گفت‌وگوی هفته با «امید میلانی»

گفت‌وگوی هفته با «امید میلانی»
از چپ به راست: لری چارترند (سوپروایزر رساله‌ی دکترا)، کالین روینسو، صدراعظم (چَنسِلِر) دانشگاه؛ امید میلانی، ژاک فرمونت، رئیس دانشگاه اتاوا و نایب صدراعظم

روز سه شنبه 12/06/2018 در دانشگاه اتاوا در مراسم فارغ التحصیلی یک جوان ایرانی به نام امید میلانی شرکت کرده بودم. مراسم طبق معمول در ساعت مقرر با شکوه تمام آغاز شد. من قبلا در مراسم پایان تحصیل فرزندم و دیگر جوانان گروهمان شرکت کرده بودم ولی این مراسم ویژگی خاصی داشت. این بار جوانی را می‌دیدم که با کمال غرور در حالی که لباس ملی آذربایجان را بر تن دارد دیپلم خود را دریافت می‌کند. به خاطر داشتن این ایده با امید میلانی وقت مصاحبه گرفته و وارد صحبت شدم.

نمادِ یک فرهنگِ غنی و تاریخ زیبای سرزمین‌ام

روز سه شنبه 12/06/2018 در دانشگاه اتاوا در مراسم فارغ التحصیلی یک جوان  ایرانی به نام امید میلانی شرکت کرده بودم. مراسم طبق معمول در ساعت مقرر با شکوه تمام آغاز شد. من قبلا در مراسم پایان تحصیل فرزندم و دیگر جوانان گروهمان شرکت کرده بودم ولی این مراسم ویژگی خاصی داشت. این بار جوانی را می‌دیدم که با کمال غرور در حالی که لباس ملی آذربایجان را بر تن دارد دیپلم خود را دریافت می‌کند. به خاطر داشتن این ایده با امید میلانی وقت مصاحبه گرفته و وارد صحبت شدم:

 امید جان با تبریک موفقییت تحصیلی‌تان لطفا کمی از بیوگرافی خودتان بگوئید؟

من امید میلانی، پژوهش‌گر، در حوزه‌ی حقوق، علوم انسانی، و هنر و عضو مرکز آموزش و پژوهش حقوق بشر در دانشگاه اتاوا هستم. همچنین، در چند سال گذشته در دانشگاه اتاوا به تدریس حقوق مشغول بوده ام. من، در سالهای پایانی جنگ ایران وعراق، در تهران متولد شدم. مادر من از تبریز و پدرم اهل میلان —در استان آذربایجان شرقی— هستند. من در خانواده‌ای فرهنگی بزرگ شدم و پدر و مادرم که هر دو معلم بودند از همان کودکی مرا با فرهنگ و زبان مردم آذربایجان آشنا کردند. پس از اتمام تحصیلات متوسطه در دبیرستان نمونه‌ی فرهنگ که مختص ادبیات و علوم انسانی بود، به دانشکده‌ی حقوق در دانشگاه بین المللی قزوین رفتم و پس از آن در رشته‌ی حقوق بشر با درجه‌ی عالی از دانشگاه علامه طباطبایی تهران فارغ التحصیل شدم و  برای ادامه‌ی تحصیل به کانادا و شهر اُتاوا آمدم و در سال 2017 تحصیلاتم را در دوره‌ی دکتری در رشته‌ی حقوق با موفقیت به اتمام رساندم.

در کنار فعالیت‌های علمی و آکادمیک، هنر همیشه بخش جدایی ناپذیر زندگی من بوده است. در ایران مدتی در کنار اساتیدی چون سلمان طاهری و استاد فقید محمد رفیع ضیاعی به کسب تجربه در هفته نامه‌ی گُل‌آقا پرداختم و هنوز هم طنز، کمدی، کارتون و کاریکاتور بخشی مهم زندگی روزمره‌ی من میباشد. در طول سالیان گذشته در زمینه‌های‌ متنوعی چون هنر، زیباشناسی، حقوق بشر، فلسفه‌ی حقوق، حقوق و روانکاوی، حقوق و زبانشناسی و… تالیفاتی به زبان‌های انگلیسی، فرانسه و فارسی داشته ام.

ایده پوشیدن لباس ملی آذربایجان در مراسم فارغ التحصیلیتان در دانشگاه اتاوا از کجا و با چه هدفی شکل گرفت؟

از روزی که به دانشکده‌ی حقوق رفتم، از مهمترین دغدغه‌های من احترام به «دیگری» در کنار مبارزه با ساختارهای کنترل‌گر بوده است. پوشیدن لباس لِزگی که امروز تنها مختص مردمان لزگی نیست و بطور سنتی بخشی از فرهنگ غنی قفقاز و البته مردم آذربایجان است، برای من نمادی بود تا از جشن پایان تحصیل دانشگاه اتاوا استفاده کنم و پیامی را به حاضران در مراسم برسانم. اول از همه، این لباس برای من نماد فرهنگ و تاریخ غنی پدران و مادران من است، فرهنگی مملو از زیبایی، و تاریخی مالامال از افتخار! این مراسم برای من مجالی بود تا عشق، علاقه و احترام قلبی خودم را به پدر و مادرم و مردم آذربایجان ابراز کنم. اما دلیل دوم انتخاب این لباس شاید برای برخی از خوانندگان شما تعجب‌آور باشد. لباسِ «متفاوت» من در این جشن سمبلی بود از صداهای متفاوتی، که به بهانه‌های مختلف، در جامعه ساکت می‌شوند. صداهایی که برای شنیده شدن باید در مواجهه‌ای نابرابر با موانعی همچون تفاوت‌های فرهنگی، زبانی، و فکری دست و پنجه نرم کنند. موانعی که در جامعه شناسی و فلسفه، میتوان آنها را تحت عنوان «هژمونی» بررسی کرد، ساختارهای قدرتی که سعی در همگن سازی، و در نتیجه کنترل «دیگری» را دارند. مراسم فارغ‌التحصیلی مثال نمادینی از همین هژمونی فرهنگی است. اگر شما به جشنی، هرچند رسمی و مهم، دعوت شوید و تنها مجبور به پوشیدن یک نوع جامه باشید، مثل این است که به مدرسه بروید و تنها به زبانی که «حاکم» اجازه میدهد درس بخوانید! در واقع نمیتوان —ونباید— رسمی بودن و اهمیت را به یکگونگی و هموژنی ترجمه کرد. در مثال اول، یعنی جشن، ممکن است کنترل به اندازه‌ی مثال دوم محسوس نباشد اما هر دوی این رفتارها، یعنی اجبار به پوشش خاص یا استفاده از زبانی خاص، مصادیق کنترل «دیگری» هستند. امروز در قلب دنیای مدرن و جهانیشده‌ی کنونی هنوز جوامعی هستند، که قدرت «حاکم» تنها مبنای آزادی بیان افراد است. دانشگاه مثال روشن این رویکرد پدرسالارانه به «دیگری» است. در این نگاه تفاوتی بین بومیان کانادا که برای تحصیل باید به انگلیسی و یا فرانسوی درس بخوانند و ترک زبانانی که مجبورند به زبانی غیر از زبان مادری‌شان تحصیل کنند نیست؛ هر دو ساختار باید نقد شوند تا صداهای متفاوت مجال ظهور و بروز پیدا کنند.

شما آزادیهای اقلیت‌های قومی از نظر حقوق اولیه انسانی‌شان را با مقوله یکپارچگی کشورچگونه تحلیل می‌کنید و به نظر شما این دو چه تضادی باهم می‌توانند داشته باشند؟

به نظر من این دو نه تنها با هم تضادی ندارند بلکه با شناسایی حقوق اقلیت‌ها میتوان به یکپارچگی کشورها اُمیدوارتر بود. به هر حال مشروعیت و انسجام سیاسی یک کشور در گرو حمایت و خوشنودی «همه‌ی» مردمان آن کشور است. در مقابل چنانچه اقلیت‌ها مورد ظلم قرار بگیرند هر ساختار سیاسی‌ای می‌تواند با بحران مشروعیت روبرو شود. البته چرایی رفتار دولت‌ها با اقلیت‌ها مسئله ایست فنی و پیچیده که باید با در نظر گرفتن خصوصیات خاص هر مورد بررسی شود که شاید در حوصله‌ی این نوشتار نگنجد.

به نظر شما ممنوعیت آموزش زبان مادری اقوام مختلف ایران برای کشورمان چه ضایعاتی در بر دارد و تبعاتش را چه کسانی چگونه پس می‌دهند؟

باید ابتدا بین آموزش رسمی و غیر رسمی تفکیک قائل شد. آموزش غیر رسمی از راههایی که همه با آنها آشنا هستیم در خانه، از طریق رسانه‌های غیر رسمی و امثالهم اتفاق می‌افتد. در این خصوص دولت‌ها، در قیاس با مردم و نهاد‌های مردمی، دارای تفوق و برتری چندانی نیستند و تاریخ به ما می‌آموزد که دولت‌ها نمی توانند مقابل انتقال سینه به سینه و غیر رسمی زبان و فرهنگ بایستند.

همانطور که زبان ترکی آذری علیرغم دشواری‌های تاریخی و سیاسی به زیست فرهنگی خود ادامه داده است، سایر اقلیت‌ها هم با استفاده از این پتانسیل —با توجه به ظهور تکنولوژی‌های ارتباطی— می‌توانند به پویایی و زایایی فرهنگی-زبانی خود ادامه دهند. اما آموزش رسمی زبان مادری و یا آموزش «به» زبان مادری بدون شک برای هر دولتی باید یک ضرورت ملی تلقی شود. صرف نظر از حقوق فرهنگی اجتماعی اقلیت‌ها، آثار زیان‌بار عدم آموزش به زبان مادری متوجه، نه تنها زبان ورزان، بلکه تمام کشور خواهد شد. تنها کافیست برآوردی سرانگشتی کنیم از استعدادها و توانمندی‌های  بالقوه ای که در زیر سایه‌ی سنگین هژمونی زبانی به حاشیه رانده میشوند، تا بفهمیم تا چه حد این رویکرد به حال مردم و حتی خود دولت زیانبار است. علاقه‌ی افراطی دولت‌ها به زبان‌های «رسمی»، در واقع ابداع دولت-ملت‌های اروپاییست (پس از قرارداد صلح معروف به وِست فالی) که برای سایر کشورها —خصوصا در خاورمیانه¬— هم تجویز شده و از نگاه حقوق-بشری در دنیای امروز جایگاهی ندارد، هر چند بتوان برای آن دلایل سیاسی سطحی ای برشمرد.

تا آنجائی که من می‌دانم شما بعد از مراسم اخذ دیپلم، برای سخنرانی به دانشگاه اتاوا و پارلمان کانادا دعوت شدید. در این دو محل در چه زمینه ای صحبت کردید؟

در دانشگاه اتاوا راجع به هنر، حقوق و عدالت سخنرانی ای ارائه کردم که بخشی از برنامه‌ی هنر و حقوق بشر دانشگاه اتاوا و مرکز حقوق بشر بود. ودر جلسه ای که پارلمان برگزار شد، به همراه دکتر توماس جونو و خانم پِگی مِیسِن، به رابطه‌ی ایران و کانادا از نگاه حقوقی پرداختم.

به عنوان آخرین سؤال بفرمائید کارنامه گذشته تان شامل چه فعالیتهائی است و هدفتان برای آینده چیست؟ 

همانطور که ابتدا اشاره کردم من به پژوهش در حوزه‌های حقوق، فلسفه، هنر، روانکاوی و… مشغول بوده ام و مقالاتی در این حوزه‌ها تالیف کرده ام. در حال حاضر، در حال تدوین و تالیف دو کتاب هستم که یکی از آنها یک رُمان کُمیک (graphic novella) است که با زبانی کودکانه و تصاویری کارتونی به نقد ساختارهای کنترل گر می‌پردازد. این کتاب مراحل پایانی تدوین خود را سپری می‌کند و پس از اتمام طراحی کارتون‌ها شاید در چند ماه آینده به چاپ برسد. این رُمان، با عنوان “I have bean in my mind”، داستان کودکی را به تصویر می‌کشد که در مواجهه با نهاد‌های قدرت دچار چالش می‌شود. قهرمان داستان، چارلی، در کودکی لوبیایی را در گوش خود فرو می‌کند و لوبیا تمام زندگی او را متاثر می‌سازد. کتاب دیگری که در دست تالیف دارم، در باره‌ی فلسفه‌ی حقوق بشر است.

آقای میلانی از اینکه وقت‌تان را به ما دادید، سپاسگزاریم.

ارسال نظرات