مترجمی که معتقد است: «نویسندگان همه مثل هم نیستند و سبک نگارش و زبان ایشان به تناسب ویژگیهای روحی و فکری و اخلاقی شان با هم فرق میکند. نیکوس کازانتساکیس، آدمی بوده است شوخ و بذله گو و خوش طبع و خوش بیان. رومن رولان نویسندهی فرانسوی، آدمی بوده است خشک و جدی. آناتول فرانس مردی بوده است شیرین زبان ولی همیشه در گفته هایش از نیش زدن و طنز و تمسخر دریغ نمیکرده است. نویسنده ای مانند سنت اگزوپری طبعی حساس و شاعرانه داشته است و دیگری چنین خصوصیاتی نداشته است. این ویژگیهای روحی و فکری و ذوقی نویسندگان بی شک در نوشتههای آنان بازتاب مییابد. به عنوان مثال اگر شما به آثار نیکوس کازانتساکیس مانند “آزادی یا مرگ” یا “مسیح باز مصلوب” یا “زوربای یونانی” نگاه کنید پی میبرید که شوخ طبعی و لوندی از سر تا پای کلمات او میریزد. بر عکس، اگر کتاب “مهاتما گاندی” اثر رومن رولان یا یکی دیگر از کارهای او را بخوانید، میبینید که آن بزرگوار اندک لحن شوخی و مسخرگی یا شیرین زبانی و طنز گویی در گفتار و قلمش نیست و عین مطلب مورد نظرش را خشک و بیپیرایه به روی کاغذ آورده است. یا اگر “جزیرهی پنگوئنها” را از آناتول فرانس بخوانید، میبینید که آن مرد چه اندازه طنز و تمسخر در گفتار و در نوشته هایش دارد. مترجم موفق آن است که در ترجمه اش بتواند همان خصیصههای گفته شدهی مربوط به هر نویسنده را حفظ کند و لحن ترجمه اش در ترجمهی اثری از آناتول فرانتس با مارسل پروست فرق داشته باشد. مترجم ممکن است متن را فهمیده باشد، ولی لحن کلام را درنیافته باشد. ما در فارسی مثلی داریم که میگوییم بفرما و بنشین و بتمرگ هر سه به یک معنی است، ولی میان لحن کلام بفرما با لحن بتمرگ زمین تا آسمان فرق است. حال اگر مترجم محترم بفرما را بنشین یا بتمرگ یا برعکس، ترجمه کند، مفهوم متن را رسانده ولی لحن متن اصلی را مراعات نکرده است».
اما محمد قاضی که بود و چه راهی پیمود تا به آن جا رسید که در لحظه لحظهی عمرش برای ما دریچههای تازه ای بر زبان هایی گشود که نمیدانستیم. محمد قاضی فرزند میرزاعبدالخالق قاضی در ۱۲ مرداد ۱۲۹۲ در شهر مهاباد به دنیا آمد. وی در کتاب سرگذشت خود به نام خاطرات یک مترجم مینویسد: «پدر من ابتدا یک فررند به نام محمد داشت که فوت کرد، سپس یک دختر داشت، آن هم فوت کرد، ولی به دلیل اینکه پدرم به نام محمد علاقه داشت من را محمدثانی نامید». محمد و خواهرش صغرا هنوز بسیار کودک بودند که پدرشان بر اثر بیماری درگذشت و اندکی پس از آن مادرش آن دو را به پدر و مادر شوهرش سپرد و خود ازدواج کرد. پس از چندی آن دو نیز در پی همدیگر درگذشتند و عموها سرپرستی بچهها را برعهده گرفتند. در نوجوانی محمد در مهاباد فردی به نام «عبدالرحمان گیو» که به تازگی از کردستان عراق بازگشته بود، در خانهی خود انواع هنرها از جمله زبان عربی، فرانسه، عکاسی، صحافی و… را آموزش میداد. با توجه به محیط بسیار بسته و خرافی یک شهرستان کوچک که مردم آن، یادگرفتن زبان بیگانه را گناه میدانستند، قاضی تنها داوطلب زبان فرانسه گیو بود. به این ترتیب، او با استعدادی درخشان، آموختن این زبان را آغاز کرد و در مدتی بسیار کوتاه آن را به پایان رساند. در همان زمان بود که شوق ترجمه در دل او ریشه دواند. او سپس در ۱۳۰۸ به تهران آمد و در سال ۱۳۱۵ از دارالفنون در رشتهی ادبی دیپلم گرفت. در سال ۱۳۱۸ دورهی دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران را در رشتهی قضایی به پایان برد و در مهر ۱۳۲۰ به استخدام وزارت دارایی درآمد.
قاضی از ابتدای دههی ۱۳۲۰ با ترجمهی اثری کوچک از ویکتور هوگو به نام «کلود ولگرد» نخستین گام را در راه ترجمه برداشت و پس از آن ۱۰ سال ترجمه را کنار گذاشت، دلیل آن هم مشغول شدن به کارهای مختلف، ازدواج، ماموریتهای اداری در شهرهای گوناگون و نیز معاشرت با دوستانی بیگانه با فرهنگ و مطالعه بود.
در اواخر دههی بیست، پس از صرف یک سال و نیم وقت برای ترجمهی جزیره پنگوئنها اثر آناتول فرانس، بهزحمت توانست ناشری برای این کتاب پیدا کند، اما سه سال بعد که این اثر انتشار یافت، به دلیل شیوایی و روانی نثر و موضوع متفاوت کتاب، آناتول فرانس از ردیف نویسندگان بیبازار که کتابشان در انبار کتابفروشان در ایران خاک میخورد به درآمد. در این باره نجف دریابندری در روزنامه اطلاعات مطلبی با عنوان «مترجمی که آناتول فرانس را نجات داد» نوشت. قاضی در سال ۱۳۳۳ کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دو سنت اگزوپری را به فارسی برگرداند که بارها تجدید چاپ شد. وی با ترجمهی دورهی کامل دن کیشوت اثر سروانتس در سال ۱۳۳۶ جایزهی بهترین ترجمهی سال را از دانشگاه تهران دریافت کرد. خود وی در این زمینه در مصاحبهی مفصل اش با مجلهی کتاب امروز در سال ۱۳۵۰ میگوید: «یکی از شرایط آن مسابقه این بود که کتاب باید از متن اصلی ترجمه شده باشد… من در نامه ای به داوران نوشتم شرط شما برای زبان هایی مانند انگلیسی و فرانسه و روسی و عربی میتواند درست باشد ولی برای آثاری که برای مثال به زبانهای یونانی یا چینی یا پرتغالی نوشته شده اند ما مترجمی نداریم… داوران هم نظر مرا درست دیدند و شرط را حذف کردند». در مورد ترجمهی دن کیشوت، قاضی سه ترجمه به زبان فرانسه از این کتاب را در اختیار داشت که از میان آنها مناسبترین را از نظر همسویی با اصل اثر انتخاب کرد. این ترجمه چهار سال به طول انجامید چرا که قاضی در یافتن معادلات مناسب برای هر کلمه یا عبارت، وقت بسیار صرف میکرد، به گونه ای که خود در همان مصاحبه با مجلهی کتاب امروز گفته است: «برای ترجمهی اولین کلمهی کتاب سه روز وقت صرف کردم». در عوض این اثر به شاهکاری در ادبیات فارسی بدل شد.
شیوهی کار قاضی چنین بود که کتابهایی را که پیدا میکرد تا به آخر میخواند و در صورتی که محتوای کتاب او را برمی انگیخت ترجمهی آن را آغاز میکرد، بنابراین بسیاری از ترجمههای قاضی به ادبیات ملل مربوط میشود که به واسطهی زبان فرانسه به فارسی ترجمه شده، چه در آن زمان همان گونه که خود در آن مصاحبه میگوید برای زبان هایی چون یونانی، اسپانیایی و… مترجمی در ایران یافت نمیشد. این دلیل اصلی پراکندگی ترجمههای محمد قاضی به شمار میرود، چه برخی بر این باورند که اگر او تنها به ادبیات فرانسه میپرداخت، اکنون ما حدود 70 اثر ترجمه متمرکز از این ادبیات در ایران داشتیم.
قاضی معتقد بود دو نوع ترجمه وجود دارد که او آنها را نمیپسندد: «یکی ترجمهی آن گروهی که به نام رعایت امانت چنان به متن اصلی میچسبند که ترجمه شان به شدت بوی ترجمه میدهد و ذوق خواننده را کور میکند، از نظر او این کار را یک مترجم غیرحرفه ای انجام میدهد. دستهی دوم، مترجمانی که به نام ترجمه آزاد کار میکنند، این گروه متن اصلی را خوانده و به بهانهی روان سازی و رعایت حال خواننده هرآنچه را که میخواهند از آن کم کرده یا به آن میافزایند به طوری که از یک کتاب ۸۰۰ صفحه ای، یک ترجمهی ۲۰۰ صفحه ای به دست میدهند یا به عکس. قاضی چنین فردی را یک مترجم امانتدار نمیداند. از نظر او مترجم درستکار، همواره در میان تلاش برای رعایت امانت و ریختن ترجمه درقالب فارسی در نوسان است و البته این یک نوسان بی حاصل نیست، چرا که همواره میتوان معادل هایی مناسب برای واژگان کتاب اصلی در زبان مقصد یافت و این امریست که به اشراف مترجم به زبان مادری خود بستگی دارد. قاضی خود در مصاحبه ای در این باره میگوید: «اگر لطفی در ترجمههای مخلص باشد ناشی از انس و الفت مداومی است که با ادبیات شیرین و پرمغز فارسی، به خصوص با شعر فارسی، داشتهام و هنوز هم دارم. کتابهای ادبی کلاسیک خودمان مانند گلستان سعدی، کلیله و دمنه، مرزبان نامه، تاریخ بیهقی و صدها کتاب دیگر را زیاد مطالعه میکردم و از طرفی به قدری شعر از شاعران کلاسیک خودمان زیاد میخواندم و از بر میکردم که بدون اغراق یک وقت در سالهای ۲۶ و ۲۷ که من ۳۴ یا ۳۵ ساله بودم، بیشتر از ۵۰هزار بیت از اشعار خودمان را از بر داشتم».
قاضی که در سال ۱۳۵۴ به بیماری سرطان حنجره مبتلا شده بود، برای جراحی به آلمان رفت و پس از آن، با دستگاه حنجرهی مصنوعی سخن میگفت. با اینهمه همواره سرزنده و فعال باقی ماند و در طول عمرش نزدیک به هفتاد اثر را به زبان فارسی ترجمه کرد. محمد قاضی ۲۴ دی ۱۳۷۶ در تهران درگذشت و به خواست خود او، پیکرش در زادگاهش مهاباد به خاک سپرده شد.
در آغاز گفتیم میتوان با ترجمههای قاضی عمری را گذراند. در همان مصاحبه با مجلهی کتاب امروز که با همکاری جمعی از بزرگترین مترجمان ایران در سالهای آغازین دههی پنجاه به چاپ میرسید، قاضی خاطره ای از دیدن جلال آل احمد تعریف میکند که مهر تاییدی بر این ادعاست. جلال برای قاضی شعر نویی میخواند و محمد قاضی که میانهی خوبی با شعر نو نداشته معنایش را از جلال میپرسد و جلال پاسخ میدهد: «از آن روز که چشم ما به کتاب باز شد با ترجمههای تو باز شد. حالا تو میگویی ]معنای این جمله را [ نمیفهمم؟»
آری، میتوان با خواندن کتابهایی چون پولینا، چشم و چراغ کوهپایه و با خانمان کودکی را گذراند و با پسرک روزنامه فروش و شاهزاده و گدا از نوجوانی پا به جوانی گذارد و شازده کوچولو را در گرماگرم جوانی خواند- اثری که سن و سال نمیشناسد- و آنگاه به نان و شراب و زوربای یونانی رسید و باقی عمر را با دن کیشوت و کتابهای تاریخی و ارزشمندی چون فاجعهی سرخپوستان آمریکا: (دلم را به خاک بسپار) طی کرد تا آن گاه که به قول راوی هزار و یک شب؛ برهم زنندهی لذات و پراکنده کنندهی جماعات بر ما بیاید.
ارسال نظرات