خبرنگار: مهدیه مصطفایی چهارماهی میشود که بسیاری از کودکان فارسی زبان شهرمان، نزدیک ساعت 8 شب که میشود و زمان فرا رسیدن خوابشان سراغ «خاله آزاده» و قصههایش را میگیرند. آنها از والدینشان میپرسند که آیا امشب هم خاله آزاده قصه گفته است یا نه؟ بعد در آغوش آنها و با صدای «خاله آزاده» مشتاقانه به رختخوابشان میروند تا با شنیدن قصه شب و یا پیام تبریک تولدشان به خواب بروند. اما ماجرای آشنایی من نگارنده با «خاله آزاده» به سالهای اول مهاجرتم به مونترال برمیگردد. زمانی که یک دوست مشترک از تورنتو در تابستانی به شهرمان آمد و من به واسطه این دوست مشترک با «خاله آزاده» آشنا شدم. جالب این جا بود که من و آزاده یک نقطه مشترک دوستداشتنی داریم و آن هم کار روزنامهنگاری است. اما بهانه این گفت و گو اول تجربه های خوبی است که او در این چهار ماه قصهگویی داشته و بعد کارگاهی که قرار است در روز 22 ماه سپتامبر در فرهنگسرای سینا برگزار کند. کارگاه «احساسهای ما» در پنج جلسه یک ساعته و برای کودکان برگزار خواهد شد. به گفته « آزاده» در این کارگاه روی احساساتی مثل ترس، خشم، خجالت و هیجان کودکان کار خواهد شد. جالب است بدانید که راوی قصههای شب کودکانمان در مونترال، از سالها قبل آموزشهایی را در زمینه کودک در ایران و هند گذرانده است و حالا بعد از چهار ماه قصهگویی تصمیم گرفته اولین تجربه کار مستقیم با کودکان در مونترال رقم بزند. |
آزاده مقدم فارغالتحصیل در رشته فلسفه و روزنامهنگاری است. یادآوری تجربههای قصهگوییاش در این چهار ماه گذشته به هیجانش میآورد، درباره قصهگویی برای کودکان فارسیزبان چنین میگوید: من مثل هر مادر دیگری هر شب برای پسرم قصه میگفتم. قصه گفتن ما تبدیل شد به این که ما با هم قصه بسازیم. طوری که هر روز وقتی به مهدکودک میرفتیم در راه قصههای مختلفی را با هم میساختیم و از گفتن آن لذت میبردیم. تا این که یک جایی منبع قصههایمان را عروسکهای روی تخت پسرم کردیم. عروسکهایی را که هدیه گرفته بود برایشان قصه ساختیم. قصههایی که احتیاج به منطق نداشت و با رویاهای کودکانه و کمی خلاقیت شکل گرفته بود. بعد قصه عروسکها را برای دوستانی که پسرم از آنها عروسک هدیه گرفته بود فرستادیم و با واکنشهای خوبی هم روبهرو شدیم. آنها از شنیدن قصههایشان خوشحال شده بودند به همین خاطر تصمیم گرفتم که با همکاری رادیو مداد قصههایم را انتشار دهم. الان هم چهار ماهی میشود که هر شب قصه میگویم و نزدیک به 120 قصه از خودم و یا داستانهای دیگر روایت شده است.
او که به عنوان روزنامهنگار اجتماعی در شهر فعالیت میکند، زمانی که درباره بازخورد این داستانها میخواهد برایم بگوید کمی گونههایش از ذوق و شوق سرخ میشود و چشمانش برقی میزند، میگوید: اول باید از حس خودم بگویم. بعد از مدتی که این کار را شروع کردم احساس کردم که چقدر این کار را دوست دارم و چقدر برایم جالب است. وقتی هر قصه را ضبط میکنم انگار دارم خودم آن را اجرا میکنم. رفتهرفته متوجه شدم قصهگویی دنیایی جدید را برایم باز کرده که اول از همه دارم یک آزاده جدید از خودم را میبینم. صبح که از خواب بیدار میشوم قصه را ضبط میکنم. در حال ضبط کردن قصه هیچ کودکی مقابلم نشسته است اما من تمام کودکان را میبینم. قصهگویی برای من ابراز خودی است که دوستش دارم و این بزرگترین چیزی است که من از روایت قصهگویی در این چهار ماه دریافت کردم. خیلی زود و آن قدر که دور از انتظارم بود توانستم با کودکان فارسیزبان شهرمان به این طریق ارتباط خوبی برقرار کنم. آنها برایم نقاشی و پیامهای صوتی میفرستند و از من برای قصه گفتن تشکر میکنند.
آزاده درباره انتخاب قصهها نظری جدی دارد و با تاکید بر این که در بعضی از قصهها تغییراتی ایجاد میکند، گفت: به خاطر حساسیت و آموزشهایی که در این زمینه دیدهام در انتخاب قصهها دقت زیادی میکنم. البته باید بگویم که برخی از قصهها را که تعریف میکنم حتما تاکید میکنم برگردان از فلان قصه است برای این که داستانهایی که فاکتورهایی را که درباره جنسیت و نژاد است را تغییر و یا حذف میکنم چون معتقدم که نیازی نیست کودکان ذهنشان به این زودی درگیر داستانهایی شود که ضرورتی ندارد که الان بدانند.
وقتی سر صحبتمان به سمت برگزاری کارگاه «احساسهای ما» میرود بحث کمی جدیتر میشود او درباره راهاندازی این کارگاه کمی به خاطراتش در ایران و دورههایی که در این زمینه گذرانده برمیگردد. او دراینباره گفت: سالها قبل در ایران با موسسهای به نام «سرزمین باران» که زیر نظر نادر فاطمی بود آشنا شدم و در آنجا دورهای را در زمینه کودک گذراندم. در این دوره ما کارگاههایی را با چندین استاد در حوزههای مختلف گذراندیم و بعد از آن هم کارگاهی دیگر زیر نظر استاد یوسفی را گذراندم که مربوط به کودک بود. وقتی به عقب برمیگردم و کمی فکر میکنم، میبینم که کار با بچهها برایم جذاب و دوستداشتنی بود. مدت کوتاهی هم با بچهها کار کردم. تجربه کار با کودکان کار و افغان برایم بسیار متفاوت و دوستداشتنی بود. همیشه موضوع کودک و انسان برایم جالب بود. نکته این که مدتی بعد با موسسهای آمریکایی آشنا شدم به نام landmark education که در بیشتر کشورهای جهان شعبه دارد. برای گذراندن دورههای آن به هند رفتم و مربی این دورهها شدم. این دوره یک دوره مدیریتی بود که از مدیریت خود تا سازمانها تا مجموعههای بزرگ را شامل میشد. واقعیت این است که بخش کودک و علوم انسانی همیشه برایم مهم بود تا نهایتا یک موجود کوچک که فرزندم بود وارد زندگیام شد و من هر روز و هر دقیقه در تکامل رشد با او درگیر بودم.
احساسات کودکی سازنده تمامی بزرگسالی ماست. و بیشترین چیزی که میتواند به ما کمک کند این است که راجب به اینها حرف بزنیم و آنها را بشناسیم.
البته قصهگویی من ماجرایی است که من هر روز و همه وقت داشتم. این آدمی که راوی این قصههاست همون کسی است که هر شب برای بچهاش قصه میگوید. اینها همه باعث شد تا من با کمک از متدلوژی آموزشهایی که دیدم شروع کنم به طراحی یک کارگاهی با موضوع «احساسهای ما».
آزاده مقدم در پاسخ به این سوال که آیا در این کارگاهها روانشناس یا کارشناس دیگری تو را همراهی میکند یا نه گفت: من تنها هستم ولی هر آنچه را که ترتیب دادهام، وامدار تمام آموزشها و تجربههایی است که افراد دیگر به من یاد دادهاند. این کارگاه در واقع یک اقتباس آزاد است از تمام چیزهایی که خودم یاد گرفتم. ولی از یک کتاب استفاده میکنم برای قصهگویی که اسمش «احساسهای ما» است. بخش قصهام برمیگردد به منبع این کتاب.
او با اشاره به این که این کارگاه بخشهای مختلفی دارد و برای بزرگسالان نیز مفید خواهد بود گفت: چیزی که من در این کارگاه تاکید دارم این است که بچهها حتما باید با مادر یا پدرشون و یا هر دو حضور داشته باشند. دلیل این که این کار را انجام میدهیم این است که کارگاه ما با یک قصه شروع میشود. مثلا قصهای که مربوط به ترس است. ترسی که یکی از احساسات ماست. من آن قصه را تنها روایت نمیکنم بلکه نمایش هم میدهم. در پروسه قصه و نمایش بچهها تازه با محیط ارتباط برقرار میکنند و آن جاست که تمام آدمهایی که در این کارگاه هستند را وارد قصه میکنیم و با هم ارتباط برقرار میکنیم. وقتی درباره ترس حرف میزنیم و میگوییم که کی میترسه و همگی دستشون را بالا میگیرند بچهها میبینند که همه آدمها از یک چیزی در زندگی میترسند و تنها سوژههای ترس هست که برایشان متفاوت است.
بعد از بچهها میخواهم که با هم بازی کنیم و صحبتهامون را مثلا نقاشی کنند و یا طرحهای عملی که از پدر و مادرها میخواهم که انجامش بدهند. بچهها بعد از این کارگاه یک ساعته متوجه میشوند که یک فرایند و یک تجربه مشترک از درک حسی دارند که با پدر و مادرشون همراه بوده است.
او در پایان به عنوان یک مادر مهاجر گفت: این کارگاه یک شروع کار کودک برای من است و میخواهم در زمینه آموزش کودک با این کارگاه ادامه دهم. من که یک مادر مهاجر هستم و مسائل مشترکی با مادرها و پدرهای دیگر دارم. به نظرم میشود در یک گفتوگوی ساده به همدیگر کمک کنیم.
ارسال نظرات