با احسان لسانی دربارهٔ کارهای فرهنگی هنری او

تانگو در بهشت و تلاطم ذهنی یک دختر مسیحی

تانگو در بهشت و تلاطم ذهنی یک دختر مسیحی

احسان لسانی جوان فرهنگ دوستی است که به‌واسطهٔ سفر مصطفی مستور به کانادا و مونترآل (که احسان نیز در آن نقش داشته)، برای هفته فرصت مغتنمی بود تا با او دربارهٔ کار و کارنامه‌اش، به گفت‌وگو بنشینم.

همان‌طور که شما خوانندگان عزیز صفحات ادبی هفته می‌دانید، حدود یک سال قبل، باب مطلب دنباله‌داری را گشودیم زیر عنوان «ادبیات و مهاجرت» که هم به ادبیات فارسی‌زبان و اُدبای فارسی‌زبان در کانادا می‌پردازد و هم به آثار ادبی و داستانیِ مرتبط با مهاجرت در ایران یا اغتنام فرصت در مصاحبه با فرهنگ‌ورانِ ایران نشینی که گذارشان به این‌سوی دنیا می‌افتد.

گفت‌وگوهای متعدد ازجمله با نیلوفر احمدی، نیّره دوستی، فریبا کلهر، استاد مهرانِ راد، استاد بهروز رضوی، جناب مهدی فلاحی، سایه اقتصادی‌نیا، محمود فرجامی، امیر خادم، محمود عظیمائی و نیز پرونده‌ای مفصل در باب بهروز بوچانی از آن جمله بوده‌اند و همگی بسیار هم مورد لطف و استقبال شما عزیزان قرار گرفته‌اند.

آنچه در این شماره می‌خوانید، حاصل هم‌سخنیِ من با احسان لسانی است. او جوان فرهنگ دوستی است که به‌واسطهٔ سفر مصطفی مستور به کانادا و مونترآل (که احسان نیز در آن نقش داشته)، فرصت مغتنمی بود تا با او دربارهٔ کار و کارنامه‌اش، به گفت‌وگو بنشینم که امیدوارم فرهنگ دوستان بیشتری را با ایشان آشنا شوند و سبب شود کارهایش را پی بگیرند.

با سلام و سپاس از وقتی‌که در اختیار «هفته» می‌گذارید. برای شروع لطفاً بفرمایید بارقه‌های کار فرهنگی از کجا به احسان لسانی آمد؟

با سلام و ممنون از وقتی‌که شما در اختیار این‌جانب قرار دادید. به‌طورکلی و خلاصه، از دوران خیلی پیش‌تر و زمانی که خردسال بودم. جو و اتمسفر محیطی یک خانواده در رشد ذهنیتی یک کودک و اینکه حتی در آینده آن ذهن به چه سمتی سوق داده شود می‌تواند بسیار تعیین‌کننده باشد.‌ پدربزرگی داشتم که ایشان بستر خانواده رو با ادبیات، فلسفه و بعدها عرفان مساعد کاشتن خیلی از بذرهای امروز من کردند. ایشان حتی به زبان آلمانی داستان کوتاه می‌نوشتن که در برهه‌ای نیز در آلمان رتبه اول داستان‌نویسی را هم کسب کردند. بعدها این‌ها بارقه‌هایی بود که با چاشنی هنر و به‌خصوص هنر موسیقی مزین شد. دوران نوجوانی من منور شده بود به آشنایی با چیزی که من نامش رو موسیقی برتر گذاشته بودم، درواقع همان موسیقی کلاسیک بالأخص موسیقی یوهان سباستین باخ. همواره سعی می‌کردم قطعات رو روی پیانو پیاده کنم.

این سیر چگونه به سمت سینما رفت؟

علاقهٔ وافر من به این نوع موسیقی، من رو با سینمای، بگذارید اسمش رو بگذارم «سینمای درست و قابل‌احترام جهان»، آشنا کرد به‌خصوص تارکوفسکی بزرگ. همین امر، ابتدای سوق داده شدن ناخودآگاه من به سمت هنر سینما که شاید شود گفت کامل‌ترین هنر نیز هست بود.

بعدها در اولین فیلم کوتاهم «طناب» که حاکی از زندگی واقعی یک مهاجر ایرانی به کانادا بود این جرقه زده شد تا بدانم ازاین‌پس مأموریت من در زندگی چیست و پیامم از چه طریقی باید نوازشگر ذهن و تفکر مخاطب باشد.

علاقه‌مندی شما به داستان از کجا می‌آید و به‌طور خاص به کارهای مصطفی مستور؟

علاقه‌مندی من هم به داستان، با خواندن آثار کلاسیک و به‌طور جزئی با آثار ویلیام شکسپیر شروع شد و بعدها به ادبیات روس و فرانسه کشیده شد. خواه‌ناخواه ادبیات هم من رو در یک جریان زیرکانه، به فلسفه سوق داد و درنهایت موجب شد در کانادا تحصیلاتم رو در همین رشته ادامه بدم.

با داستان‌های جناب مستور هم از طریق همکارم سرکار خانم مینو بینا آشنا شدم. خانم بینا هم از دوستان و همکاران من هستند که متناوباً از سال ۲۰۱۶ با هم کارگردانی فیلم‌های کوتاهمان را انجام می‌دهیم.

وقتی در مصاحبه‌ام با آقای مستور از سبب سفرش به کانادا پرسیدم، ایشان گفت: «یکی از شخصیت‌های رمان «من گنجشک نیستم» درجایی از رمان به فیلمی به نام «تانگو در بهشت» که شب قبل دیده اشاره می‌کند و خلاصهٔ دو سطری فیلم را برای شخصیت دیگر داستان تعریف می‌کند. خانم مینو بینا و آقای احسان لسانی که مستندساز هستند و چند فیلم مستند هم در کانادا ساخته‌اند، کتاب را خوانده بودند و به ایدهٔ خام دو سطری تانگو در بهشت علاقه‌مند می‌شوند ولی هرچه جست‌وجو می‌کنند ردی از چنین فیلمی در اینترنت پیدا نمی‌کنند و طبیعی هم هست که پیدا نکنند چون چنین فیلمی وجود ندارد! این فیلم صرفاً برساختهٔ رمان است. به حال از من خواستند اجازه بدهم این ایده را گسترش بدهند و بر اساس آن یک فیلم کوتاه داستانی بسازند. چند جلسه دربارهٔ موضوع صحبت کردیم و من فیلم‌هایی را که قبلاً ساخته بودند دیدم و به این نتیجه رسیدم که درک و نگاه آقای لسانی و خانم بینا از ادبیات و مدیوم سینما درک درست و عمیقی است و به همین خاطر قرار شد روی این پروژه کار کنند».

لطفاً در این مورد برای ما کمی توضیح دهید.

همان‌طور که اشاره کردید، داستان آقای مستور در دو یا سه خط خلاصه می‌شد و اشاره به داستان یک فیلمی داشت که هرگز نتوانستیم آن فیلم را پیدا کنیم. بعدها که با ایشان تماس گرفتیم متوجه شدیم موضوع فیلمی که در داستان ایشان بدان اشاره شده زود، تنها زاییدهٔ ذهن ایشان بوده است.

این شما را متعجب و سرخورده نکرد؟ گام بعدی‌تان چه بود؟

فکر کردیم باید بیشتر دربارهٔ این نویسنده بدانیم. نهایتاً برای آشنایی نزدیک‌تر با جناب مستور با ایشان ملاقات کردیم که شد مقدمهٔ جلسات و گفتگوهای متعدد آیندهٔ ما. پس‌ازآن برای یکی کردن اندیشه‌ها، روی جزییات فیلم‌نامه‌ای که اکنون در حال نگارش هست، وقت زیادی با ایشان سپری شد و از حمایت و لطف ایشان بهره‌های فراوانی بردیم.

البته ناگفته نماند که بعد از بازگشت من و سرکار خانم بینا به کانادا، موضوع فیلم‌نامه دچار دگرگونی‌های متعددی شد که کمی از اصل داستان فاصله گرفت؛ اما بنیان داستان که بر پایهٔ تصویر ذهنی یک دختر جوان است، همچنان به قوت خود باقی است که این روزها فیلم‌نامه مراحل آخر نگارش را طی می‌کند.

سفر اخیر ایشان به کانادا نیز در همین راستا است؟

بله.‌ می‌شود گفت جدای از جلسات سخنرانی‌ای که ایشان در کانادا در مورد کتاب‌های اخیر و قدیمشان دارند، قسمتی از هدف سفر ایشان، به‌منظور حضورشان برای فیلم تازه من و خانم بینا بود. در ایران طی جلسات متعدد تصمیم بر این شد که ایشان در این برهه از زمان به کانادا تشریف بیاورند تا از نزدیک شاهد مراحل فیلم‌برداری هم باشند.

نهایتاً اگر بخواهید در یک یا چند جمله فضا و محتوای فیلم خود را توضیح دهید، آن را چگونه معرفی می‌کنید؟

داستان راجع به تلاطم ذهنی دختری مسیحی است که دچار یک تلاطم روحی کوچکی در طی یک روز می‌شود. احتمالاً نام فیلم «روبان» خواهد بود. تمرکز فیلم روی بنیادهای ذهنی- معنوی است که با هر حادثه کوچکی ممکن است فروبپاشد. این لزوماً نه خوب است نه بد. فقط یک روایتی است که هر انسانی می‌تواند با آن مواجه شود.

فضای فیلم همان فضای ذهنیتی خود من است. سفرهای درونی از سیاهی به سپیدی و از سپیدی به سیاهی. ماجرای کل زندگی انسان.‌ درست مانند دکتر فاوست که سفری رو بین هبوط و سقوط تجربه کرد. حس کردیم این‌که لوح ذهن هیچ انسانی کاملاً سپید یا کاملاً سیاه نیست را می‌شود در یک فیلم کوتاه به بیانی ساده به تصویر کشید. البته همیشه گفته‌ام که ساخت فیلم‌های کوتاه به‌مراتب دشوارتر از فیلم‌های بلند است، زمان شما کم است و حرف شما باید موجز و مختصر باشد.

فکر می‌کنید این فیلم کی به مراحل تولید برسد؟

این فیلم قرار بود نوامبر امسال به مرحله تولید برسد و یکی از عللی که جناب مصطفی مستور هم این ماه تشریف آوردن کم‌وبیش همین بود، اما به لحاظ طولانی‌تر شدن مرحله پیش‌تولید، احتمال عقب افتادن پروژه تا پایان سال وجود دارد.

احسان لسانی گرامی، با سپاس از وقتی‌که به «هفته» دادید.

من دکتری‌ خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز در ادبیات معاصر و نقد ادبی دریافت کرده، و سپس در مقطع پسادکتری بر کاربردی‌کردن ادبیات ازطریق نگاه بین‌رشته‌ای متمرکز بوده‌ام. سپس از تابستان سال ۲۰۱۶ به مدت چهار سال تحصیلی محقق مهمان در دانشگاه مک‌گیل بودم و اینک به همراه همسر، خانواده و همکارانم در مجموعۀ علمی‌آموزشی «سَماک» در زمینۀ کاربردی‌کردن ادبیات فارسی و به‌ویژه تعاملات بین فرهنگی (معرفی ادبیات ایران و کانادا به گویشوران هردو زبان) تلاش می‌کنیم و تولید پادکست و نیز تولید محتوا دربارۀ تاریخ و فرهنگ بومیان کانادا نیز از علائق ویژۀ ماست.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات