دیکشنری
بعضی چیزها یک کمی دیر اختراع شدهاند. دوستی میگفت: «اگر این جیپیاس دو سال زودتر اختراع شده بود من و همسرم از هم جدا نمیشدیم!» دلیلش هم اینکه: «نصفِ بیشترِ دعواها سرِ آدرس و رانندگی بود و آخرش هم کار به دستمان داد.»
برای من البته تأخیر در اختراعِ جیپیاس مصیبتِ دیگری بهبار آورد؛
زنِ جوان و -به چشمِ خواهری!- خوشگلی بودم که کارِ مهاجرتم به کانادا درست شد. تازه به شهرِ اتاوا آمده بودم و جایی را نمیدانستم. شوهرم کار میکرد و من هنوز کاری نداشتم. تصمیم گرفته بودم شهر را یاد بگیرم و این همه با خیابانها حسِ بیگانگی نداشته باشم. باید نقشهای میخریدم و هر روز از رویِ آن به سمتی میرفتم. کلمهی نقشه را در دیکشنریِ فارسی به انگلیسی پیدا کردم و معادلهایش را بررسی نمودم؛ مَپ، پَترن، دیزاین، پلَن، بلوپرینت و چند گزینهی دیگر بود که باید یکی را انتخاب میکردم. نمیدانم چرا «مَپ» به دلم نمینشست! ناچار از میانِ بقیه «پلَن» را انتخاب کردم و پیاده راه افتادم. به اولین مغازهای که گمان میکردم ممکن است «نقشه» داشته باشد وارد شدم. مردِ جوان و خوش بَر و رویی -لابد بهچشمِ برادری!ـ پشتِ کَش ایستاده بود و از شانسِ خوبِ من کسِ دیگری حضور نداشت. با لبخندی مصنوعی و حرکاتِ دست -در حالیکه مستطیلی در هوا ترسیم میکردم- پرسیدم:
دو یو هَو اِ پلَن؟
در حالی که آن لبخندِ مصنوعی از رویِ لبهایم پاک نمیشد، منتظرِ پاسخِ مردِ جوان بودم که متوجهِ حالتِ مشکوکش شدم و با شنیدنِ جوابش که گفت: « نُ بَت دو یو؟» و کرشمهای که در پرسیدنش بود، نفهمیدم چه گافی دادهام، اما فهمیدم که دیگر جایِ ایستادن نیست.
ارسال نظرات