هفته گذشته متیو بوک-کوته Mathieu Bock-Côté از وب سایت «ژورنال دو مونریال» با مارتن لومهMartin Lemay، محقق و مقالهنویس کانادایی دررابطه با وضعیت کنونی زبان فرانسه در استان کبک، قانون ۹۶ و تدابیری که دولت فرانسوا لوگو وزیر اول استان در این قانون برای حمایت از زبان فرانسه مدنظر قرار داده است، مصاحبه کرد. مارتن لومه در این گفتوگو نشان میدهد که نگاه خوشبینانهای نسبت به آینده ندارد. آیا بدبینی این متفکر نسبت به آینده کبک در نتیجه تیزبینی او است یا محاسبات اشتباه او را چنین نقطهی ناامیدکنندهای رسانده است؟ این را نمیدانیم اما با توجه به جایگاه او در میان متفکران کبکی به نظر مهم است که حرفهای او را بشنویم و با دیدگاههایش آشنا شویم.
از آقای دکتر فریدون بابایی برای ارسال لینک و معرفی این مصاحبه به «هفته» سپاسگزاریم.
آقای مارتن لومه همانطور که میدانید قانون ۹۶ این روزها در استان کبک نقل همه محافل و از موضوعات خبری داغ رسانههای جمعی است. این قانون واکنشهای ضدونقیض متعددی را برانگیخته است. درست است که فدرالیستها از این قانون استقبال کردهاند اما ناسیونالیستها به انتقاد از آن برخاستهاند و بهویژه آن دسته از ملیگرایانی که روی مؤسسات و آموزشگاههای فنی فرانسویزبان حساسیت به خرج میدهند و دولت نیز آنها را به افراطگرایان تشبیه کرده است، مواضع انتقادآمیز تندتری اتخاذ کردهاند. نظر شما درباره این قانون چیست و چه چیزی از آن استنباط میکنید؟
مارتن لومه: به نظرم پس از به اجرا گذاشتن این قانون است که میتوانیم به فواید و امتیازات آن پی ببریم. در این میان آن چه فعلاً برای من عجیبوغریب مینماید این است که به نظر میرسد این لایحه بیشتر نتیجه تفکر و تبادل نظر جمعی از حقوقدانان و کارشناسان آگاه به حقوق زبان و متخصصان قانون اساسی است تا ثمره رایزنیهای نمایندگان پارلمان. بهعبارتدیگر، سیاست هم به معنای واقعی و هم به معنای توازن قوا، کاملاً تخلیه شده است. ژرژ برنانو این مسئله را به زیبایی هرچهتمامتر بیان کرده است: پرستش ابزار همواره به فراموشی اهداف منجر میشود. این لایحه با همفکری وکلا برای وکلا تهیه و ارائه شده است. به نظر من این لایحه موفقیت جدیدی برای پییر الیوت ترودو محسوب میشود که معتقد بود ملتها جسم و روح ندارند بلکه غالباً جمعیتی از افراد هستند که اتفاقات تاریخی آنها را دور هم جمع کرده است و موجودیت آنها فقط در رویههای حقوقی و روندهای اداری تجسم پیدا میکند. بااینحال همانطور که پیشازاین نیز اعلام شد، من در جریان کنفرانس مطبوعاتی پیشین خود از اشاره و توجه فرانسوا لوگو وزیر اول کبک به آبا و اجدادمان قدردانی کردم. باید بگویم که من مدتهای بسیار طولانی بود که ندیده و نشنیده بودم که کسی صادقانه و صمیمانه اصالت و ریشههای آبا و اجدادی ما را به ما یادآوری کند. اما مسئله این است که من فکر میکنم لایحه ارائه شده در حد و اندازههای مبارزه بزرگی نیست که اجداد ما انجام دادند.
تصمیمی که دولت کبک در این زمینه گرفت یکبار برای همیشه به تأثیرگذاری و نفوذ نوعی ناسیونالیسم الهام گرفته از گرایشهای جداییطلبانه پایان خواهد داد. اینکه لایحه ۹۶ به طور کامل و برای همیشه مطالبات و دیدگاههای جداییطلبان را کنار میگذارد، گویای آن است که این طیف تا چه حد نفوذ سیاسی خود را ازدستداده است. باید گفت که در بحثهای عمومی، جداییطلبان دیگر هیچ قدرتی برای اعمالنفوذ ندارند و دیگر حتی قادر نیستند بر دولتی که به ملیگرایی خود مباهات میکند، تأثیرگذار باشند.
ملیگرایی در کبک در سالهای اخیر دچار استحاله شده است و به نظر میرسد که فرانسوا لوگو نیز از این واقعیت غافل نمانده و در سیاستهای خود آن را مدنظر قرار داده است. به عقیده من – البته نظرسنجیها نیز موید همین مسئله است – فرانسوا لوگو و دولت کبک بیشتر از جداییطلبان استان با مردم هماهنگ و همسو هستند.
بنابراین چه دلیلی وجود دارد که دولت لوگو بخواهد در اتخاذ سیاستهای خود حتی در سیاستهایی که از جنس هویتی هستند، به یک جنبش دچار تفرقه، تضعیف شده و حتی شاید بتوان گفت رو به احتضار تکیه کند؟ به همین علت ملیگرایان و جداییطلبان کبکی باید این واقعیت را بپذیرند که دیگر کسی روی آنها حساب نمیکند. البته ناگفته نماند که این آقای لوگو یا آقای ترودو نبودند که چنین تصمیمی گرفتهاند بلکه این تصمیم و انتخاب مردم کبک است. لایحه ۹۶ در واقع پایان چرخهای است که از زمان انقلاب آرام آغاز شد و اکنون به این جا رسیده است: جداییطلبان بهکلی قدرت تأثیرگذاری و اعمالنفوذ خود را ازدستدادهاند. اما واقعیت تلختر برای جداییطلبان این است که لایحه ۹۶ مهر تأیید بر اخراج آنها از حلقه ملیگرایی است که ائتلاف آینده کبک CAQ تشکیل داده است.
در این شرایط جداییطلبان کسی جز خودشان را نمیتوانند و نباید ملامت کنند. من از سالها پیش همواره گفتهام که شکست سال ۱۹۹۵ به معنای پایان عمر جنبش جداییطلبی در کبک بود. اکنون نیز باید این را بگوییم و تکرار کنیم و بهخاطر داشته باشیم که ناکامیها و شکستهای سیاسی بهای گزافی دارند. کبکیها بهخوبی این موضوع را میدانند و درست به همین علت است که آنها دیگر به جداییطلبان اعتماد ندارند.
اما جداییطلبان به وخامت شکست خود پی نبردهاند بنابراین اصلاً جای تعجب ندارد اگر میبینیم کل جنبش جداییطلب کبک هرگز نخواسته است که علل و عوامل ناکامی خود را بهطورجدی مورد تجزیهوتحلیل کارشناسانه قرار دهد. همین غفلت موجب شده است که جداییطلبان کبک هیچگاه به فکر تجهیز و تقویت خود نباشند تا شاید بتوانند بار دیگر برخیزند، حرکت خود را از سر بگیرند و پروژههایی را که برای استقلال ملی ما همچنان ضروری و حائز اهمیت است، دوباره مطرح و راهاندازی کنند. درست است که شکستها برای مردم بهایی دارد، اما برای جنبشها و احزاب سیاسی نیز قطعاً بهایی دارد.
برای اینکه استعفای جمعی خود را به تصویر بکشم، لازم است که بیشتر توضیح بدهم. نگرانی بزرگ من از دولت ائتلاف آینده کبک، انگلیسیزبانان یا دولت فدرال نیستند بلکه این فرانکوفونهای کبک هستند که اساساً مرا نگران میکنند.
از ظواهر امر چنین برمیآید که کبکیها از لایحه ۹۶ حمایت میکنند یا دستکم به نظر نمیرسد که آنها دیگر مثل دورههای قبل با لایحه ۶۳ یا لایحه ۲۲ مخالف باشند. اما علت این حس رضایت چیست و چگونه میتوان آن را توضیح داد؟ شما همواره در گذشته در نوشتهها و آثار خود از انقلاب آرام انتقاد کرده و آن را متهم کردهاید که بهنوعی موجب تخریب فرهنگ مردم کبک شده است. آیا از دیدگاه شما بین این ناتوانی جمعی و ذهنیتی که از بیش از نیمقرن پیش حاکم شده است، ارتباطی میبینید؟
مارتن لومه: شما بهدرستی از اصطلاح «تخریب فرهنگ» استفاده کردید اما من عبارت «ریشهکن کردن» را ترجیح میدهم. پیشرفتهای حاصل از انقلاب آرام برای همه شناخته شده است و ذکر آنها تکرار مکررات و بیفایده است. اما واقعیت این است که این پیشرفتها چنان فکر و ذهن ما را به خود مشغول داشته که از یاد بردهایم انقلاب آرام یک روی دیگر هم داشته است. این انقلاب در یک فضای شرارت و رذالت در قبال اجداد کانادایی – فرانسوی ما شکل گرفت. اما آن چه بیشتر از هر چیز مایه یاس و ناامیدی میباشد این است که ناسیونالیستها که همواره موضوع را دیرتر از دیگران میگیرند و در درک اصل و واقعیت قضایا هوشمندی لازم را ندارند، نهتنها از این انقلاب به گرمی استقبال کردند بلکه به تبلیغ این رویداد تحقیرآمیز نیز مشغول شدند. وانگهی آثار و پیامدهای این ریشهزنیِ فرهنگیِ سریع، خشن و بیبازگشت همچنان احساس میشود. این اتفاق ما را در برابر ایدئولوژیهای سمی که بحثهای عمومی ما را آلوده میکنند، خلع سلاح و ناتوان کرده است. ازنقطهنظر سیاسی انقلاب آرام یک شکست آشکار بود. مبارزه برای استقلال، درست همانند مبارزه برای تجدید فدرالیسم به شکست انجامید. در این شرایط چگونه میتوانیم با گفتن مداوم این نکته به یک ملت که تاریخش به یک تاریکی بزرگ خلاصه میشود، به آن ملت اعتماد دوباره ببخشیم؟ فرنان دومون Fernand Dumont یکی از معدود افرادی است که به ویرانیهای گسترده انقلاب آرام و پیامدهای منفی آن در حافظه جمعی ما پی برد. آقای دومون این سؤال را مطرح میکند که چگونه ممکن است توانایی و ظرفیتهای خلاق را به ملتی بازگرداند که از پیش عمیقاً متقاعد شده که کاری را که قبلاً انجام داده، بیفایده و بیارزش بوده است؟ سپس دومون با الهام گرفتن از لرد دورهام Durham اینگونه نتیجهگیری میکند که «ما بهنوعی بار دیگر به یک ملت بدون تاریخ تبدیل شدهایم».
سخنان من الهام گرفته از مقالهایی از یک نویسنده و منتقد ادبی به نام فرانسوا ریکار François Ricard است. این مقاله در سال ۱۹۸۴ تحت عنوان «فرضیههایی درباره افسردگی» در نشریه «آزادی» Liberté منتشر شد. انتشار این مقاله چند ماه پس از اولین شکست همه پرسی در سال ۱۹۸۰ اتفاق افتاد. فرانسوا ریکار در مقاله خود میگوید انقلاب آرام بر پایه ایدههای «جبران» و «نوسازی» شکل گرفت. ریکار آنگاه این سؤال را مطرح میکند که آیا از همان ابتدا نیز در وقوع این رویداد نوعی تناقض و تضاد وجود نداشت؟ تضادی که نه آن زمان و نه بعدها مورد بررسی قرار نگرفت و هیچ گاه نیز برطرف نشد. تضادی که ریکار از آن صحبت میکند، کدام است؟ این بحث مفصل و طولانی است اما ارزش خواندن دارد.
در ایده نوسازی که یکی از ارکان انقلاب آرام محسوب میشد، در حقیقت انتقاد از وضعیت آن زمان کبک نهفته بود. نوسازی در واقع نقطه مقابل شرایطی بود که جامعه آن زمان کبک (یا جامعه فرانسویزبانان کانادا که البته دیگر کسی مایل به استفاده از این عبارت نیست) در آن قرار داشت: جامعهای مذهبی، سنتگرا، بدبین و بیاعتماد نسبت به تجدد و نوآوری، از نظر فرهنگی کموبیش منزوی و به حاشیه رانده شده با اندیشههای اساساً ملیگرایانه. تصور بر این بود که میتوان اندیشه استقلال را بر پایه آن چه از آن بهعنوان «تفاوت» کبکی یاد میشد، پایهریزی کرد غافل از اینکه بخش عمده این تفاوت و شاید بخش اصلی این تفاوت کبکی، انتقادکردن و رد کردن بود ضمن اینکه برای مفهوم «تفاوت» نیز یک تعریف واقعی جدید ارائه نشده بود. بهطوریکه کبک با قرارگرفتن در مسیر مدرنیزاسیون، بهروز شدن و همگام شدن با جهان، خود را از آن چه که علت و فلسفه وجودی ایده استقلال بود، دور و دورتر میکرد.
بهعبارتدیگر جداییطلبان کبکی که میخواستند به هر قیمتی «مدرن» باشند، از پذیرش میراثی که اجداد و نیاکان آنها به ارث گذاشته بودند، خودداری کردند. برای ملتی که یک هویت به شدت شکننده و شرایطی کاملاً متزلزل داشت، این کار از نظر سیاسی نوعی انتحار بود. علاوه بر این، شصت سال بعد درحالیکه کبکیها دو شکست همهپرسی را در کارنامه خود دارند، هنوز هم درک نکردهاند که پروژه آنها ازیکطرف بر روی پایههای لرزان و شکننده بنا نهاده شده و از طرف دیگر موجب تشدید حس «نفرت از خود» شده است. اگر استقلالطلبان کبکی واقعاً آرزو میکنند که آرمانی که از دیرباز به دنبال آن بودهاند بار دیگر از خاکسترهای خود سر برآورد، توصیه من به آنها این است که مقاله فرانسوا ریکار را بخوانند و بر روی آن تامل و اندیشه کنند. هیچ بعید نیست که این تمرین بتواند انگیزه و اراده لازم را برای یک شروع دوباره بر مبنای اصول و ارکان جدید در آنها ایجاد کند.
این دیدگاه بیگانه با واقعیت، ناامیدکننده و بدبینانه نسبت به گذشته که جامعه فرانسویزبانهای کانادا بهعنوان عناصر انقلاب آرام، برای خود ساخته بود راه را برای شکلگیری جنبش «ووک» یا همان بیداری و آگاهی اجتماعی فراهم کرد اما جنبشی که در آن ابتدا اجداد ما را بیکفایت میدانستند و در ادامه برچسب نژادپرستی به آنها میزدند. در واقع «ووکیسم» مرحلههای جدید برای بیاعتبار کردن سیر تاریخی ما بوده است. با اینکه صحبت از دو دوره زمانی متفاوت مطرح است اما روند کار یکسان است: ترویج شناخت نادرست در اذهان و افکار عموم. با درنظرگرفتن همه معایب و محاسن قضیه، من روایت زندگی ابدی را به روایتهای فعالان انقلاب آرام و فعالان ووکیسم ترجیح میدهم چراکه روایت زندگی ابدی مروج امید است اما روایت انقلاب آرام و ووکیسم اشاعه دهنده کینه، درماندگی، نفرت و انزجار.
برخی حتی معتقدند که مردم کبک بهتدریج دارند به محو شدن خودشان تن میدهند. آیا شما نیز گاهی این نگرانی را دارید؟ آیا فکر میکنید که در این جا صحبت از همگونسازی است؟ اگر چنین است، آیا آن را غیرقابلبازگشت میدانید؟
مارتن لومه: باید اذعان کنم که در این زمینه خوشبین نیستم. اگر بخواهم صادقانه به سؤال شما پاسخ دهم، باید بگویم که بله، همگونسازی در جریان است و من معتقدم که این روند غیرقابلبازگشت است. من در جملاتی کوتاه به چند پدیده که برخی از آنها تعیینکننده هستند و برخی دیگر اهمیت نمادین دارند، اشاره میکنم. این پدیدهها با اینکه ماهیتهای متفاوتی دارند با یکدیگر ترکیب و ادغام میشوند و این ترکیب برای ملت کوچکی مثل ما خطرناک، شوم و نامبارک است. در سال ۱۹۹۵ ما برای اینکه بتوانیم بر شکستها و ناکامیهای خود فائق آییم، برای اینکه بتوانیم واقعیات تلخ مربوط به شرایط دشوار اقلیتی خودمان را از چشم خودمان پنهان کنیم، به یک جهان موازی پناه بردیم. ما درد خود را تشخیص دادهایم و راه علاج خود را هم میدانیم اما حاضر نشدهایم برای درمان خودمان نسخه بپیچیم.
در این جا بهطورکلی به برخی از عوامل و عناصری که موجب بدبینی من شده است، اشاره میکنم. ابتدا از واضحترین موارد شروع میکنم. همانطور که میدانید میزان زادوولد در جامعه ما از سال ۱۹۷۰ به معنای واقعی دچار فروپاشی شده است. نرخ فعلی زادوولد ۱٫۶ کودک در ازای هر یک زن است. این نرخ تولد برای «جایگزینی نسلها» که جمعیتشناسان لازمه آن را تولد ۲٫۱ کودک در ازای هر زن تعیین کردهاند، بههیچوجه کفایت نمیکند. ناگفته پیداست که پیامد مستقیم نرخ پائین زادوولد ما در سیاست مهاجرتی جمعی ما تأثیر مستقیم میگذارد و این واقعیتی است که بسیاری از مفسران به آن اذعان دارند. اگر من در این جا برای مهاجرت از صفت «جمعی» استفاده میکنم، بهاینعلت است که مطابق با دیدگاه بسیاری از کارشناسان، جذب ۵۰ هزار مهاجر در سال بهمراتب فراتر از ظرفیتهای ما برای ادغام است. ما به نسبت جمعیت خود از فرانسه و آمریکا مهاجران بیشتری پذیرش میکنیم. عامل دیگری که در این جا نباید از نظر دور داشت، شکست سال ۱۹۹۵ است. در عرصه سیاست، شکست پیامدهایی دارد. همهپرسی نافرجام سال ۱۹۹۵، ناکامی میچ Meech را به دنبال داشت که به عبارتی آن را باید شکست فدرالیستها دانست. به بیان واضحتر، طی تنها چند سال دو گزینه استقلال یا فدرالیسم نوین که کبکیها فراروی خود میدیدند، به شکست منجر شد. اینکه میبینیم مردم از یک شکست به سمت شکست دیگر میروند، امر عجیبی نیست. این رفتار آنها در واقع یک فرار روبهجلو ناامیدانه بود.
جهانیسازی و انقلاب دیجیتال پیامدهای عظیم و گستردهای داشت. این در حالی بود که تأثیرگذاری و نفوذ آمریکا در همه ابعاد و بخشها قابللمس بود. پدیده نوظهور جهانیسازی و انقلاب دیجیتال به اسب ترووای همسایه جنوبی تبدیل شده بود که فرصت را مناسب میدید نهتنها قدرت مالی و صنعتی خود را تحمیل کند بلکه حتی زبان، جهانبینی و فرهنگ خود را نیز به همسایگانش دیکته کند.
در این جا برخی افکار و دیدگاههایی هم وجود دارد که درک آنها نیاز به توضیح بیشتری دارد. همانطور که پیشازاین نیز گفتم، انقلاب آرام نفرت از خود را به اذهان ما تزریق کرد. علاقه و تمایل مهارناپذیری که به نظر میرسد زبان انگلیسی بر روی ذهن و فکر ما گذاشته، تااندازهای ناشی از همین مسئله است. اما در واقع بیشتر از آن که ما مجذوب زبان انگلیسی شده باشیم مسحور برتری فرهنگ آمریکایی شدهایم و ما در بحثهای خود همیشه به این موضوع اشاره داشتهایم. برای بسیاری از افراد از جمله جوانان، زبان فرانسوی یک زبان کهنه و خارج از رده است. چگونه میتوانیم آنها را ملامت کنیم که چرا بابت بهدنیاآمدن در کشوری که «تاریکی بزرگ» (اصطلاحی که از آن برای اشاره به دوره دوم نخستوزیری موریس دوپلسی در کبک اشاره میکند. این اصطلاح ابتدا توسط مخالفان و منتقدان موریس دوپلسی که از ۱۹۴۴ تا ۱۹۵۹ قدرت را در دست داشت، استفاده شد) را تجربه کرده است، به خود نمیبالند؟ من فکر میکنم که ائتلاف آینده کبک تجسم بارز جذابیت زبان انگلیسی است.
از پاپینو Papineau گرفته تا رنه له وک Lévesque Rene و از مرسیه Mercier گرفته تا دوپلسی Duplessis، همه ناسیونالیستها همواره با انگلیسیزبان در استان کبک با احترام رفتار کردهاند حتی اگر اقلیت انگلیسیزبان آنها را تحقیر کرده باشد. در رابطه با فرانسوا لوگو و ائتلاف آینده کبک دیگر صحبت از رعایت حال و احترام مطرح نیست بلکه صحبت از نوعی انقیاد آشکار و عیان است. درباره جلسات مطبوعاتی دو زبانهای که دولت کبک برگزار میکند، چه میتوان گفت؟ بااینحال در این جا فقط ائتلاف آینده کبک نیست که زیر سؤال میرود بلکه رؤسای همه احزاب و تشکلهای سیاسی کبک – از جمله ژان – فرانسوا لیزه Jean-François Lisé رهبر پارتی کبکوا – قبول کردند که در یک مناظره به زبان انگلیسی شرکت کنند. در این رویکرد یک نکته غیرمعمول و گیجکننده وجود دارد. این مسئله را در ماجرای کالج داوسون نیز مشاهده کردیم؛ به نظر میرسد بهمحض اینکه یک مؤسسه انگلیسیزبان کمک مالی یا چیز دیگری از دولت کبک مطالبه میکند، صرفنظر از اینکه چه حزبی در قدرت است همه ارکان دولت بسیج میشوند تا بهسرعت نیاز و درخواست آن مؤسسه را برآورده کنند. در گذشته نیز همواره شاهد این وضع بودهایم. سؤال واقعی که در این جا مطرح میشود این است که آیا این سرسپردگی و این حد شیفتگی آقای فرانسوا لوگو و دیگر رهبران سیاسی ما به زبان انگلیسی، با انقیاد مردم کبک همسو نیست؟
بیایید در این جا به چند نمونه که ظاهراً بیاهمیت به نظر میرسد اما از نظر من حائز اهمیت است، نگاهی بیندازیم.
هر بار که به فهرست محبوبترین نامهای فرزندان خانوادههای کبکی نگاهی میاندازم، از اینکه میبینم در میان اسامی رایجی که خانوادههای کبکی برای فرزندان پسر خود انتخاب میکنند نامهایی مثل لیام، ویلیام و لوگان (بله تعجب نکنید، لوگان!) وجود دارد مات و مبهوت میشوم. اما باز هم جای شکرش باقی است که هنوز تایلر به فهرست اسامی محبوب خانوادههای کبکی راه پیدا نکرده است. مثال دیگری که میتوانم به آن اشاره کنم این است که چند هفته پیش تیم هاکی «مونترال کانادینز» یک بازی انجام داد. در ترکیب انتخابی سرمربی این تیم حتی یک بازیکن نیز از کبک حضور نداشت. بله، حتی یک نفر هم نبود! طی یکصد سال اخیر این اولین بار است که چنین اتفاقی میافتد. شاید لازم باشد که به شما یادآوری کنم این تیم هاکی دقیقا با این هدف تشکیل شد که کاناداییهای فرانسویزبان فضا و فرصت بیشتری در این رشته ورزشی داشته باشند. تشکیل این تیم یک موفقیت بزرگ بود چراکه در تاریخ درخشان و باشکوه این تیم، بازیکنان کانادایی فرانسویزبان یا کبکیها ستون فقرات این تیم را تشکیل میدادند: وزینا، ریشار، بلیوو، لافلور، روی و ساوار فقط چند تا از این بازیکنان هستند. در سالهای ۱۹۷۰ حتی چند بازیکن انگلیسیزبان این تیم، به نشانه احترام به طرفداران خود، این افتخار را به ما دادند که زبان فرانسه را یاد بگیرند. این در حالی است که امروز بازیکنان این تیم به زور میتوانند به فرانسوی «سلام» کنند. مثل همیشه این خبر (عدم حضور حتی یک بازیکن کبکی در یک مسابقه تیم هاکی مونترال کانادینز) با بی تفاوتی عمومی روبرو شد و پس از ۲۴ ساعت دیگر حتی هیچکس درباره آن صحبت هم نمیکند و قطعاً از این پس نیز هرگز کسی به این موضوع اشاره نخواهد کرد.
فروپاشی آموزش شاید یکی مهمترین و نگرانکنندهترین مسائل اجتماعی باشد اما چیزی که بسیار عجیبوغریب به نظر میرسد این است که این روزها کمتر کسی درباره این مهم صحبت میکند. لاپرس بهتازگی خبری عجیب و تامل برانگیز منتشر کرد مبنیبر اینکه اکثریتقریببهاتفاق معلمان آینده در آزمون اجباری زبان فرانسه رد میشوند. شاید ناکامی در آموزش معلمان علت اصلی ناکامی دانشآموزان در این زمینه باشد. معلمان زبان فرانسه در آموزشکدهها و دانشکدهها اخیراً در مصاحبههایی با نشریه لودووار از کیفیت پائین زبان فرانسوی دانشآموزان خود ابراز نگرانی کردند. به نظر من شرمآورتر و ناامیدکنندهتر از مسئله تأمین مالی مؤسسات انگلیسیزبان در کبک، وضعیت نامناسب و ضعیف زبان فرانسوی در شبکه آموزش استان است. اما هیچکس نمیتواند علت این وضعیت را کمبود منابع بداند چراکه وزارت آموزش استان از یک بودجه قابلتوجه تقریباً ۲۰ میلیارد دلاری برخوردار است. رسوایی بزرگی که در زمینه آموزش زبان فرانسوی به بار آوردهایم و انفعال و بیتحرکی ما برای نجات زبان فرانسوی بهخوبی گویای استعفای جمعی همه ماست.
سؤال من این است که وقتی خود فرانکوفونها برای زبان فرانسوی ارزش و احترام قائل نیستند، چگونه میتوانیم دیگران را به نگهداشتن حرمت این زبان و ارزش دادن به آن وادار کنیم؟ موضوع خیلی ساده است. اتفاقی که برای زبان فرانسه افتاده و فروپاشی آموزشی خیانت بزرگی است که ما در قبال نسلهای جوان مرتکب شدهایم. قضیه بههیچوجه پیچیده نیست. ما نتوانستهایم زیبایی و عشق زبان فرانسه را به نسلهای جوان منتقل کنیم. من میتوانم ساعتها به این شِکوه و گلایههای محنتبار ادامه دهم اما این فقط ذکر مصیبت است. برای جمعبندی این بحث میتوانم بگویم که با گذشت شش دهه از انتشار رساله هجوآمیز «وقاحتهای برادر اونتل»((۱)) و بهرغم سرمایهگذاریهای چند میلیارد دلاری، به نظر میرسد که ما پسرفت کردهایم و به دوره «تاریکی بزرگ» که تصور میکردیم برای همیشه به تاریخ پیوسته است، بازگشتهایم..
در نهایت فکر میکنم که اگر بگویم با طوفانی بزرگ روبرو هستیم، پر بیراه نگفتهام. همه پدیدههای معاصر به روند برگشتناپذیر همگونسازی یا به عبارت دقیقتر به روند خودهمگونسازی کمک میکنند. اما این بار نمیتوانیم انگشت اتهام خود را به سمت انگلیسیزبانها، دولت فدرال، دوپلسی یا روحانیون بلند کنیم. هرکدام از ما در این آشفتهبازار مسئولیتهایی داریم که به آن عمل نکردهایم. گویی همه ما دست از تلاش کشیده، استعفا کرده و از مبارزه برای دفاع از زبان و فرهنگ خود خسته شدهایم. غمانگیزترین مسئله در این ماجرا این است که کبکیها نه بهاینعلت که قربانی یک نبرد نابرابر هستند، بلکه بهاینعلت که به شدت میل به زندگی و زنده ماندن را ازدستدادهاند، در این عرصه کنار گذاشته شدهاند. کبکیها همواره قدرت خلاقیت خوبی داشتهاند، حتی شکل جدیدی از همگونسازی را ابداع کردند. اما در اکثر موارد تعداد کسانی که اقدام به همگونسازی کردهاند کمتر از آن بوده است که بتوانند در درازمدت دوام بیاورند.
اما همانگونه که پیش از این در آمریکا و کانادای انگلیسیزبان مشاهده کرده بودیم، در این جا نیز زمان کار خودش را کرد. اهالی کبک خسته از این وضعیت، به زبان انگلیسی یا به تعبیر صحیحتر به فرهنگ آمریکایی اقبال نشان دادند اما نه به این علت که صرفا همرنگ جماعت شوند بلکه بهخاطر اینکه ملحق شدن به یک فرهنگ غالب برای آنها تسکین دهنده بود. حل شدن در یک فرهنگ بزرگ و غالب برای آنها به مثابه پایان یافتن خستگی ملال آور فرهنگ کوچکی بود که وبال آنها بود و چارهای جز تحمل آن نداشتند. من حتی فکر میکنم که آنها این مبارزه را راهی برای حفظ زبان و فرهنگ تا حدودی منسوخ شده خود میدیدند. برای درک این موضوع ببینید که کبکیها در گذشته به چه راحتی مذهب کاتولیک را کنار گذاشتند. آنها بار دیگر با کنار گذاشتن همه چیزهای منحصر به فردی که برای آنها باقی مانده بود، تجربه گذشته خود را تکرار کردند. دست کم میتوانیم دلمان را خوش کنیم و به خود بگوییم که کبکیها که معمولا آدمهایی نسبتا سبکسر و بیخیال هستند، مسیر خودهمگونسازی را در پیش خواهند گرفت و روی آن سرمایهگذاری خواهند کرد.
گاهی اوقات شما میگویید کبکیهای امروز و کاناداییهای فرانسویزبان دیروز یک ملت نیستند. اگر کبکیهای امروز بخواهند رشته پیوستگی تاریخ را دنبال کنند، چه فضایلی میتوانند نزد کاناداییهای فرانسویزبان دیروز پیدا کنند؟
مارتن لومه: یکی از این فضیلتها، ازخودگذشتگی فردی برای تضمین منافع جمعی است. میدانم که ممکن است حرفم تاریخگذشته و منسوخ باشد اما واقعیت این است که اجداد ما همه چیز را فدای گروه کردند. بدون تردید آئین کاتولیک و جامعه روحانیون کلیسای کاتولیک نقش مهمی در این نگرش ایفا کردند. در این جا بهعنوانمثال میتوان به جنبش بزرگ ضداستعمار که بیش از یکصد سال طول کشید و از سرزمینهای شرقی کانادا تا سواحل شمالی ادامه یافت، اشاره کرد. اجداد و نیاکان ما تحت هدایت و نظارت کشیشان خود مثل کشیش لابل Labelle در سرزمینهای شمالی و کشیش ابر Hébert در سگنه در چهار گوشه سرزمین کبک مستقر شدند. آن دسته از نیاکامان ما که به این مناطق وارد میشدند، تاسیسات جدیدی به ویژه کلیسا، مدرسه و در کل شبکههای پشتیبانی گسترده ایجاد میکردند.
گر چه بعدها اداره و کنترل زیرساختهای اقتصادی این مناطق به دست انگلیسیها یا آمریکاییها افتاد اما مهم این بود که ساکنان این شهرها و روستاها مطابق با آداب، رسوم و فرهنگ فرانسوی – کانادایی زندگی میکردند. ما امروز موفقیتهای نیاکان خود را در گذشتههای دور فراموش کردهایم اما کاری که آنها انجام دادند، یک شاهکار بزرگ بود که بدون تلاش، سرسختی و شهامت امکانپذیر نبود. آرزوی من این است که هر چه زودتر اشتیاق آتشین زندگیکردن و زنده ماندن را دوباره پیدا کنیم؛ نیروی آرام و خاموشی که من بهجرئت میتوانم آن را یک نیروی معنوی بدانم که ملت کوچک ما را قادر به انجام کارهای بزرگ کرد آن هم در شرایطی که همه چیز بر ضد ما دستبهدست هم داده بود.
دومین خصیصه مثبتی که من آرزو میکنم از کاناداییهای فرانسویزبان دیروز سرزمینمان کسب کنیم، کشف محافظهکاری خاص فرانسوی – کانادایی است. اما این محافظهکاری ازنقطهنظر سیاسی و جامعه شناختی کدام است؟ این محافظهکاری فلسفهای است که به دنبال تعادل بین آزادی فردی و بقای جامعه است یا بهعبارتدیگر به دنبال تعادل بین آزادی و محدودیتهای ذاتی زندگی اجتماعی است. کلمه کلیدی در این جا «تعادل» است. اگر برای آزادیهای فردی بیش از اندازه اهمیت قائل شویم – اتفاقی که اکنون شاهد آن هستیم – جامعه ضعیف و شکننده میشود اما برعکس اگر بیش از اندازه محدودیت ایجاد کنیم، جامعه خفه میشود و همان وضعیتی که در سالهای ۱۹۵۰ وجود داشت، در جامعه امروزی پدید خواهد آمد. نهایت تا اینکه اگر مجبور به انتخاب یک گزینه باشیم، محافظهکاران بر خلاف ترقیخواهان، همواره بقای گروه و جمع را انتخاب میکنند. از «فرانسه جدید» تا به امروز، این دقیقا همان انتخابی است که نیاکان ما انجام داده اند.
گرچه ما برای رها شدن از این محافظهکاری سخت تلاش کردهایم، چه بخواهیم و چه نخواهیم این خصیصه همچنان در دیانای ما وجود دارد. بهعنوانمثال، قانون ۱۰۱ یک قانون عمیقاً محافظهکارانه است به این معنا که هدف از تدوین و تصویب آن محافظت از زبان فرانسوی و محدودکردن آزادیهای فردی مثل نشانهها و علایم تجاری یا انتخاب مدرسه فرزندان خانوادههای فرانکوفون یا آلوفون (گروهی از کاناداییها که زبان اول آنها نه انگلیسی و نه فرانسوی است و غالباً مهاجران سایر کشورها هستند) است. مثال دیگری هم در اینجا به ذهنم میآید. همانطور که میدانیم بسیاری از کبکیها چندفرهنگی را قبول ندارند چراکه این ایدئولوژی یک نسخه افراطی از حقوق فردی را تبلیغ و ترویج میکند که از نظر آنها میتواند انسجام اجتماعی جامعه کبک را به خطر اندازد. به عقیده من مخالفت کبکیها با چندفرهنگی نیز ریشه در خصیصه محافظهکاری فرانسوی – کانادایی آنها دارد. واکنش ما به همهگیری کووید ۱۹ نیز ریشه در همین محافظهکاری مادرزادی دارد. در مدتزمان بسیار کمی ما برای مقابله با ویروس مهلکی که بلای جان همه ما شده بود، متحد شدیم و از توصیهها و دستورالعملهای دولت اطاعت کردیم. در واقع ما با این کار تصمیم گرفتیم که آسایش فردی خود را فدای مصلحت جامعه کنیم.
از زمان انقلاب آرام، کبکیها دوست دارند «مدرن» باشند. هیچچیز در جهان وجود ندارد که بهاندازه کسب نشان مدرنیسم برای کبکیها اهمیت داشته باشد. کبکیها آن چه را که تا همین دیروز ستایش میکردند، با شدت و حدت رد کردند. علاوه بر این، جداییطلبان کبکی که میخواهند «مدرنیته» و «مدرن بودن آرمان» خود را نشان دهند، بیوقفه تلاش کردهاند تا ما را در خصوص مدرن بودن خودشان متقاعد کنند و در همین مسیر عملاً محافظهکاری تاریخی کبکیها را رها کردهاند. دوره ما دوره «ملیگرایی مدنی» است. شاهد این مدعا این است که جداییطلبان هم خود را مدرن و هم ترقیخواه میدانند. آیا به نظر شما تصادفی و اتفاقی است که این نگرش عجیبوغریب جداییطلبان با گرایش آنها به سمت بیمعنایی مصادف شده است؟ من اینطور فکر نمیکنم.
به عقیده من کبکیها بهرغم اینکه محافظهکاری را انکار و از آن ابراز شرم میکنند، باید اذعان کنند که اساساً محافظهکار هستند. در واقع آنها بههیچوجه نباید از این موضوع احساس شرمندگی کنند چراکه دقیقاً به لطف همین ویژگی بوده است که توانستهاند به مدت بیش از ۴۰۰ سال بقای خود را تضمین کنند. علت دیگری که نباید کبکیها در این زمینه احساس شرمساری داشته باشند این است که این روزها در غرب شاهد پدیدهای هستیم که من از آن بهعنوان رنسانس محافظهکاری یاد میکنم. پس از سالها مدرنیته لجامگسیخته، پس از سالها تأکید بر اهمیت حقوق بشر، پس از سالها مهاجرت گسترده و جمعی و بالاخره پس از سالها سختی و بردباری، اکنون ملتهای قدرتمندی مثل فرانسویها، انگلیسیها و آمریکاییها در استفاده از واژه «انحطاط» تردید به خود راه نمیدهند. آینده مشعشعی که به ما وعدهدادهشده بود، بسیار کمتر از آن چیزی است که انتظار داشتیم؛ بنابراین طبیعی است که مردم واکنش نشان دهند. حتی اگر نمیتوانند جلو روند انحطاط را بگیرند، قصد دارند آن را کند کنند و آن چه را که از دستشان برمیآید نجات دهند. شاید به همین علت است که درحالیکه انتظار میرفت قرن بیست و یکم با ظهور یک جهان پساملی آغاز شود، با تلاشهای فزاینده برای احیای ریشهها آغاز شده است.
نکته جالب این است که تنها کشوری که رسماً وارد مرحله پساملی شده و به آن افتخار میکند، کانادا است. در واقع کانادا همواره یک کشور فراملی، فاقد یک هویت مشخص و بدون ریشه بوده است و کاناداییها به فخرفروشی و مباهات کردن به نظام بهداشت و درمان خود یا اینکه آمریکایی نیستند، بسنده کردهاند. من این را هویت واقعی نمیدانم. کاناداییها برای اینکه درخشش و رنگ و لعابی به هویت خود بگیرند، مجبور شدهاند برخی نمادها و نشانههای ملی (سرود ملی، افراد، سگ آبی، پوتین) برای خود تعیین کنند. وانگهی به همین علت است که آنها تا این حد از ما بیزار هستند. ما همیشه کمبود شخصیتی را که آنها دارند، یادآوری میکنیم. همین مسئله مرا بر آن میدارد تا بگویم که از این نقطهنظر، کبک نسبت به دیگر استانها و سرزمینهای کانادا، با غرب هماهنگتر است؛ بنابراین آنها کهنهپرست و ازردهخارج هستند، نه ما. انقلاب پساملی آنها یک رؤیا یا به عبارت دقیقتر یک کابوس است، یک کابوس چهلساله. اما مشکلی فعلی که البته غمانگیز هم میباشد، این است که کبک همچنان در داخل کانادا وجود دارد. اگر به دنبال دلیل یا دلایلی برای استقلال هستیم، این یکی از آنهاست.
نکته پایانی که میخواهم درباره محافظهکاری به آن اشاره کنم این است که اریک دوئم Éric Duhaime بهتازگی بهعنوان رئیس حزب محافظهکار کبک انتخاب شده است. من این موفقیت را به او تبریک میگویم و برای او در این سمت آرزوی موفقیت میکنم. انرژی و شجاعت او قطعاً به حیات سیاسی کبک جان تازهای خواهد بخشید. بااینحال نمیتوانم این عقیده خود را کتمان کنم که ایدهها و دیدگاههای آقای دوئم از محافظهکاری سنتی کبکی فاصله زیادی دارد. به عقیده من، رهبر جدید حزب محافظهکار کبک بیشتر یک آزادیخواه است. بهعبارتدیگر من دوئم را فردی میبینم که برای آزادیهای فردی ارزش و اهمیت بیشتری قائل میشود تا حیات و انسجام ملی. شاید گفتن این مسئله ناراحتکننده باشد اما به نظر من آقای دوئم بدون اینکه بخواهد یا بتواند مزایای اندیشههای محافظهکارانه را ترویج دهد، باعث سردرگمی و آشفتگی بیشتر خواهد شد.
آخرین سؤال را مطرح میکنم. اگر نگاهی به دنیای غرب بیندازیم، خواهیم دید که همهجا تقسیمبندیهای سیاسی کهنه در حال فروپاشی است و همهجا شاهد پدیدارشدن گفتمانی هستیم که هدف از آن انتقاد از فروپاشی موجودیت ملتها و هویت آنهاست. آیا تصور میکنید که ممکن است گفتمان مشابهی نیز در کبک شکل بگیرد؟ آیا شما فعل و انفعالاتی در کبک میبینید که بتواند منجر به شکلگیری این گفتمان شود؟
مارتن لومه: همه ملتها احساس میکنند که جریانات و گرایشهای فعلی تهدیدی برای بقا و انسجام آنها است. گر چه پاسخهایی که به این نگرانیها داده میشود، از کشوری به کشور دیگر متفاوت است، آن چه از آن بهعنوان «پوپولیسم» یاد میشود در واقع پاسخ سیاسی ملتهایی است که نمیخواهند بمیرند. احزاب و تشکلهای سیاسی سنتی همواره چشم و گوش خود را به روی این نگرانیها بستهاند. این احزاب در همه کشورها به جز انگلیس در مسیر نابودی قرار گرفتهاند. در انگلیس حزب محافظهکار ذکاوت و شهامت آن را داشته است که این نگرانیها را جدی بگیرد. بوریس جانسون رئیس حزب محافظهکار انگلیس برنامههای مبتنی بر اتحاد بین نخبگان محافظهکار و اقشار مردمی که به طور سنتی و از دیرباز به جناح چپ رأی میدهند، پیشنهاد کرده است. جانسون از قماری که آغاز کرده بود، برنده خارج شد و حزب او در انتخابات به پیروزی بزرگی دستیافت.
من بهراحتی نمیتوانم دیدگاهی را که در این زمینه دارم، روی کاغذ بیاورم اما بر این باور هستم که کبکیها به دلایلی که پیشازاین ذکر کردم، هنوز هم توانایی لازم را برای مقابله با خطراتی که آنها را تهدید میکند، ندارند. کبکیها این پدیدهها را تهدیدآمیز نمیدانند بلکه نشانه و شاهدی دال بر «مدرنیته» خود میدانند. میبینید که در اینجا هم بار دیگر به تناقضی که فرانسوا ریکار به آن اشاره کرده است، باز میگردیم مبنی بر اینکه «کبکیها بیشتر از آن که بخواهند کبکی باشند، میخواهند مدرن باشند». میل و اشتیاق کبکیها برای مدرن بودن آن قدر زیاد است که آنها همین دیروز حاضر بودند با گذشته خود و سرزمینشان قطع ارتباط کنند و امروز نیز حاضرند خیلی راحت در فرهنگ و سنت آمریکایی حل شوند. در واقع کبکیها بین دو گزینه «مدرن بودن» و «کبکی بودن»، گزینه اول را انتخاب کردهاند. بررسیها نشان داده است که در سال ۲۰۲۱ برای یک شهروند کبکی، «مدرن بودن»، به معنای آمریکایی بودن است درست مثل الویس گراتون (یک شخصیت داستانی موضوع فیلمهای متعدد و یک مجموعه تلویزیونی به همین نام ساخته کارگردان کبکی پییر فالاردو/ توضیح از مترجم). ممکن است تفسیرهای من ضد و نقیض به نظر برسد اما در واقع این طور نیست. از مدتها پیش فرانسوی زبانهای کانادا و کبکیها بهرغم محافظهکاری خدادادی خود، شیفته و حتی شاید مسحور آمریکا و فرهنگ آمریکایی شدند. هنوز یادمان نرفته است که لوئی-ژوزف پاپینو Louis-Joseph Papineau که نمیتوان حتی یک لحظه در وطنپرستی و ملیگراییاش ابراز تردید کرد، در بازگشت از تبعید در سال ۱۸۴۵ به دوستان لیبرال خود پیشنهاد کرد که برای الحاق کبک به جمهوری آمریکا تلاش کنند.
همان زمان جنبش گسترده مهاجرت صدها هزار کانادایی فرانسویزبان به نیوانگلند آغاز شد. ما منتظر ظهور رسانههای اجتماعی نماندهایم تا با سروصدا و زرقوبرق زیاد فرهنگ آمریکایی و جنبههای مختلف آن از موسیقی گرفته، فیلم، تلویزیون یا ورزش این کشور را تبلیغ کنند. از دههها پیش بسیاری از هم استانیهای ما فصل زمستان خود را نه در مکزیک، نه در برزیل، نه در جنوب فرانسه و نه در سواحل کاستا دل سول بلکه در سواحل آمریکا بهویژه ایالت فلوریدا سپری میکنند. خلاصه اینکه این اظهارات یا استدلالات من ضدونقیض نیستند بلکه کبکیها متناقض هستند. درست به همین علت است که مشاهده آنها گاهی به همان اندازه که جذاب است، ناامیدکننده هم میشود.
درست در شرایطی که رأیدهندگان کبکی خسته و مستأصل شده بودند، ائتلاف آینده کبک توانست در انتخابات پیروز شود. این آخرین ضربه کوچکی بود که ما را در یک سراشیبی لغزنده قرار داد تا ما را به شکلی آرام و آهسته اما غیرقابلاجتناب به سمت محو شدن سوق دهد. یادآوری میکنم که ائتلاف آینده کبک بهخاطر انتقاد از سوءاستفادهها و افراطگریهای جهانیسازی یا بهخاطر توجه کردن به نگرانیهای موجودیتی ما به قدرت نرسید بلکه بهخاطر تأکید بر ضرورت غلبه بر تقسیمبندیها و خطکشیهای کهنهایی که جداییطلبان و فدرالیستها ایجاد کرده بودند، سربلند از انتخابات خارج شد. بر همین اساس من ظهور حزبی را نمیبینم که یک برنامه مدون و قوی برای دفاع قدرتمندانه و شجاعانه از هویت ملی ما داشته باشد.
من معتقدم که در حال حاضر فقط هنرمندان هستند که تلاش میکنند موجودیت باقیمانده رنگ پریده ما را به دوش بکشند. اما آیا تا چه زمان آنها انگیزههای لازم برای این را خواهند داشت و چه زمان بهناچار به علت اقتضائات شغلی خود، در برابر زبان انگلیسی سر تسلیم فرود خواهند آورد؟ برای آنهایی که مثل من چند پیراهن بیشتر پاره کردهاند، تنها مسئلهای که میتواند تسلیبخش باشد – هرچند بسیار هم خودخواهانه است – این است که ما شاهد این سقوط در ورطه نخواهیم بود زیرا همانطور که ریمون له وک Raymond Lévesque به زیبایی خوانده است «ما آن زمان دیگر وجود نخواهیم داشت.»
ارسال نظرات