جبار احمدی، شاعر افغان‌تبار در گفت‌وگو با هفته:

«ماهی دور از دریا» تصویری از رنج‌های کودکان کار است

«ماهی دور از دریا» تصویری از رنج‌های کودکان کار است

جبار احمدی یکی از هزاران کودک آواره جنگ است. رنج کار در کودکی و تجربه‌های سخت و گاه تلخ زندگی باعث شد که به دامان شعر پناه ببرد. شعر او بیان رنج‌های یک کودک مهاجر است که کار کردن و نان درآوردن کودکی‌اش را به تاراج برده است.

جبار احمدی از زبان خودش

من در اردیبهشت ۱۳۷ در هرات به دنیا آمدم و در سن ۸ سالگی به همراه خانواده‌ به ایران مهاجرت کردیم. سال‌های کودکی‌ام با کارکردن گذشت. همزمان با کارکردن درس هم می‌خواندم. در کنکور سراسری سال ۱۳۹۱ برای ورود به دانشگاه شرکت کردم اما به دلیل این که شرط ورود به دانشگاه برای مهاجران افغان داشتن معدل کتبی ۱۴ بود از ورود به دانشگاه سراسری محروم شدم و برای ۴ سال درس را کنار گذاشتم. بعد از چاپ کتابم «ماهی دور از دریا» تصمیم گرفتم که ادامه تحصیل بدهم. در دانشگاه دو ترم ادبیات فارسی خواندم و به دلیل شرایط اقتصادی مجبور به انصراف از دانشگاه شدم. پنج سال به عنوان آموزگار «روش عموخیاط» به بازماندگان از تحصیل و کودکان کار خواندن و نوشتن آموختم. اکنون به عنوان سریدار ساختمان مشغول به کار هستم.

روزی که سایه شوم جنگ بر خاک افغانستان افتاد هزاران زن و مرد و کودک به ناگزیر راه  مهاجرت را پیش گرفتند. آنها خیال می‌کردند جنگ بزودی تمام می‌شود و بعد از چند روزی به خانه‌یشان برمی‌گردند. اما جنگ چهل ساله شد و امروز همچنان قربانی می‌گیرد. این هجرت کودکانی زایید از نسل جنگ. حالا ایران فرزندانی از نسل جنگ در دل مهربان خود دارد اگر بسیاری از این فرزندان در ایران بی‌مهری دیدند اما هرگز نمی‌شود محبت اکثریت ایرانیان نسبت به مهاجران را نادیده گرفت. جبار احمدی یکی از هزاران کودک آواره جنگ است. رنج کار در کودکی و تجربه‌های سخت و گاه تلخ زندگی باعث شد که به دامان شعر پناه ببرد. شعر او بیان رنج‌های یک کودک مهاجر است که کار کردن و نان درآوردن کودکی‌اش را به تاراج برده است. او در حسرت کودکی از دستش رفته‌اش با زبان سخن با ما درددل می‌کند. او خود می‌گوید که با بزرگتر شدن دردهای کودکی فراموش نشده‌اند. شعرهای جبار با ظرافت کامل چهره زشت فقر را ترسیم می‌کنند. «ماهی دور از دریا» اولین مجموعه شعر این جوان مهاجر افغان است که منتشر شده است. مجموعه شعر «ماهی دور از دریا» در جایزه شعر احمد شاملو کاندیدا و درمیان شانزده کتابی قرار گرفت که کاندیدای دریافت جایزه اول بودند. او همچنان شعر می‌گوید و امیدوار است که لبه‌ی تیز سانسور لب‌های شعر را قیچی نکند.

آقای جبار احمدی گرامی از تجربه سال‌های اول حضورتان در ایران بگویید، از مهاجرت یک کودک و کودکی یک مهاجر…

جبار احمدی: حقیقت این است که مهاجرتِ اجباری در کل پدیده‌ای غم‌انگیز است چرا که نوع مهاجرت مردمی که در کشوری جنگ‌زده زندگی می‌کنند با افرادی که مهاجرت برایشان یک انتخاب است کاملا متفاوت است. من به عنوان یک کودک که مجبور به مهاجرت به ایران شدم از همان ابتدا باید برای تامین مخارج خانه کار می‌کردم. می‌دانم که کار کردن در زمان کودکی بسیاری چیزها را در انسان نابود می‌کند.

شما تا مقطعی در یکی از مدارس خودگردان تهران درس خواندید، درست است؟

جبار احمدی: بله من وقتی به ایران آمدم تنها جایی که می‌توانستم درس بخوانم مدارسی بودند که خود مهاجرین دایر کرده بودند و  از دانش‌آموزان شهریه می‌گرفتند و دانش‌آموزان مهاجر امکان تحصیل را داشتند.

تلاش شما برای رفتن به دانشگاه موفقیت آمیز نبود. چرا؟

جبار احمدی: برای افغان‌هایی که در ایران زندگی می‌کنند، علاوه برسختی‌هایی که بابت زندگی و کار به دوش می‌کشند، تحصیل و ادامه تحصیل نیز جزء مشکلاتی است که بسیاری را از چرخه تحصیل خارج می‌کند. هویت نداشتن، فاقد مدارک تعیین شده بودن، فقر و نبود امکانات مالی، شرایط سخت  ورود به دانشگاه؛ همه و همه برای ما مهاجرین بسیار مشکل‌آفرین است؛ همه سدهایی هستند که مانع از ورود مهاجران به دانشگاه و مراکز آموزشی می‌شوند.

در کودکی دوست داشتید چه کاره شوید؟

جبار احمدی: دقیقا به خاطر ندارم که در کودکی به این مسئله فکر کرده باشم.

چه شد که به سمت شعر رفتید؟

جبار احمدی: در اینجا شاید نتوانم گفت که چه شد و چطور شعر در زندگی من پیدا شد چون من آگاهانه به سمت شعر نرفتم. چون این شعر بود که از درد و ناخوشی‌های من رویید و جوانه زد. صد البته که حضور در کلاس خلاقیت عمو خیاط (علی صداقتی خیاط) در لذت بردن از شعر بی‌تاثیر نبوده است.

جبار با شعرهایش چه می‌خواهد بگوید؟

جبار احمدی: به نظرم من چیزی که قرار است گفته شود باید در همان شعر گفته شده باشد. این که من بخواهم در مورد شعرهایم توضیح بدهم و بگویم هدفم چی بود و چه چیزی را می‌خواستم انتقال بدهم، جالب نیست چون خود شعر این سوال را جواب می‌دهد.

مجموعه شعر «ماهی دور از دریا» چطور متولد شد؟

جبار احمدی: دوستان و آشنایانی که شعرهای مرا در فضای مجازی و به صورت تکی و دیر به دیر می‌خواندند دوست داشتند که از شعرهایم یک مجموعه در دست داشته باشند. علاوه بر این به نظرشان چاپ یک مجموعه می‌توانست تشویقی برای ادامه راه باشد.

در چاپ مجموعه شعر ماهی دور از دریا با چه چالش‌های مواجه بودید؟

جبار احمدی: نبود امکانات مالی برای چاپ و  نظرات مختلف بر سر جزئیات چاپ

مجموعه شعر ماهی دور از دریا چقدر از دردهای مهاجران افغان می‌گوید؟

جبار احمدی: مجموعه «ماهی دور از دریا» اکثر شعرهای در رابطه با سختی‌های زندگی کودکان کار است و بلاهایی که در این شرایط سر کودکان می‌آید. بخشی بزرگی از کودکان کار در ایران افغان‌تبار هستند و فقر ناشی از زندگی مهاجرت باعث شده که به جای رفتن به مدرسه مشغول کار و شرکت در تامین معاش خانواده باشند. علاوه بر آن بخشی از شعرهایم عاشقانه هستند که درد عشق را به تصویر می‌کشند.

بازخورد مخاطبان چطور بوده است؟

جبار احمدی: از آنجایی که «ماهی دور از دریا» در ایران چاپ شده طبیعتا بیشتر مخاطبان ایرانی هستند. نسبتا خوب استقبال شد و حتی برای جایزه شعر احمد شاملو کاندیدا شد و جزء شانزده کتاب از کل کشور قرار گرفت. در میان خودمان افغانستانی‌هایی بودند که وقتی سرکلاس سوادآموزی بودند و سواددار شدند شروع کردند به خواندن کتابم. برخی هم که اصلا  علاقه‌مند به شعر نیستند.

آیا کتاب شما در افغانستان منتشر شده است؟

جبار احمدی: کتاب در ایران توسط انتشارات سپیده نو  به چاپ رسیده است. در حال حاضر تصمیمی برای چاپ در افغانستان ندارم.

شما به افغانستان سفری داشتید برخورد جامعه افغان نسبت به شما به عنوان شاعر مهاجرین افغان چطور بوده است؟

جبار احمدی: من به افغانستان سفر داشتم اما برای معرفی کتاب خودم به آنجا نرفته بودم. بهتر بود بپرسید برخورد نیروهای امنیتی با شما چطور بود. وقتی کیفم را باز کردند هرچه گشتند چیزی پیدا نکردند. دو جلد از کتابم همراهم بود برداشتند و نگاه کردند و ورق زدند و گفتند که مال چه کسی است گفتم مال خودم است و چون نام من در پاسپورت مرتضایی است و روی جلد کتاب احمدی است گفتند که تو جاسوس هستی و مرا در حوزه خدمت آقایان بزرگ‌تر رساندند و جای سر دسته همه قاچاقچی‌ها خالی! تا توانستند مرا زدند و شعرهایم را پاره کردند و در اخر هم گفتند که به ایران برگرد.

مهاجرین افغان در ایران با گذشت چهل سال از حضورشان در اینجا همچنان با محدویت و تبیعض روبرو هستند؛ چقدر در شعرت برای این دردها فضا هست؟

جبار احمدی: در مجموعه شعر بعدی از این دردها می‌گویم البته اگر تیغ سانسور اجازه بدهد.

به عنوان یک مهاجر  بزرگ‌ترین درد جامعه افغان در ایران را چه می‌دانید؟

جبار احمدی: به رسمیت شناخته شدن به عنوان یک انسان و داشتن حقوق یک شهروند!

شما معلم هستید و به کارگران مهاجر افغان درس می‌دهید. میل آموختن در این گروه را چطور توصیف می‌کنید؟

جبار احمدی: در رابطه با آب باید از تشنه آب سوال کرد. آنها تشنه یادگیری هستند چرا که به قول عموخیاط خواندن و نوشتن در جامعه امروزی مثل هوای نفس کشیدن برای هر انسانی واجب و ضروری است.

برنامه آیندتان چیست و چه کاری در دست دارید؟

جبار احمدی: زندگی در ایران فرصت برنامه‌ریزی آینده را برای قشر فرودست نمی‌دهند اگر برنامه‌ای هم باشد فردا دیگر امکان به عمل کشاندنش از بین می‌رود. در سالی که هست گاهی روی مجموعه جدیدم کار می‌کنم اما هیچ وقت فرصت و انگیزه‌ای جدی به وجود نیامده است که بخواهم برای چاپ آن اقدام کنم. زندگی در ایران هر روز سخت و سخت‌تر می‌شود طوری که آدم را وادار می‌کند به چیزی جز نیازهای اولیه نتوانی فکر کنی.

جناب جبار احمدی گرامی از شما سپاسگزاریم.

 

سه سروده از جبار احمدی

۱. به مادرم

«فقر که از سر آدم بگذرد

انگار آب…»

این را گفتی و به خیابان زدی

تمام زیر زمین‌ها را سرک کشیدی

دستان پر شکوهت پیرتر از آن بود که

ته مانده امیدش را کسی بخرد

 به قیمت یک وعده غذا

به قیمت یک تکه نان حتی

اما تو باز نمی‌ایستادی

اگرچه امیدت

از شیارهای پیشانی‌‌ات

چکه می‌کرد

و چادر سیاهت

سقف آرزوهایت را کوتاه کرده بود!

باز نمی‌ایستادی

چرا که تو انسان لنگ یک لقمه نان بودی

و کودکان گرسنه‌ات

چشم امیدشان به دستان بی اندک بهای تو بود

نه! نه! نه!

تو باز نخواهی ایستاد

هرگز..

کارگری که بی‌کار

خواهد مرد

۲.

در عبور از مرزها متولد شدم

در عبور از مرزها راه رفتن آموختم

زمین خوردن‌ و همه تحقیرها در من

سرما و  آن سوختن‌ها در تو

در عبور از مرزهای به خون آلوده زاده شدیم

باد از سرت گذشت

ازسیم خاردار گذشت

و آنچنان که موهایت در سیم خاردار می‌رقصید

کرم ها خاطراتت را مرور می‌کردند

و برای هر رویای به یاس نشسته‌ات گریستند

در عبور از مرزهای مرگ بزرگ شدم

با رویای زندگی

خانه‌ای داشتن

برای آنکه نفسی دور از تحقیر کشیده باشیم

هویت یافتن

درمرزهای به خون آلوده دیگر از تنت جز جمجمه‌ای تهی از رویا و چند استخوان پوکیده از حسرت

چیزی نمی‌توان یافت

اما موهایت

هنوز جوانند

هیچگاه پیر نخواهند شد

موهایی که در باد می‌رقصند

۳.

موهایت

از همه جهان

شکوفا می‌شد…

شال آبی‌ات

اگر نبود!

ارسال نظرات