نویسنده: امیر حکیمی
فقیهان، مردم را از بازنمایی بدن، در سطوح گوناگون، بازداشتهاند. هنرهای نقاشی و مجسمهسازی را از آنجا که بازتاب وفادار فیزیک انداماند، مکروه و حرام دانستهاند. فقیه، نمایش ساز را که اندام موسیقی است، برنمیتابد. جای نوازنده پشت حجاب، پشت پرده است.
پیرو سنت هم مانند اوست، ساز را میشکند. اندام موسیقی را و تن رقصنده را، خرد میکند.
در زندگینامهی «ملکالمتکلمین»، داستانی در قالب خاطره، با همهی دردناکی به شیوایی نگاشته، به قلم ملکالمتکلمین از کتاب «من الخلق الی الحق» حکایت شده است، پیرامون سرنوشت مردی به نام «چراغعلیخان» اصفهانی و فرزندش «خان خانان»؛
«در کوشک اصفهان که خانهی ما هم در همان محله بود، مرد نجیبی از خاندانی معروف، موسوم به چراغعلیخان که مردم او را خان میخواندند، سکنی داشت.»
نویسنده، چراغعلیخان را از خانوادهی آبرومند کممکنتی معرفی میکند، هرچند بیبهره از ثروت چندان، گشادهدست بود و به مستمندان رسیدگی میکرد.
«چراغعلیخان در یک خانهی بزرگ قدیمی از ساختمانهای دورهی صفویه که از پدرانش به او ارث رسیده بود، سکنی و پسری و دختری داشت. دختر را شوهر داده، هنگام ازدواج پسر رسیده بود.
خان خانان جوانی نیکونهاد بود، پیش معلم سرخانه درس خوانده، زبان فارسی و مقدمات عربی و سیاق را بهخوبی آموخته، در نوشتن نستعلیق استعداد مخصوص داشت. اما عروسیاش فرجام سوگ پیدا کرد. شب زفاف، در پایان ضیافت که به زحمت چراغعلی در خانهی اجدادی برپا شده و در آن آخوند روضهخوانی مجلس عروسی را با گدایی گریه از مدعوین گرم کرده بود، پساز شام و رفتن مهمانان، جوانان مجلس بزم از پیش تهیه دیده را به سرداب بردند. (توضیح آنکه؛ علت انتخاب سرداب برای شبنشینی، مستور نمودن صدای ساز بود که به گوش کسی نرسد و همسایهها مطلع نشوند)»
در این میان میخوانیم که امام جماعت مسجد محل، پیشاز عروسی از چراغعلی خواسته است تا خان خانان در روز نکاح، کلاه برداشته و عمامهی طلبگی بر سر بگذارد؛ ولی او نپذیرفته. پس هنگام شبنشینیِ دوستان جوان داماد که «در خفیه مجلس جشنی برپا کرده و ایوب کلیمی ساززن معروف را دعوت کردهاند»، آخوند سالوس، «طلاب مدرسهی درب کوشک و چند نفر اوباش محل را دور خود جمع کرد» سپس به آنان، «طلاب» و «اوباش» گفت: «این از خدا بیخبران، مجلس فسق و فجوری فراهم کردهاند و تنبور و نقاره تهیه کردهاند و ازاین راه ریشهی مسلمانی را میخواهند از بیخ بکنند و کاخ عظمت دین را واژگون کنند، پس بر ما است که برای امر به معروف و نهی از منکر، این آشیانهی فسق و فساد را ویران کنیم و ارواح ائمهی اطهار را از خود خوشنود نماییم و به عالمیان نشان بدهیم که اسلام غریب نیست و چون شما مردان پرهیزکار متعصب، جانباز و پیروانی دارد.»
مدیر مدرسهی کوشک اصفهان، فقیه بنامیست، ملا محمدباقر مجتهد (پدر ملا محمدتقی مجتهد، مشهور به آقانجفی اصفهانی). ملکالمتکلمین او را چنین معرفی میکند: «اصلاً از رعایای کرون اصفهان و به جرم آدمکشی مورد تعقیب واقعشده بود و امروز در پشت سنگر لباس اهل علم و دین، به شرارت مشغول و ریاست طلاب این مدرسه را داشت.» محمدباقر مجتهد، وقت را غنیمت میشمارد و شاگردانش را به کمک امام جماعت مذکور برای به هم ریختن مجلس شبنشینی، گسیل میکند و به طلاب، «برای اینکه اگر خدای نخواسته راپورتی که به جناب مجتهد رسیده بود، حقیقت نداشته باشد و سر و صدایی در کار نباشد و این عمل به سرشکستگی بینجامد»، دستور میدهد با خود چند شیشه مشروب همراه ببرند.
ملکالمتکلمین به دقت داستاننویسی واقعگرا، زبردستانه صحنهی هجوم شاگردان مدرسهی درب کوشک اصفهان با همراهی اوباش به خانهی چراغعلی را ترسیم کرده است؛ «سی نفر آخوند گردنکلفت و ده نفر اوباش که هریک چماق کلفتی در دست داشتند.» تمام در و پنجره و ظروف و اثاثیه و میز و نیمکت و کاسه کوزهها را شکستند. حاضران را کتک زدند. «در میان آن گیرودار، آخوندی شیشهی شرابی از جیبش بیرون کشید و در میان حوضخانه به زمین کوبید و فریاد «وا دینا و وا اسلاما» را بلند کرد.
ایوب یهودی که مرد کهنهکاری بود و ازاین گونه مجالس زیاد دیده بود، بهمحض ورود لشکر دین با کمال تردستی خود را از حوضخانه بیرون انداخت» تا از راهآب فرار کند، «غافل از آنکه فرارش از چشم تیزبین آقا شیخ هیبتالله مخفی نمانده و آخوند گردنکلفت مثل عقابی که شکار خود را تعقیب کند، به دنبال یهودی بدبخت افتاد و هنوز نیمی از تن یهودی در سوراخ راهآب داخل نشده بود که آخوند چند چماق جانانه بر پشت کمرش فرود آورد و سپس پاهای او را گرفته از عقب، چون موش از سوراخ راهآب بیرونش کشید.»
آخوند مذکور سرانجام نوازندهی یهودی را لخت کرده، پول و دار و ندارش را میستاند و از خانه بیرون میاندازد. در این میان شماری از جوانان را دستبسته به مدرسه بردند. در سوی دیگر، عروس وحشتزده غش کرده است. مادر داماد به حملهی قلبی از دنیا خواهد رفت. داماد از پلهها افتاده و پایش شکسته است.
در همان بامداد خبر فتح را به مجتهد میرسانند. ملا محمدباقر فردای آن روز مجلسی بزرگ برپا میکند تا دستگیرشدگان را که «از خانوادههای شریف و معروف شهر» بودند به سزای عمل برساند.
تصویری که پساز این روایت میشود، از زمان داستان که هنگام زمامداری ظلالسلطان در اصفهان است، با آنچه امروز از سر ایرانیان میگذرد، بسیار قرینگیها دارد:
«پساز آنکه جناب آقا خطابهی مفصلی در امر به معروف و نهی از منکر قرائت کردند، فرمودند آنها را یکی بعداز دیگری تازیانه زدند و بدن مجروحشان را با ضرب تازیانه سیاه کردند و حکم الله را بدین ترتیب اجرا نمودند.» سپس پدران آنها با پرداخت پول به مجتهد توانستند فرزندان خود را آزاد کنند.
در ادامه، دوازده سال از این رخداد گذشته است. راوی در بمبئی هندوستان از اتفاق، داماد بختبرگشته را دوباره میبیند، پیر و شکسته، افسرده و با موهای سفید شده. علت پیری و خمودگی او را جویا میشود. خان خانان دنبالهی داستان را چنین میگوید: «حاکم شهر و امام جمعه دست از سر آنها برنداشتند و برای درس عبرت دیگران، دار و ندار چراغعلیخان را گرفتند. او چندی بعد، از غصه درگذشت. پای شکستهی داماد، برای همیشه لنگ و عروس، به بیماری حمله، مبتلا به مرضی همیشگی شد. آخوند محله کوتاه نیامد بهعنوان امر به معروف و نهی از منکر تمام کلاهیهای محله را مجبور به گذاردن عمامه نمود.» و خانهی پدری را از دست خان خانان درآورد.
«زندگینامهی ملکالمتکلمین» ۲۵ تا ۳۹، مهدی ملکزاده، علمی و شرکاء، ۱۳۲۵
بدنهایی که سدهها در چنین بیدادستانی زیستهاند؛
بدنهایی که مژدهی روز، هر بامداد، باردارِ شرّی است در کمین؛
بدنهای همیشه سوگوار، بدون آینده، از ریخت افتاده، لبدوخته؛
بدنهای شرمگین؛
اکنون، هرکجا و هرگاه دمی پیدا کنند، ساز تن را به جنبش آورده، درد انباشته را بیرون میکنند، دروغ را بیرون میکنند، اهریمن مرگ را بیرون میکنند، پایکوبان و دستافشان؛
بدنهای برآمده از سکون و سکوت دیوانهوار خشمی فروخورده،
نه با زبان شعر و شعار، نه با مارش رژههای میلیشیایی در صفوف تنگ چریکها، نه با پایکوبی گروهی پیش از رزم، نه در پرستشگاه ایستاده در ستایش ایزد؛
مردمانِ دست از تفنگ و اسلحه تهی، بدنهای جشن و بزم، هر دقیقه، هردم زندگانی!
رقص گناه بزرگ است. همانند هر آن عمل دیگر، اگر آدمی را از «حال عادی» به خلسه اندازد، به خود برساند، به رهایی از خود برساند. «حال عادی» پیوسته آگاهی از در آستانگی گناه است.
آخوند فقیه، نه تحمل سماع صوفیانه دارد، نه شکیبایی رقص درویشان. دشمن جشن و شادیستیز است. از خود بیخودی را غفلت از یاد خدا میداند و به این بهانه، بدن، ساز، ابزارهای سرگرمی و بازی، و هنرها را حرام میکند.
بدن در پیش صاحبین دکترین «شهادت»، بمب ساعتی است که اگر در میان دشمن عمل نکرد، در میان خودی میترکد و خون، گرانمایهترین پیشکش به درگاه خداوند خونخوار آنهاست.
به نظر میرسد رسوب این باور که رقص همزاد هرزگی است و نفوذ قشری آخوندها در میان مردم چنان بوده که پرداختن به هنر «رقص» در میان دیگر هنرها، در ایران پس از مشروطه، بسیار دیر موضوع روزنامهها و مطبوعات فرهنگی و هنری شد.
از نخستین مقالهها و یادداشتهایی که در آن، این هنر موضوع سخن بوده، مقالهی «رقص» نوشتهی سرکیس جانبازیان است (دورهی اول مجلهی «خروس جنگی»، شمارهی سوم، ۱۳۲۷).
سرکیس جانبازیان، پدر رقص بالهی ایران، از مهاجرین ارمنی، در روسیه درس خوانده بود و هنگام انتشار این مقاله، از زندگیاش در ایران، ده سال میگذشت. (در خروس جنگی دورهی دوم در ۱۳۳۰، شمارهی نخست، مقالهای از هوشنگ ایرانی با عنوان «بالت» منتشر شده است. سلسله مقالههای یحیی ذکا پیرامون تاریخ رقص در نیمهی آغازین دههی چهل در مجلهی موسیقی؛ خواندنیهای دیگری در کنار نوشتهی جانبازیان هستند.) او در این مقاله، پس از معرفی هنر «رقص»، نشان میدهد که بازنمایی هنر و ادبیات کهن ایران، در قالب رقص باله، کاری سزاوار و انجام دادنی است و به خوانندگان گوشزد میکند:
«برای پیشرفت و موفقیت بیشتری در فن بالت، باید رقاصان و حتی خود تماشاچیان بیجهت حس خجلت را به خود راه ندهند؛ فقط با دور ساختن حس خجلت و شرمساری و مبارزه با تخفیف و سبک شمردن این فن، میتوان به پیشرفت اساسی هنر رقص در ایران امیدوار بود.»
اینک، هفتاد و پنج سال از توصیهی جانبازیان گذشت تا وطنباختگان، شرمساری از تن خود را کنار بگذارند.
۱ آبان ۱۴۰۲ - امیر حکیمی
«رقص»، نوشتهی سرکیس جانبازیان
برگرفته از خروسجنگی سال اول، شمارهی ۳
رقص در بین صنایع زیبای ملل، ازلحاظ ذوق و هنر و فواید بهداشتی، مقامی مهم و شامخ دارد. این حرکات موزون و مطبوع از قدیمالایام در روزهایی که هنوز اقوام مختلف پابند شرک و خرافات بودند و هنرهای زیبای خود را در قالب ترانهها و رقصهای گوناگون ابراز میداشتند، متداول بوده است.
در سدهی یازدهم در کشورهای مصر و ایران و سایر کشورهای شرقی، یک عده رقاصههایی ظهور کردند که در ضمن مسافرتهای هنری خود، چگونگی رقصهای محلی را به نقاط دیگر بردند. و در ضمن از رقصهای محلی ارامنه و گرجیها و ازبکها، تقلیدهایی نمودند که در نتیجه رقصهایی از قبیل (میرزایا) متشکل از حرکات مختلف رقصهای محلی و صنعتی ملل مذکور به وجود آمد. استرابون، جغرافیادان مشهور یونانی، در نوشتههای خود از جشنهای مذهبی و مجالسی توصیف میکند که ترکیبات هنر رقص در آن به خوبی هویدا است. عامل مؤثر تحولات رقص در درجهی اول: قوهی ابتکار و اختراع و عوامل دیگر آن عبارت است از:
کار کشاورزی و صیادی، آوازهخوانی، مذهب، اوضاع اجتماعی، موقعیت جغرافیایی، ترقی و پیشرفت ملل در تقلید و تأسی از همدیگر.
سرچشمهی رقص، کار است. و کار توسط حرکات اعضای بدن که ترجمان احساسات و عواطف روحی انسانی است، نمایان میگردد. بنابراین هیچگونه رقص خالی از منظور و مقصود وجود ندارد. مثلاً برای تجسم کشاورزی که مشغول کار است، رقاصان قدیم مانند او نیمهخمیده به زمین مینشستند و پای چپ یا راست را به طرف خارج میجنبانیدند. مفهوم این حرکت آن بوده که کشاورز مذکور زمین را با ابزار میکند و خاکش را به دور میریزد.
هرچند انتشار دین مسیح، تغییراتی فاحش در چگونگی زندگی ملل و تربیت و روش کار و دستگاه حاکمهی آنها به وجود آورد، ولی در تغییر اساسی جشنهای مذهبی و مجالس رسمی مؤثر واقع نگردید و در نتیجه جملگی عیدها و جشنهای نامبرده با جزئی تغییر کماکان باقی ماند. و بر اثر مرور زمان، حرکات گوناگون رقص که متناسب با عقاید مذهبی و محلی بود، کمکم توسعه یافت و نماینده و ترجمان عواطف و روحیات ملی گردید. و چنانکه پروفسور واشاوستکی دانشمند روسی، اظهار میدارد؛ رقص تشریفاتی و مذهبی باستانی، در غالب رقصهای جشنهای مذهبی کنونی، دیده میشود.
در مشرقزمین، رقص پیوسته یکی از ارکان تفکیکنشدنی جشنهای مذهبی محسوب بوده و در اعیاد مذهبی «سن ژرژ»، عکس پیشوای نامبرده را در محوطهی وسیعی قرار میدادند و سپس مردها و زنها در برابر آن به رقص مشغول میشدند. در پارهای نقاط، زنی که خود را کنیز پیشوا معرفی میکرد، مجبور بود که در تمام طول مدت جشن «سنژرژ»، برقصد.
در همان اوان، رقص دیگری که عناصر رقصهای باستانی در آن بیشتر مشهود و دارای جنبهی حرکات کشاورزی بود، مانند انواع دیگر متداول شد. این رقص «اورگیلا» نام داشت و به افتخار الاههی باروری و حاصلخیزی، به معرض نمایش گذارده میشد.
رفتهرفته در رقصهای مزبور، تحولاتی پیدا شد و بیشتر جنبهی رزمی و عشقی و سور و سرور گرفت.
ملل باستانی برای رقص اهمیت و احترامی وافر قائل بودند و کمکم بر اثر تغییر اوضاع عمومی و اجتماعی و روابط فردی، رقص صورتی تخصصی پیدا کرد و به کاخهای سلاطین و امرا منتقل شد. این تغییرات از جنبهی عمومی رقص کاست، و بر جنبهی فردی و ذوقی آن که باعث پیدایش رقصهای گوناگون فردی و زوجی و همچنین «رقصهای فصلی» شد، افزود. هرچند در این دوره، رقص بیشتر منحصر به طبقهی حاکمه و به صورت اجتماعی یا زوجی بود، ولی در پارهای اوقات، یک رقاص یا یک رقاصهی بینام هم که برای مهارت و چالاکی حرکات خود به کاخهای سلاطین راه مییافت، در سلک متخصصان رقصهای فردی درمیآمد و به این وسیله، پایهی رقصهای فردی و تخصصی گذاشته میشد. رقص مشهور «کوهی» و امثال آن، مخصوص افراد ایلات کوهنشین میباشد. در رقص کوهنشینان، حرکات شدید بدنشان و اتکاء به نوک پنجهی پا و افتادن به روی زانوها و حرکات گردش، بر سایر رقصها غلبه دارد. درصورتیکه، حرکات رقص شهرنشینان، نرم و لغزنده میباشد، در حرکات رقص کوهنشینان، مفهوم و معنی چالاکی و جسارت و سرعت که متناسب با تجلیات روحی آنها است، دیده میشود و در رقصهای این گروه، حرکاتی مشاهده میشود که به حرکات اسبسواری در هنگام جنگ و کارزار شباهت دارد.
یکی دیگر از انواع مختلف رقصهای «رزمی»، رقصهای «پهلوانی» ایرانیان قدیم است. ایشان در قالب این رقصها میخواستند بفهمانند که چگونه یلان و دلاوران بیباک آنان با دشمنان خود، پنجه نرم میکردند و چگونه به خطوط پشت جبهه رخنه مینمودند و طرف دیگر را به گریز وامیداشتند. رقص مزبور که دارای جنبهی اختصاصی است، به همراهی ضرب انجام میگرفت؛ چنانکه اکنون نیز در زورخانهها معمول است، ترکیبات این رقص عبارت از چهار قسمت است:
در قسمت اول؛ دلیرانی که در جستوجوی سنگرهای مناسب هستند، مجسم میشوند.
در قسمت دوم؛ حرکات اکتشافی، سنگرهای اطراف را ظاهر میسازد.
در قسمت سوم؛ منظرهی جنگ و کارزار را نشان میدهد.
در قسمت چهارم؛ چگونگی حمل زخمیهای میدان کارزار را نمایان میکند. (رقاص برای تجسم این منظره، مانند زخمی خم میشود و سایرین از او حفاظت مینمایند.)
حرکات تعرضی و تدافعی و پنهان شدن و به حمله پرداختن در رقصهای کوهنشینان، دقت تماشاچی را برمیانگیزد و به اصل این رقص متوجه میسازد.
در سال ۱۹۳۴، یک هیئت بررسی علمی در لنینگراد، بهمنظور حفظ و نگهداری رقصهای باستانی مأمور گردیدند و از ۴۵ نوع رقصهای مختلف، «رقص فردی»، «رقص زوجی»، «دستهجمعی» و غیره، فیلمبرداری نمودند. بدینترتیب هیئت مزبور برای بسط و توسعه و ترقی و پیشرفت این فن زیبا که در بندگی ملل به موفقیتهایی شایان نائل شده، اقداماتی مؤثر به عمل آوردند و به حفظ رقصهای کهن، توفیق یافتند.
ملت باستانی ایران در تیرهترین روزهای زندگی خود، دست از تکمیل هنرهای زیبایش برنداشته است؛ ترانهها، ساز و آواز و رقصهای دلچسب محلی که گنجینهی ملی اوست، بهترین و بزرگترین شاهد تاریخ پرافتخار و پرآشوب گذشتهی وی میباشد.
برای بسط و توسعهی فن رقص، و حفظ این گنجینهی ملی باستانی لازم است که تحت نظارت فرهنگ، یک هیئت بررسی علمی، متشکل از متخصصان این فن تشکیل گردد تا برای ثبت و ضبط ترانهها و انواع مختلف رقصهای محلی، اقدامات مؤثر به عمل آورند و نیز به منظور پیشرفت «بالت»، یک دسته رقاصان ایرانی را با اسلوب جدید (که دارای روح و کیفیت هنرهای ایرانی باشد) تربیت نمایند تا بدینوسیله، مقام و مرتبهی شایستهی هنرهای زیبای این سرزمین باستانی، در جهان معرفی و نگهداری شود. برای پیشرفت و موفقیت بیشتر در فن بالت، باید رقاصان و حتی خود تماشاچیان، بیجهت حس خجلت را به خود راه ندهند، فقط با دور ساختن حس خجلت و شرمساری و مبارزه با تخفیف و سبک شمردن این فن، میتوان به پیشرفت اساسی هنر رقص در ایران امیدوار بود.
در سالهای اخیر در کشور ما نیز توجه و احترام به انواع هنرهای زیبا معطوف شده است، وجود مؤسسات هنری تئاتر، موسیقی، نقاشی و رقص، نشانهی پیشرفت هنرهای زیبا و معرف دلبستگی افراد کشور به این رشتهها میباشد.
اما باید توجه داشت که این راه دراز است و ما هنوز کارهای بسیاری در پیش داریم. از جمله باید هماکنون به تهیهی کادری تعلیمیافته برای رقصهای «کلاسیک» و «بالت» همت گماشت تا پس از اتمام «اپرای تهران»، این عده بتوانند آثار ملی ایران قدیم و جدید را در لباس «بالت» به معرض تماشا بگذارند و به این وسیله روح ایراندوستی را در خاطرها پرورش دهند و پیوسته متوجه باشند که فن رقص، برخلاف آنچه که متأسفانه در بین بعضی کوتهنظران بیمایه و هوسران شهرت دارد، یکی از هنرهای گرانبهاست و در همهی کشورهای مترقی، مورد توجه و احترام خاص و عام میباشد. هنرمندانی که در رقص کار میکنند، در تربیت اخلاقی و ذوقی افراد سهمی عمده دارند و از این جهت نیز شغل آنها شریف و گرانمایه محسوب میشود.
ارسال نظرات