌ها و واژه‌ها که با زبان تغزّلی شعر او در هم می‌آمیزد، ذهن را در گستره‌ی امواج اوزان رها می‌کند و در وصف طبیعت و ارتباط آن با مسائل اجتماع تصاویری زیبا می‌آفریند؛ این‌همه، او را به برجسته‌ترین نیمایی سرای فارس بدل کرد.

دو. کوتاه سرای جریان ساز

درباره‌ی اهمیت کوتاه سروده‌های اوجی، مطلبی را از «چهار خطی»، کانال تلگرامی تخصصی و پرمایه‌ی استاد سید علی میرافضلی، نقل می‌کنیم که مرجع مهم در پژوهش و سرایش انواع شعر کوتاه است. او درباره‌ی اوجی می‌نویسد:

«منصور؛ نام دیگر عشق

جز گل به سرت چه بود؟ ای عشق بگو/ جز خون به پرت چه بود؟ ای عشق بگو

منصور اگر نبود نام دگرت/ نام دگرت چه بود؟ ای عشق بگو!

 

منصور اوجی سهم زیادی در بالندگی شعر کوتاه در روزگار ما دارد؛ چه در قالب رباعی، چه در کوته سروده‌های نیمایی و چه در شعرهای سپید کوتاهش. او یکی از آخرین بازماندگان نسل غول‌های شعر امروز در دهه‌ی چهل و پنجاه بود و به دلیل شخصیت متعادلش، اغلبِ بزرگان هنر و ادبیات احترام او را داشتند. کتاب رباعیات «مرغ سحر» او که در آستانه‌ی انقلاب ۵۷ منتشر شد، با همه‌ی حجم کمش (۴۰ رباعی)، مجموعه‌ای پُرتیراژ و تأثیرگذار بود و احیای رباعی در دهه‌ی شصت مدیون این کتاب است. او شعر کوتاه را در زمانه‌ای جدی گرفت که منظومه‌های بلند نشانگر تعهد و حرفه‌ای بودنِ شاعران بود.

با منصور اوجی، چهارم دی‌ماه ۹۸ در خانه‌اش دیدار کردم… از گنجشک‌های درخت خانه‌اش گفت. حالا، درختی که شاخه‌هایش پُر از گنجشک بود پَر کشیده است.»

سه. نوستالژی در شیراز: بهشتی در بهشت

منصور اوجی شیراز را بهترین شهر جهان و کوچه‌ی ابوالفتح‌خانی (کوچه‌ی محل زندگی‌اش) را بهترین جای شیراز می‌دانست؛ اما در عین حال سخت رنجور ناراستی‌ها و کاستی‌های زمانه بود و سخت دل‌تنگ و دل‌بسته‌ی «گذشته‌ی طلایی». از نوستالژی‌های سیاسی اجتماعی او درمی‌گذرم که مجالی دیگر و شاید کتابی می‌طلبد؛ اما در اینجا تنها به دو جنبه‌ی شخصی‌تر دل‌تنگی‌های او نگاه می‌افکنم:

شیراز: این گذشته‌ی طلایی از شیراز شروع می‌شود؛ شیرازی که بهینِ شهرها و نهایت سبزی و خرمی برای شاعر بوده و هست. این شیراز، موجودی فرا جغرافیایی و فراتر از زمان و مکان است و با شیراز شخصی او پیوند می‌خورد و این هر دو با آنچه در واقعیت امروز می‌دید متفاوت است. بارها با من گفت این حقیقت تلخ که امروز باغ‌های شیراز را کاسبان «بسازوبنداز» به غارت برده‌اند او را بسیار می‌آزرد؛ با توریست‌های عکاسش که فکر می‌کردند چیک‌چیکِ دوربین و عکس جای حضور در لحظه را می‌گیرد:

«در انارستان عکس می‌گیرند،/ عکس/ از گل و باغ و درخت/ از اناری که برون ریخته یاقوتش را/ زیر کج‌خنجر ماه/ عابرانی که غریب‌اند و سیاه!»

برای او اما شیراز، شیراز ازلی ابدی، مادر فرا زمان و مکانِ پناه بود و امید:

«این‌گونه که میوه‌ها، دل از من می‌برند/ نقاش اگر می‌شدم/ شگفت نبود/ که بودم و رها کردم/ تا نقاش برگ/ چشم‌های تو باشم/ در کلام/ و شاعر تبرک میوه‌ها

برگ بهار لیمو/ عطر شنیدنی/ تو مثل آفتابی/ وقتی نگاه می‌کنم از روبه‌روی تو/ مثل هوا و آبی/ مثل نسیم و انگور/ مثل شراب… / من بی تو چیستم؟/ مُشتی غبارُ و خاک / من بی تو نیستم

در کوچه‌های شیراز/ آن را شبی ز دست‌فروشان خریده بود/ آن قاب کهنه را/ و عکس کهنه را/ تصویر آن کمانچه‌زن، آن زن، زنی غریب/ شال غبار بر سر…

شیراز نامِ دیگرِ من بود/ و تو نارنجستان عطر/ بادام‌تر/ غزل/ غزل من

و در عصر آن خانه‌های قدیمی، گُلی بود/ که ارزان‌ترین بوته‌ی خاک/ پدر دوستدارش/ گل‌رنگ/ و در صبح آن خانه‌ها نیز/ گران‌تر گل آن زمان‌ها/ که ما در… / گل‌عطر

و زمین نام زنی شد که تو بودی که تویی/ برکت بر تو، شگفت/ برکت بر تو و آن سینه‌ی پرشیر تو باد/ آنکه آذوقه‌ی عالم با اوست/ آنکه سرسبزی خاک/ و شکوه شیراز/ عطر و نارنج و بهار/ ای تو آغاز حیات/ غیر فصل اول/ چه بخوانیم تو را؟

هم آبِ راهش یادم هست/ هم آبِ چاهش/ و هم تصویرِ ماهش در آب/ … / و من/ دل‌تنگِ آن خانه/ هنوز»

از همین روست که اوجی شیراز را در حکم سرقیچی (اصطلاحی محلی معادل بهین و برگزیده)‌ برای بهشت می‌داند:

«شهر دوران کودکی و شگفت/ شهر سرقیچی بهشت خدا»

چهار. یادهای درخشان دیروز

در این بخش به مواردی خواهم پرداخت که «درک زنده‌ی حضور او و بودن در محضرش» به من آموخت و آن‌چنان مکرر و طبیعی در زیستش جاری بود که نمی‌توان اوجی را به یاد آورد اما به یاد این خصایص نبود.

زندگی سرزنده پرتویی از مرگ‌آگاهی است: هرگاه به‌طور خصوصی به دیدن اوجی می‌رفتم یا در جمعی عمومی پای صحبتش می‌نشستم، سخن از آگاهی از زوال هستی بود، آگاهی‌ای که خمودگی نمی‌آورد بلکه ستایش زندگی و کوشش برای عمیق‌تر زیستن را در من شنونده و در خود اوجی برمی‌انگیخت و شگفتا که این زندگی حتی پس از مرگش هر روز بیشتر ادامه دارد و وقتی در یکی از واپسین دیدارها، از آرامش زیبا و سبز گورستان‌های مونترال برایش گفتم که چقدر برای تأمل و سکوت و خواندن خوب است، دیدم که او هم چنین مراقبه‌ای با حافظیه و با خاک جای پدرش دارد.

این نوع از مرگ‌آگاهی رویه‌ی دیگر سکه‌ی زمان‌آگاهی بود، چنانکه او می‌سراید:

«آه، اگر زمان نبود من تو را چگونه می‌شناختم؟/ و بهار را؟/ و اگر بهارِ چشمِ تو نبود من خزانِ عمر را؟/ و اگر خزانِ عمر من؟/ من چگونه برگ را؟/ بارش تگرگ را؟/ مرگ را؟/ آه، اگر زمان نبود!»

در همین راستا دکتر حسن‌لی نوشته‌اند: «اوجی رفت اما در بسیاری از شعرهای او، زندگی به تمام معنی جریان دارد و عشق تمام‌قد ایستاده است. بوی معطّرِ طبیعت شیراز، بوی باغ‌ها و گل‌ها و پرنده‌های شیراز در کوچه‌باغ‌های شعرش منتشر شده است. از این به بعد همین عطرهای دل‌انگیزند که او را در ما می‌دمند و ما را از او پر می‌کنند.»

اگر شاعر باشی، همه‌چیز در تو شعر می‌شود: اوجی بیش از هر چیزی تجارب فردی‌اش را شعر می‌کرد. نه که تصمیم بگیرد؛ شعر بر او می‌ریخت. بر درِ چشمش در می‌زد چون او به‌جای آنکه با عینک و سمعک و دوربینِ دیگران جهان را ببیند و بشنود، با چشمان شفاف و گوش حساسش جهان را تماشا می‌کرد و می‌سرود.

از همین زاویه، او کیارستمی و نگاه اصلی و ویژه‌اش را بسیار پاس می‌داشت و در رفتنش شعری سروده که در آخرین دیدارمان برای من خواند:

«بی تو/ بی‌ستاره، بی چراغ،/ از زمستانْ شبی سیاه گذشت/ بی تو بر ما شبی سیاه، سیاه./ تا چه شب‌های دیگری گذرد بی تو بر ما و داغدارانت؟/ از زمستان شبی سیاه گذشت!»

خیلی از بودن‌ها در نبودن است: وقتی محمدعلی سپانلو، شاعر بزرگ هم‌نسل اوجی، درگذشت، به دیدارش رفتم و پس از گفتن تسلیت و گپ‌وگفت، از او دعوت کردم تا عصری به یاد دوستِ رفته‌اش در کافه‌هنر گلستان (کافه‌ای در قدیمی‌ترین نگارخانه‌ی شیراز که نزدیک دو سال مدیرش بودم و پاتوقی برای برنامه‌های فرهنگی شده بود) برپا کنیم. بی‌درنگ پذیرفت و فقط خواست که برای روز مراسم، رفت‌وآمدش را ترتیب بدهیم. در روز موعود به همراه مادرم به منزلش رفتیم تا باهم به نگارخانه برویم. بسیار ازآنچه دانشگاه شیراز و سپس علوم پزشکی بر سر من آورده (و مرا به سبب محدودیت حرکتی از تبدیل استخدام قراردادی به دائم منع کرده بودند) ناراحت بود و مرا دلداری می‌داد. در میانه‌ی راه، انگار خودش جوابی برای اندوهش یافته باشد، به ناگاه گفت: «یک‌چیز یادت باشد؛ خیلی بودن‌ها در نبودن است. نباید به هر قیمتی و در هرجایی بود. کارِ خوب خودش دیده می‌شود.»

در بازگویی همین انزوای آگاهانه در زیست شخصی‌اش، نقل‌قول معروفی از او هست: «اهل هیچ گروه و فرقه و دسته و دود و دمی نبوده و نیستم. زندگی ساده‌ای دارم. ماشین ندارم و نخواسته‌ام که داشته باشم. من شاعر طبیعتم؛ سحرخیزم، به کوه می‌روم، شنا می‌کنم و پیاده می‌روم به کشف شعر و خیلی از شعرهایم را در گشت‌وگذارهایم گفته‌ام. هفته‌ای دو سه روز تدریس می‌کنم و بقیه‌ی هفته را می‌خوانم، بهترین‌ها را و می‌نویسم، فیلم نگاه می‌کنم، موسیقی گوش می‌دهم و به سیروسفر می‌روم و شعر ترجمه می‌کنم. هرچند با خیلی‌ها سلام و علیک دارم ولی دوستان گرمابه و گلستانم اندک‌اند. خودم خواسته‌ام چنین باشد و هرگز مردِ «هر جا آش است کچلک فراش است» نبوده‌ام و همیشه هم با بهترین جان‌ها و بهترین انسان‌ها هم‌کلام و دمخور بوده‌ام. والسلام!»

او می‌خواست در خلوت خود باشد و کار اصلی خودش را بکند؛ بدون اینکه افسرده یا منزوی باشد:

«و کار امروزیِ من سرودن این شعر است/ و نشستن در حیاط پاییز/ و چشم‌انتظاری برای میهمانانی که معلوم نیست بیایند یا نیایند/ و دان کردن انارهای شیرین و ترش در دو بشقاب دو کاسه!»

حتی چای هم نمی‌خورم! بسیاری گفته‌اند که اوجی به خلاف اکثریت شاعران هم‌نسلش اهل هیچ دود و دمی هم نبود؛ و من در تکمیل می‌افزایم که او دو یا سه بار برای من تعریف کرد از وقتی‌که در جوانی دیده جمعی از این شاعران دودی، در نبود سیگار، چای خشک را در ورق پیچیده و دود کرده‌اند، او دیگر نتوانسته به چای لب بزند!

یادی از کلاس‌های نقد ادبی: سروده‌های ساده‌ی اوجی پُر است از تمرکزهای هنری و از درنگ‌های بهت‌آمیز. همین سادگی هنری سبب شد که پنج مرتبه برای نقد و بررسی عملی شعرهایش با کمک دانشجویان و همکاران و هنرآموزانم در خدمت او باشیم: دو بار در تدریس واحد نقد ادبی برای دانشجویان لیسانس دانشگاه شیراز، یک جلسه برای دانشجویان دانشکده‌ی خبر، یک‌بار در جلسات نقد بومی در کتابخانه‌ی ملی و آخرین بار در دوره‌ی نقد بین‌رشته‌ای برای هنرآموزان دوره‌ی پیشرفته‌ی نقد ادبی.

آنچه در همه‌ی این نشست‌ها مشترک بود حضور ساده و صمیمی اوجی بود که در انتهای کلاس می‌نشست و از گفته‌ها یادداشت برمی‌داشت و همین‌طور ذوق آمیخته با کشف. دانشجویان از حیرت‌های شاعرانه‌ی او سرمست می‌شدند و به زبان نقد و نظر تبیین می‌کردند که چگونه اوجی در برابر چیزهایی حیرت می‌کند که هر روز و هر شب همه می‌بینند و هیچ حیرتِ آن‌ها را برنمی‌انگیزد؛ و از همین مسیر بود که همه‌ی بحث‌ها به فرم ویژه‌ی شعرهای اوجی ختم می‌شد که به او امکان ایجاد سادگی فریبنده و سرشار از اثرگذاری عاطفی می‌داد.

تقدیس نکردن ماندن در وطن به هر قیمتی: بسیاری از ایران‌نشینان را می‌بینم که نَفْسٍ ماندن در ایران یا رفتن را ارزش یا ضد ارزش می‌دانند؛ امری که از دید نگارنده مطلقاً خنثی است و درست و غلط و خوب و بدش به هزار و یک اماواگر و جزئیات وابسته است. به یاد دارم که اوجیِ زندگی پرست مرگ‌اندیش هم دقیقاً همین نگاه را داشت.

وقتی در پاییز ۲۰۱۵، بعد از اولین سفرم به کانادا، به ایران برگشته بودم و نظرش را درباره‌ی مهاجرت دائم پرسیدم، او دوباره شعر بسیار معروفش، هوای باغ نکردیم را برایم خواند:

«کجاست بام بلندی / و نردبان بلندی / که برشود و بماند بر سرِ دنیا / و بَرشَوی و بمانی بر آن و نعره برآری: / هوای باغ نکردیم و دور باغ گذشت!»

و ادامه داد: «باغ فقط این سرسبزی‌های ناب شیراز نیست؛ باغ خنکای امن و آرامش و مجال تأمل هم هست، حالا که نمی‌گذارند اینجا آرام باشی و کار کنی، برو به باغی خنک و امن؛ هر جا که باشد، ولو دور. آنجا می‌دانم که بهتر و بهتر کار می‌کنی و می‌شکفی و ایرانِ درونت هم جوانه و شاخ‌وبرگ می‌دهد.»

و بعد این شعرش را در تأیید و تکمیل گفته‌اش خواند:

«همسال من است/ این انارستان./ خود کاشته‌ام نهال آن‌ها را/ من پیرم و نیز این درختان پیر/ من پیرم، لیک این درختان سبز/ من پیرم و این درخت‌ها پربار/ یک باغ انار…/ ما آدمیان شعاع خورشیدیم/ بر چینه‌ی بام/ تا چشم به هم زنیم/ رفتیم و تمام…»

پنج. اوجی در کلام بزرگان

در جستجوی مهم‌ترین چهره‌های شیرازی در عرصه‌ی شعر سنت‌گرا و نیمه سنتی، زنده‌یادان حمیدی و تولّلی به ذهن می‌آیند؛ منصور اوجی نیز پیوندی سرشتی و ناگسستنی با شعر نیمایی دارد و نام این سه بزرگ در کنار یکدیگر طلیعه و شناسنامه‌ی سه گونه‌ی مهم شعر معاصر در شیراز و زبان فارسی است. اوجی که علاوه بر شاعری، برای اهالی فارس به‌عنوان معلّم سالیان دور و نزدیک، همواره مورداحترام بوده است، گوشه چشمی به ترجمه نیز داشته است. اهمیت او تا آنجاست که هوشنگ گلشیری (داستان‌نویس پیشگام) دو کتاب درباره‌ی اوجی نوشته و همچنین گفته: «شعرهایی از او معیار شعر امروز می‌توانند باشند.»همچنین در یکی از سه مرجع مهم و کامل درباره‌ی تاریخ تحلیلی شعر نو فارسی، یعنی کتاب «چشم‌انداز شعر معاصر ایران»، دکتر مهدی زرقانی، مؤلف کتاب، نوشته: «او شاعر لحظه‌های کوتاه شاعرانه است و چنان زود اوج می‌گیرد و چنان به‌سرعت فرود می‌آید که او را جز در همان لحظه‌ی کوتاه اوج و فرود نمی‌توان ستود.»

شش. معرفی سه کتاب درباره‌ی منصور اوجی

۱. در ستایش شعر سکوت، هوشنگ گلشیری، نشر نیلوفر: «جوان‌مرگی» در کار هنر و آفرینش هنری، یکی از مشغله‌ها و مسئله‌هایی است که در درازنای زمان، ذهن گلشیری را به خویش معطوف داشته است. جالب آنجاست که این توجّه تنها به ادب داستانی و سخن‌رانی جنجال‌برانگیز او با عنوان «جوان‌مرگی در نثر معاصر فارسی» منحصر نمی‌شود، بلکه او با این دید، به واک

اوی شعر هم می‌پردازد. مفهوم اساسی «شعر سکوت» در پاره‌ی نخست کتاب «در ستایش شعر سکوت»، دقیقاً در پیوند با همین مقوله‌ی تکرار خویشتن (تکرار آثار و گفتار موفق پیشین در آثار تازه و فراتر نرفتن از پیشینه‌ی خویش) معنا می‌یابد. از همین روست که گلشیری می‌کوشد با مثال آوردن از شعرهای نیما و سپس اوجی نشان دهد که شاعر چرا و چگونه باید با «مواظبتی هرروزه» از جسم و جان و روان و نیز داشتن رابطه‌ای متعادل با جماعت زمانه، مراقب و مترصّد «آن آخرین و بهترین شعر» خویش باشد و به کمک کیمیایی به‌نام «شعر سکوت»، به‌جای نیمه‌کاره رها کردن سیر تعالی و بازگشت به درگاه شعر کهنه، به قلّه‌ای فراتر از شعرهای ماندگار پیش از خویش دست یابد.

علاوه بر طرح مسئله‌ای بنیادین و زاویه‌ی دید کارآمد که هر دو از نقاط قوّت کتاب است، آشنایی عمیق و طولانی‌مدت گلشیری با شعر اوجی که به تدوین گزیده‌ای ماندگار و کم‌نظیر از اشعار اوجی با عنوان «هوای باغ نکردیم» منجر شد، به گلشیری این امکان را داده است که نمونه‌های متناسب با تبیین شعر سکوت را بر اساس شناخت کلی و همه‌جانبه‌ی خویش فراهم آورد که بر عمق و غنای اثر افزوده است.

۲. جستجوی گل شیدایی؛ شعر، شیراز و منصور اوجی، کامیار عابدی، کتاب نادر: نام کامیار عابدی، برای اهالی تحقیق، یادآور سیمای آرامِ پژوهشگری است که دلی در ادبیات و سری در تاریخ دارد و با تمرکز بر دوره‌ی معاصر (و غالباً شعر معاصر)، آثاری متعدّد و ارزنده را به اهالی کتاب عرضه داشته است. باآنکه همیشه در آثار او، درنگ در جوانب تاریخی آثار ادبی بر تحلیل‌های متن‌محور و زیبا شناسانه غلبه دارد، امّا نثر پرداخته و پیراسته، نگاه معتدل و سالم و ساختار منسجمی که بر آثارش حاکم است، سبب شده تا خواندن کتاب‌های او هماره برای ادب‌پژوهان درس‌آموز و دلپذیر باشد. کتاب حاضر نیز از این قاعده مستثنا نیست و در سه بخش اصلی و سیزده زیرمجموعه، سیری در زندگی، تحلیل اشعار و گزیده‌ی سروده‌های اوجی را در معرض دید خواننده می‌نهد.

۳. امّا پرنده و گل؛ منصور اوجی در آیینه‌ی آثار، خسرو قمر، انتشارات نوید شیراز: این اثر از نمونه‌های غنی و بسامان گردآوری آثار مرتبط با یک چهره‌ی ادبی خاص است و در هفت فصل زیر، دریچه‌های گوناگونی را بر خواننده می‌گشاید: سرگذشت و آثار، بزرگداشت، نقد و بررسی آثار، خوانش اشعار، ترجمه، کارنامه‌ی شاعری و تصاویر.

ارسال نظرات