«منی که از همه جا آفتاب میخواهم
با خشونت دندانههای دندانم
برای سایهی وحشت کتیبه میسازم»
رضا براهنی
همسر یک کارگردان مطرح سینمای ایران، مورد تعرض یک قاتل اجیرشده قرار میگیرد. زنِ وحشتزده، مورد را در فضای مجازی منتشر میکند و در مورد سرقت از منزل این کارگردان باسابقه، با روزنامهی اعتماد گفتوگو میکند.
در یک جامعهی نرمال و باامنیت، مهاجم بلافاصله شناسایی و دستگیر میشود تا خانوادهای که مورد تعرض قرار گرفته و نیز دیگر افراد جامعه، احساس امنیت کنند و بدانند که حکومت، دولت و مسئولان فقط بخوروبخواب نمیکنند، بلکه وظیفهشناس و مفید هم هستند.
اما زهی خیال باطل!
قاتل اجیرشدهی لمپن، به روش قاتلان قتلهای زنجیرهای دههی هفتاد ایران، با آرامش کامل، دوباره به محل جرم بازمیگردد، از سد نگهبان محل و سگ محافظ، به راحتی فردی آموزشدیده عبور میکند، وارد خانه میشود و راحتتر از کشتن مرغی که برای غذای مورد علاقهاش سر میبُرد، داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدیفر را در خانهی خودشان میکشد و از محل فرار میکند (یا فرار میکنند) درست به همان راحتی که قبلاً آرمیتا را کشتند و در فضای مجازی اعلام کردند: «خوب کاری کردیم کشتیم». و به همان راحتی که قبلاً مهساـژینا را کشتند و اعلام کردند: «خودش کشته شد».
کاش ابتذال فقط همین بود.
ابتذال بزرگتر زمانی است که یک مسئولِ تازه از خواب بیدار شده، مصاحبه میکند و میگوید: «مردم تحتتأثیر شایعات قرار نگیرند»!
و بعد هم از واژهی مضحک مدیران بهدردنخور ایران استفاده میکند، یعنی از واژهی «انشاالله». تا به مردم امید مضحک بدهد که نگران نباشند، زیرا انشاالله بهزودی پیگیری برای یافتن قاتلان شروع میشود تا انشاالله همه چیز به قول آن مدیر تازه از خواب بیدار شده، به خیر و خوشی تمام شود. همانطور که قضیهی قتلهای زنجیرهای دههی هفتاد به خیر و خوشی انشاالله تمام شد. همانطور که قتل کیومرث پوراحمد با خیر و خوشی انشاالله تمام شد. همانطور که قتل مهساـژینا و آرمیتا به خیر و خوشی انشاالله تمام شد.
ولی آنچه این مدیر تازه از خواب بیدار شده نمیداند و البته که نمیتواند بفهمد، این است که وقتی فروپاشی یک ساختار معیوب آغاز شد، دیگر با هزاران ایشالله ماشالله هم، قادر به جلوگیری از آن نخواهند بود. مثل فروپاشی بهمنی که از سقوط سادهی یک تکه برف آغاز میشود.
قتل سازمانیافته و بیشرمانهی این کارگردان باسابقهی سینمای ایران و همسرش، آن هم در روزی که روزنامهی اعتماد، گفتوگو با همسر کارگردان را با تیتر صفحهی اول منتشر کرده تا نسبت به تهدیداتی که علیه جان هر دو نفر شده بود، به دیگران هشدار بدهد و طبق معمول هشداری بود بیفایده و دیر، همان تکه برفی است که فراتر از ایشالله ماشاللههای مدیر تازه از خواب بیدار شده، تبدیل به بهمنی میشود تا دودمان قاتلان قتلهای زنجیرهای چهار دههی ایران را بر باد دهد.
چه بر باد دادنی.
این اتفاق، فراتر از یک تسلیت است. فراتر از یک قتل معمولی است که خبرش هر روز در صفحهی حوادث روزنامهها چاپ میشود. نباید به روش کلانتریچیهای لودهی کشور ایران گفت: «این اتفاقی است که همه جای دنیا میافتد، برید خدا رو شکر کنید که زخمی نشدید.» (پاسخی مضحک و کلیشهای که کلانتریچیهای ایران به مالباختههای شاکی میدهند تا بیعرضگیهای خودشان در برقراری امنیت را بپوشانند و مانع عذرخواهی از شاکیان شوند.) برخلاف همهی این موارد، این اتفاق یک جنایت ملی است که باید هم در سطح ملی و هم در سطح جهانی محکوم و پیگیری شود. چه در داخل، چه در خارج.
ضرر فکری و سینماییِ این جنایت سازمانیافته، یک طرف، اهانت به اندیشه و هنر و تضعیف جنبش نوین مدنیتخواهی ایران اما، حاصل بزرگ این جنایت وحشیانه است.
محکوم کردن جنایت سازمانیافتهی قتل داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر، نیازمند مخالفت با تمام عادیسازیهای حکومتی، دولتی، سیاسی، امنیتی، ژورنالیستی و رسانهای است که بیش از هرکس، پیگیری آن وظیفهی هنرمندان، اندیشمندان و مدنیتخواهان ایران و جهان است.
فراتر از هر انتقادی که به سینمای مهرجویی، تفکر مهرجویی یا اشتباهات سیاسی ایدئولوژیک مهرجویی میتواند وجود داشته باشد (سینمایی که گفتمان مسلط بر آن البته قابل نقد است که در فرصتی مناسب و رها از فضای قاتلپرور و قتلساز فعلی به آن هم خواهم پرداخت) نباید لحظهای در برابر عادیسازی این جنایت سازمانیافته کوتاه آمد. قتل داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدیفر، هیچ تفاوت ماهوی با قتل مهساـژینا امینی و آرمیتا گراوند ندارد. به همین دلیل باید برای همهی آنها یکسان دادخواهی و احقاق حق کنند. ضرورتی در مسیر تداوم جنبش نوین مدنی ایران که تحققش بر دوش مدنیتخواهان ایران (و جهان) است.
ارسال نظرات