عکاس: آذر فرامرزی
احمدرضا تبریزی کیست و در کانادا چه میکند؟ احمدرضا تبریزی مدیر و موسس بنیاد پریا در جامعه ایرانیان کانادا متولد سال ۱۳۲۵ است. او پیش از انقلاب در دبیرستان رازی و سپس هدف درس خوانده و در نهایت از دانشگاه پلی تکنیک سابق یا امیر کبر فعلی سر در آورده است. احمدرضا تبریزی تحت تاثیر فضای سیاسی این دانشگاه که در آن مهندسی شیمی خوانده وارد سیاست میشود و با سازمان چریکهای فداییان خلق قرابت پیدا میکند. خودش میگوید با احمد اشرف که به نوعی اسطوره آن سازمان بود و شاید شناخته شدهترین چریک شهری پیش از انقلاب و البته برخی دیگر از چهرههای آن گروه چریکی رفاقت داشته و کار کرده است. به هرحال تبریزی ۳ سال پس از انقلاب ۱۹۷۸ در ایران به خاطر آنچه نبود آزادی و حجاب اجباری در ایران عنوان میکند، تصمیم به مهاجرت میگیرد و پس از چند صباحی زندگی در اسپانیا، در سال ۱۹۸۴ به کانادا میآید و وارد فعالیتهای ساختمانسازی و سرمایهگذاری در حوزه هایتک میشود. |
آشنایی با بنیاد پریا در کانادا بنیاد پریا به عنوان شناخته شدهترین کامیونیتی سنتر یا همان مرکز خدمات اجتماعی جامعه ایرانیان کانادا به طور غیر رسمی فعالیت خودش را از سال ۲۰۰۱ با تمرکز بر خدمترسانی به افراد مسن آغاز به کار کرد که البته این ماموریت به تدریج گسترش یافت و سایر گروههای سنی جامعه ایرانیان کانادا را هم دربرگرفت. موسسان اولیه پریا احمد رضا تبریزی و خانمها زرین محیالدین و فهیمه مرتضوی بودند که البته نقش تبریزی دز زمان تاسیس به عنوان ایده پرداز و پس از آن در مدیریت این مرکز خدمات اجتماعی بسیار پررنگ بوده است به طوری که پریا بیشتر با تبریزی شناخته میشود تا هر فرد دیگری. او درباره ایده تاسس بنیاد پریا گفته است که پدرش در سالهای آخر عمرش به علت نبود مراکز و اماکن فرهنگی در جامعه ایرانیان کانادا با افسردگی و انزوا دست و پنجه نرم میکرد و او پس از فوت پدرش با الهام گرفتن از مراکز خدمات اجتماعی سایر کامیونیتیها تصمیم میگیرد که مرکز مشابهای را برای جامعه ایرانیان کانادا ایجاد کند. |
آقای احمدرضا تبریزی گرامی پرسش آغازین این گفتوگو درباره گذشته شماست و زوایایی از زندگی شما که کمتر درباره آن در رسانهها صحبت شده و شناخت از آنها میتواند به شناخت عمیقتر از بنیاد پریا و مجموعه فعالیتهایی که در کانادا دارید هم کمک کند. احمدرضا تبریزی کیست؟
احمدرضا تبریزی: بسیار متشکرم از فرصتی که در اختیارم گذاشتید. بنده احمدرضا تبریزی متولد سال ۱۳۲۵ هستم، یعنی در حال حاضر ۷۴ سال سن دارم. در دبستان رازی در ایران درس خواندم و بعد به دبیرستان هدف شماره یک وارد شدم و رشتهام ریاضی بود. سپس رشته مهندسی شیمی در دانشگاه پلیتکنیک خواندم. بعد از آن با بورس برای تحصیل در رشته تکنولوژی پلاستیک به ژاپن رفتم.
در سال ۱۹۸۱ از ایران خارج شدم و چندین سال در اسپانیا زندگی کردم. ماه مارس سال ۱۹۸۴ به کانادا آمدم. به دلیل تجربه زندگی در ژاپن و اسپانیا فکر میکنم انتخاب درستی برای آمدن به کانادا داشتم. من دو فرزند داشتم؛ یک پسر و یک دختر که متأسفانه پسرم را از دست دادهام. همسرم من هم در رشته جامعهشناسی و روانشناسی تحصیلکرده است.
کار اصلی من مهندسی نفت و گاز بوده است. اخیرا ظرف بیست و یک سال گذشته در پروژههای ساختمانی سرمایهگذاری کردهام و فعالیتهای اقتصادی من در این زمینه بوده و به غیر از آن در چند شرکت هایتک بهعنوان سرمایهگذار یا عضو هیئتمدیره فعالیت دارم. ولی بیشترین وقتم را در حال حاضر در بنیاد پریا میگذرانم. فعالیت در این حیطه را در سال ۲۰۰۱ شروع کردم و در سال ۲۰۰۲ توانستیم این بنیاد را ثبت کنیم.
حمید اشرف در دبیرستان هدف در دو کلاس چهارم و پنجم رشته ریاضی در صندلی پشت سر من مینشست. او یکی از اعضای درخشان جنبش چپ ایران بود
بنیاد پریا اولین و تنها کامیونیتیسنتر ایرانی در دنیا است که صاحب این ساختمان هم هست که شما در آن حضور دارید. ما توانستیم این ساختمان در سال ۲۰۱۰ بخریم، نوسازی کردیم و امیدوارم که با طرح جدیدی که برای آن از دولت کمک میگیریم معادل همین ساختمان به ساختمان فعلیمان اضافه شود و در پی آن فعالیتهای بیشتری برای جامعه ایرانیان داشته باشیم.
شما اشاره کردید در دانشگاه پلیتکنیک یا همان امیرکبیر فعلی درسخواندهاید. این دانشگاه پیش و پس از انقلاب ۱۹۷۸ به فعالیت سیاسی دانشجویان شهره بود. فضای این دانشگاه چه تاثیری بر شما داشت؟
احمدرضا تبریزی: من میتوانم بگویم تحقیقا جزو دانشجوهای بازیگوش دانشگاه بودم. از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ نماینده دانشجویان بودم و همه این مدت جزو هیئتمدیره سازمان صنفی بودیم که در آن زمان تنها سازمان دانشجویی مدون قانونی بود که فعالیت داشت؛ به طبع سروصدای زیادی هم راه میانداختیم. در آن زمان گرایش بیشتر بچههای دانشکده چپی بود؛ البته بچههایی با گرایشهایی مذهبی هم داشتیم ولی آنها زیاد فعال نبودند و بیشتر بچههای با دیدگاههای چپ بودند که فعالیت زیادی داشتند.
در حقیقت تعداد زیادی از دوستان در جریان چریکهای فدایی خلق از بچههای پلیتکنیک بودند که تعداد زیادی از آنها در حادثه سیاهکل کشته شدند یا بعداً اعدام شدند. اینها اکثرا همکلاسیها و سال بالاییها و سال پایینیهای ما بودند. البته من اینجا در ورودی بنیاد پریا اسم چند تن از آنها را نوشتم و به اسمشان درخت کاشتم ازجمله آقای حسنپور، هادی فاضلی، حمید اشرف … همه اینها دوستهای نزدیک من بودند که متأسفانه در آن دوران از بین رفتند.
یعنی شما با آقای حمید اشرف برجستهترین چهره فداییان خلق دوستی داشتید؟
احمدرضا تبریزی: بله حمید اشرف در دبیرستان هدف در دو کلاس چهارم و پنجم رشته ریاضی در صندلی پشت سر من مینشست. او یکی از اعضای درخشان جنبش چپ ایران بود. حمید انسان بسیار ممتازی بود؛ بازوهای بسیار قوی داشت و شناگر عجیبی بود، هیچکس در مدرسه نمیتوانست با او مچ بیندازد. او بسیار خوشتیپ و باهوش بود، همچنین خیلی آرام بود ولی در ضمن روحیهٔ ورزشکاری بسیار بالایی داشت. یادم است همیشه با یکی از بچههای همکلاسی که از بندر پهلوی (انزلی) میآمد و شناگر بسیار ماهری بود، مچ میانداخت که و همیشه هم حمید مچ او را میخواباند.
با این اوصاف شما سمپات فداییان خلق بودید یا یکی از اعضای رسمی آن؟
احمدرضا تبریزی: ببینید سازمان صنفی پلیتکنیک را در حقیقت بچههای فدایی و چپ میگرداندند و همه ما به طبع عضوی از آن بودیم. ما قوانین نانوشتهاما مفصلی بین خودمان داشتیم از جمله اینکه ارشد بودن در پلیتکنیک برای ما بسیار مهم بود. من یادم است که مثلاً سال دو و سه که بودیم اگر در سازمان صنفی میخواستیم تصمیمی بگیریم که در ارتباط با مسائل اجتماعی یا سیاسی بود حتماً باید با بچههای سال بالایی که فارغالتحصیل شده بودند مشورت میکردیم.
من به خاطر بخشی از این فعالیتها دائماً با این دوستان در ارتباط بودم و با هم مشورت میکردیم و در حقیقت از راهنماییهای آنها استفاده میکردیم. در آن زمان هم به این صورت نبود که تعریف خاصی برای سمپات و عضو اصلی داشته باشیم و بههرحال با هم در ارتباط بودیم بنابراین عضوی از آنها بودم. با همه این مخفیکاریها اما همه میدانستند در مواقع لزوم چه کسی باید با چه کسی ارتباط بگیرد و چه کسی از چه کسی راهنمایی بگیرد، الآن چه حرکتی در دانشکده باید اتفاق بیفتند و … همهچیز سر جای خود بود.
مجموعه فعالیتهایی که پیش از انقلاب در ارتباط با فداییان خلق داشتید یا دیدگاههای چپ شما تأثیری در خروجتان از ایران پس از انقلاب داشت؟
احمدرضا تبریزی: خیر. اولاً که من زود ازدواج کردم، بلافاصله بعد از دانشکده و در سن بیستودو سالگی با همسرم که هجدهساله و دانشجوی سال اول بود ازدواج کردم. من فارغالتحصیل شده بودم که ازدواج کردم و هفته بعدش به سربازی رفتم. دیگر ارتباطات سیاسی من تمام شده بود. سال ۱۳۴۸ شمسی سال قلعوقمع شدن بچههای فدایی بود و درواقع آن نهضت مسلحانه شکستخورده بود و ماجرای سیاهکل پیشآمده بود. بههرحال من دیگر در آن زمان و به آن صورت ارتباط نزدیکی با دوستان نداشتم. کسانی هم که من با آنها ارتباط داشتم همه در زندان بودند یا در ترورها و درگیریهای ساواک کشته شده بودند. بعد از سال ۵۷ تعدادی از آنها از زندان آزاد شدند و من دوباره با آنها ارتباط نزدیک برقرار کردم.
تنها مسئله من در ایران آزادی بود؛ یعنی روسری سر خانم من گذاشتند، مدرسه پسرم را بستند و اینها باعث مهاجرت ما شد
بعد از انقلاب چطور؟ آیا خروج شما از ایران به این فعالیتهای و دیدگاهها مرتبط با آن ارتباطی داشت؟
احمدرضا تبریزی: واقعیت این است که هیچ ربطی نداشت. تنها مسئله من در ایران آزادی بود؛ یعنی روسری سر خانم من گذاشتند، مدرسه پسرم را بستند و اینها مواردی بود که باعث مهاجرت ما شد. البته نظرات همسر من هم بسیار مؤثر بود. خدمتتان گفتم که او در رشته جامعهشناسی و روانشناسی تحصیلکرده و احساس کردیم که آزادیها دارد کمکم از بین میرود و…
فکر کنم این سوابق و دیدگاههای شما درنهایت توضیح میدهد چرا شما بهعنوان یک ناشر کتابهای سیاسی و فرهنگی هم فعال هستید.
احمدرضا تبریزی: بنده و همسرم تشکیلاتی به نام پرشین سیرکل(Persian circle) هم داریم که این سازمان غیرانتفاعی از سال ۲۰۰۴ که فعالیت خودش را در حوزههای فرهنگی اجتماعی آغاز کرده و حامی برنامههای مختلفی بوده است. یکی از کارهای این تشکیلات درباره انتشار کتاب «نگاهی به شاه »نوشته دکتر عباس میلانی بود که بنا به دلایلی امکان چاپ آن در ایران مهیا نشد و درنهایت پرشین سیرکل آن را بهعنوان ناشر منتشر کرد که شاید بتوان گفت پرفروشترین کتاب تاریخ ایران پس از انقلاب در داخل و خارج کشور بوده است. نسخههای زیادی از این کتاب بهطور چاپی و نسخه آنلاین در فضای آنلاین منتشرشده است. کتابی دیگری هم در مجموعه پرشین سیرکل درباره فروع فرخزاد به قلم خانم دکتر فرزانه میلانی منتشرشده است. این کتاب مجموعهای از نامههایی است که خانم فرخزاد به آقای کاوه گلستان نوشته است. بههرحال آقای گلستان موافقت کرد این نامهها در اختیار خانم دکتر میلانی قرار بگیرد. خود خانم میلانی بیشتر از ۳۰ سال درباره فروغ فرخزاد مطالعه کرده است و بههرحال افتخار چاپ این کتاب در تورنتو به پرشین سیرکل رسید.
شما درجایی گفته بودید کامیونیتیسنترهایی مانند پریا نقش بسیار مهمی در حیات کامیونیتیها در جامعه کانادا دارند. در حال حاضر پریا چطور این نقش را برای جامعه ایرانیان کانادا در بافت فرهنگی و اجتماعی کشور میزبان بازی میکند؟
احمدرضا تبریزی: ببینید کانادا و آمریکا هر دو کشورهای مهاجرپذیری هستند ولی تفاوت مهمی بین آنها وجود دارد. در آمریکا سعی دارند تو مهاجر را در فرهنگ خودشان حل کنند اما کانادا به هر دلیلی که از دید من پسندیده هم است به شما این اختیار را میدهد که بتوانی فرهنگ خودت را حفظ کنی و حتی عناصر مفیدی از این فرهنگ را وارد جامعه کانادا کنید.
شما ببینید مهاجرانی که اوایل به کانادا آمده بودند همه در کلیساها دور هم جمع میشدند چون همه آنها مسیحی بودند؛ بعد با تنوع در بافت مهاجران که مذاهب مختلفی داشتند این روند تغییر کرد و مدارس محور جمع شدن مهاجران بود، سپس مهاجران دیدند کنترل مدارس در دست دولت است و به همین دلیل تشویق شدند به اینکه کامیونیتیسنترهای برای خودشان داشته باشند؛ به همین دلیل چینیها، ایتالیاییها، یونانیها و … برای خودشان کامیونیتیسنتر ساختند.
درباره پریا آن چیزی که بهطور ویژه برای من اهمیت دارد تطبیق دادن جامعه ایرانی با فرهنگ کانادایی است؛ به این معنا که بتوانیم خوبیهای جامعه کانادایی را بگیریم و خوبیهای فرهنگ خودمان را نیز به این جامعه منتقل کنیم و ما تا حدود زیادی هم موفق بودهایم. فکر میکنم جوامع دیگر هم همین کار را میکنند و به نظرم تشکیل این پازل باعث زیبایی فرهنگ و جامعه کانادایی شده است.
فارغ از آن انگیزههایی که درجاهای مختلف به آنها اشاره کردید ازجمله تنهایی پدرتان، این سوابق و دیدگاههای سیاسی چپ شما تأثیری در راهاندازی پریا داشت؟
احمدرضا تبریزی: بله صد درصد؛ من حتی در اسپانیا هم که بودم باورهای خودم را پیگیری میکردم تیم فوتبال ایرانیها را داشتم و روزهای یکشنبه کارهای عامالمنفعه میکردیم. در اینکه گرایش چپ در من و همسرم وجود داشت و در شکلگیری پریا مؤثر بود شکی نیست. البته همه خانواده یعنی پدر و مادر و خواهر و برادرانم اینجا در تورنتو بودند. پدر من به خاطر عمل چشمی که انجام داد دیگر نمیتوانست رانندگی کند و تنهایی در منزل بهشدت وی را افسرده کرده بود و هیچ جایی را هم بهجز خانه ما نداشت که برود. متأسفانه ایشان فوت کرد و من بعدها متوجه شدم که کامیونیتیهای دیگر مراکزی را برای جمعآوری همزبانهای خودشان دارند که در مواردی مانند پدر من به کار میآید. این انگیزهای شد برای من تا جایی درست کنم که سالمندان بتوانند دور هم جمع شوند. با این اندیشه پریا را شروع کردم و اکنون دیگر فعالیتهای پریا بسیار وسیع شده است؛ از بخش سالمندان و بخش آی تی گرفته تا بخش آموزش سوشال مدیا و انواع و اقسام بازیگوشیها را ما اینجا انجام میدهیم.
به تازگی دولت استانی نشان اونتاریو را به شما اهدا کرده است. ارتباطی بین فعالیت های اجتماعی شما و این نشان وجود دارد؟
احمدرضا تبریزی: بله. همانطور که میدانید نشان انتاریو (Order of Ontario) مهمترین نشان در استان انتاریو است که هرسال دولت ایالتی به تعدادی از افرادی که فعالیت اجتماعی داشتهاند آن را اعطا میکند و امسال من این افتخار را داشتم که به علت فعالیتهایم در جامعه ایرانیان کانادا؛ دولت انتاریو این نشان را به من اهداء کند. این نشان هم برای بنده و هم برای جامعه ایرانیان کانادا چراکه بهنوعی تائید فعالیت اجتماعی در جامعه ایرانیان از سوی مقامهای کانادایی است؛ پس همگی ما در این افتخار شریک هستیم.
میدانیم که حتی باوجود پریا و امثال آن اما میزان مشارکت اجتماعی ایرانیان در قالب چنین تشکیلاتی در مقایسه با سایر کامیونیتیها چندان بالا نیست. برای مثال چینیها مشارکت و اتحاد بسیار بالاتر و زبانزدی در انجام این نوع فعالیتها دارند و شاید الگوی خوبی برای جامعه ایرانیان کانادا باشند.
احمدرضا تبریزی: ببینید تا جایی که من میدانم موفقترین نهادهای اجتماعی از جنس پریا را ایتالیاییها و چینیها در کانادا دارند. ایتالیاییها بهطور عمده بعد از جنگ دوم جهانی و پس از بیکاری که در اروپا رواج پیداکرده بود به کانادا مهاجرت کردند و بیشترشان هم در بخش ساختمان کانادا وارد کار شدند. کامیونیتیسنترهای ایتالیایی بسیار مجهز هستند، خانههای سالمندان زیادی دارند و به دلیل تاریخ و نحوه مهاجرتشان موفقیت اقتصادی زیادی داشتهاند و به همین دلیل هم امکانات مالی فوقالعادهای دارند و با همین امکانات مالی و حمایت دولت توانستهاند یک کامیونیتیسنتر بسیار بزرگ داشته باشند.
چینیها هم دو سه مرکز خیلی خوب دارند اما یک سری تفاوت بین ما و آنها وجود دارد؛ ببینید آنها با انگیزه سیاسی از کشور خودشان خارج نشدند، باانگیزه آزادیهای فردی به اینجا نیامدهاند، برای آنها بیشتر بحث مالی مطرح بوده است. بحث مهاجرت ما ایرانیها اما متفاوت است؛ برای ما بیشترین عامل مهاجرت انگیزه سیاسی یا اجتماعی بوده است و همین موضع باعث میشود آن ظرفیت مالی کمتر وجود داشته باشد و شما کمتر بتوانید از امکانات مالی کامیونیتی به نحو احسن در تشکیلاتی مثل پریا استفاده کنید.
از طرف دیگر ما این مملکت را انتخاب کردیم، از مملکت مادری خودمان بریدیم و به اینجا آمدهایم، پس باید در اینجا موفق شویم. متأسفانه خیلی از ما چنین فکر نمیکنیم. بعضیها ده سال است که به اینجا آمدهاند اما هنوز چمدانشان را باز نکردهاند، انگلیسی هم یاد نگرفتند و برایشان هم اصلاً مهم نیست که اقتصاد و سیاست کانادا چطور میگردد.
بیست، بیستوپنج سال قبل و در یک روز یکشنبه به برنامه جمعآوری کمک مالی یکی از وزرای فدرال رفته بودیم. یکی از دوستان آمد و گفت: احمد من شنیدم تو به همه اینجاها میروی! میروی چهکار کنی؟ گفتم فلانی میروم تا مشقهایم را بنویسم! گفت: یعنی چی؟ گفتم: خوب من برای زندگی به این مملکت آمدم باید بدانم در آنجا چه میگذرد و به چه صورت اداره میشود! این زندگی من است!
ببینید شما لازم نیست حتما سیاسی باشید ولی سیاست بخشی از زندگی ما است و باید بدانیم کانادا چطور اداره میشود. کانادا برعکس ایران است یعنی اینجا قانون بیشتر از پایین به بالا تدوین میشود و از بالا به پایین نیست. بهاینترتیب وقتی شما در تدوین قانون مشارکت دارید دیگر بهراحتی آن را نقض نمیکنید. متأسفانه این مسئله برای ما ایرانیها درونی نیست. البته من به نسل دوم در اینجا بسیار خوشبین هستم که میتوانند ما را از قبل موفقتر کنند. نسل اول مثل من کمی مغزهایمان متحجر است و سختتر میتوانیم با این تغییرات همراه شویم.
این آزادی که شما در کانادا دارید به شما فرصت تفکر باز را میدهد و ایرانیها باید از این فرصت استفاده کنند
صحبت از سیاست شد. شما جایی گفته بودید انفعال سیاسی جامعه ایرانیان کانادا بزرگترین مشکل آن است. این گزاره هم میتواند صادق باشد ولی از طرفی هم این موضوع را تداعی میکند که شما با آن سوابق سیاسی بهطور ویژهای به حوزه سیاسی توجه دارید و بخش مهمی از راهحلها را در سیاست جستوجو میکنید!
احمدرضا تبریزی: دقیقاً همینطور است! اصلاً ببینید این آزادی که شما در کانادا دارید به شما فرصت تفکر باز را میدهد و ایرانیها باید از این فرصت استفاده کنند. در اصل مجبور نیستی خودت را سانسور کنی. من اینجا خیلی راحت میتوانم با نخستوزیر و وزرا همصحبت شوم. گاهی وقتها دوستان ایرانی من تعجب میکنند و میپرسند که چطور و چگونه با مسئولان کانادایی تا این حد صریح صحبت میکنم. من در جواب آنها میگویم که برای اینکه اینجا این وزیر از مالیاتی که من میدهم حقوق میگیرد. منِ مالیاتهنده حق دارم از او بپرسم چهکار میکنی! و البته این با فرهنگی که ما از آن خارج شدیم فرق میکند. در ایران پول نفت وجود دارد و همهچیز از بالا تصمیمگیری میشود که آن را به چه کسی بدهند. در کانادا برعکس من از هر دلاری که مالیات میدهم این حق برایم ایجاد میشود که با نخستوزیر، وزیر یا هرکدام از مقامات سیاسی بحث کنم و بگویم من بابت این مالیاتی که به شما پرداخت میکنم این حق را دارم که بدانم چه میکنید.
از آن طرف در همین فضای به قول شما منفعل سیاسی آدمها و گروهها در جامعه ایرانیان کانادا به راحتی به هم برچسب میزنند؛ یکی سلطنتطلب است آن یکی طرفدار مجاهدین و یکی هم طرفدار جمهوری اسلامی! این فرهنگ برچسب زنی بر مشارکت سیاسی چه تاثیری دارد؟
احمدرضا تبریزی: به نظر من شکل گرفتن این فضا و فرهنگ در حقیقت ناشی از کمدانشی گروههای سیاسی ماست. آنها و درواقع خودشان مقصر اصلی در پیدایی این فضا هستند و در زمین خواستههای رژیم{جمهوری اسلامی} بازی میکنند که میگوید شما نباید کنار همدیگر قرار بگیرید. وقتی من همان اول از شما بپرسم که به کدام گروه سیاسی ایران تمایل دارید یا شما همین سؤال را از من بپرسی و وقتی این اصل میشود، ارتباط بین من و شما ضعیف میشود. درباره همین پریا مگر برای من هزاران حرفوحدیث درست نشد! خیلی حرفها را گفتند اما من از این گوش شنیدم و از آن گوش به در کردم و میکنم.
بهتازگی شنیدم نفوذی جمهوری اسلامی هستید!
احمدرضا تبریزی: جمهوری اسلامی، سلطنتطلب، مجاهد، فدایی … هرکدام بخشی از سوابق من را دیدند و هر چیزی خواستند گفتند. بچه که بودیم به ما میگفتند خدا دو تا گوش داده و یکزبان که با یکی بگویی و با دوتای دیگر بشنوی، حالا در اینجا من بهجای اینکه از دو گوش برای شنیدن استفاده کنم از این گوش میشنوم و از آن گوش درمیکنم. من را در کالیفرنیا، واشنگتن و… دعوت کردند و پرسیدند چطور پریا را ساختم. به آنها گفتم که ایرانیهای آمریکا خیلی بیشتر از ما در کانادا پول دارند ولی من با یک مقدار ناچیزی کمک مالی توانستم اینجا را راه بیندازم. به آنها گفتم جامعه به من اعتماد کرد و من ممنونم اما یکچیز دیگر هم است؛ تو باید بتوانی از این گوش بشنوی و از آن یکی به درکنی؛ اگر به فکری اعتقاد داری باید پایش بایستی. اگر به این ارزش و پرنسیب اعتقاد داری که من باید این سرویس را به جامعه ایرانیان بدهم و دوست دارم این کار را بکنم دیگر برایم مهم نیست که دیگران چه میگویند؛ بالاخره یک سری آدمها یا از روی حسادت یا به خاطر اینکه درک درستی از این موضوع ندارند مخالفت میکنند، حرف میزنند و اصلاً هم مهم نیست.
ببینید اینجا یک کشور آزاد است. من همیشه به برخی از دوستان میگویم «آقا من که نگفتم کارم بیعیب است شما هم بروید یک پریا دیگر درست کنید.» اینجا که حکومت دیکتاتوری وجود ندارد، پس هرکسی میتواند چنین کاری انجام دهد؛ پس بروید و انجام دهید ولی نیایید بنشینید اینجا ایراد بگیرید و برچسب بزنید. من که نگفتم کارم بی ایراد است، اتفاقاً من قدم کوتاه است و این قدرمیتوانم کار انجام دهم. شما که قدتان بلندتر است بروید یکی دیگر درست کنید.
شما توجه کنید ما به زودی وارد بیستمین سال تأسیس بنیاد پریا میشویم، چرا هیچکس نرفتهمرکز مشابهای را درست کند؟ جوابش ساده است؛ آن تفرقه سیاسی و منفعل بودنی که شما به آن اشاره میکنید از دلایل عدم هماهنگی و کنار هم جمع شدن جامعه ایرانی بهخصوص در کانادا برای این نوع کارهاست.
رواج فرهنگ برچسب زنی در جامعه ایرانیان ناشی از کمدانشی گروههای سیاسی ماست.. در واقع آنها در زمین خواستههای رژیم{جمهوری اسلامی} بازی میکنند که میگوید نباید کنار هم قرار بگیرید
و شما بهطور مشخص فکر میکنید که این برچسبزنی و فضای تفرقهاندازی در جامعه ایرانیان کانادا از سوی بیرون هدایت میشود و برنامهریزی شده است؟
احمدرضا تبریزی: ببینید به هرحال این از کمدانشی گروههای سیاسی ما هم هست که درک درستی از ضرورت کنار هم قرار گرفتن ندارند. من از زندگی در اسپانیا خیلی چیزها یاد گرفتم چون درست بعد از رفتن فرانکو به آنجا رفتم. من در هر کشوری بودم تاریخش را مطالعه کردهام برای اینکه راهنمای من تاریخ است. بههرحال تجربه ۳۰ سال بیرون از اسپانیا زندگی کردن گروههای سیاسی در دوران فرانکو آنها را بهقدری به بلوغ فکری سیاسی رسانده بود که وقتی برگشتند به این نتیجه رسیدند که راه نجات اسپانیا حکومت سلطنتی است. حالا نه اینکه فردا بگویند احمد تبریزی سلطنتطلب است و میگوید سلطنت جایگزین جمهوری اسلامی شود! نه اصلاً؛ من اسپانیا را مثال میزنم. چون وقتی آمدند دیدند باسک و کاتالونیا میخواهند جدا شوند. درنهایت بیست تا سی تا گروه سیاسی در اسپانیا همه بهاتفاق توافق کردند که باید سلطنت باشد که مملکت از هم نپاشد؛ یعنی برایشان مملکت مهمتر از ایدئولوژیشان بود. این اتفاقنظر به یک بلوغ فکری سیاسی نیاز داشت و از دید من گروههای سیاسی ما در خارج از ایران هنوز به این نوع بلوغ نرسیدهاند. علاوه بر این خواسته رژیم هم هست که این اتفاق بیفتد، چون کنار هم قرار گرفتن گروهها ذر خارج کشور برایشان مشکل ایجاد میکند.
با این اوصاف شما را میتوان یک فرد سیاسی دانست که به استفاده از سیاست برای پیشبرد امور اعتقاد دارید. از طرفی بنیاد پریا در کانادا اسم و رسمی پیدا کرده میتواند مورداستفاده سیاسیون باشد. اصول شما در مورد ورود بنیاد پریا به حوزه سیاست چیست؟
احمدرضا تبریزی: در پریا و در ارتباط با ایران هیچ سیاستی را دنبال نمیکنیم ولی در ارتباط با کانادا همه احزاب سیاسی میتوانند از امکانات پریا استفاده کنند و قبلاً هم استفاده کردهاند. موقع انتخابات که میشود همه احزاب از لیبرال و نئودموکرات گرفته تا محافظهکار و سبزها میتوانند از امکانات ما استفاده کنند. ما هم جامعه ایرانی را دعوت میکنیم و تعمد هم داریم در برنامههای آنها شرکت کنند تا با سیستم سیاسی کانادا آشنا شوند.
مثلاً در انتخابات شهرداریها من شهردار را برای سخنرانی دعوت میکنم تا مردم هم بیایند و به کانسلرها (اعضای شورای شهر) رأی دهند؛ یعنی برای پایینترین سطح انتخابات یعنی انتخابات کانسلرها تا انتخابات پارلمان و نخستوزیر برنامه داریم. شما در مکان پریا عکسهای زیادی را دیدید و متوجه شدید کمتر مقام سیاسی بالا رتبه فدرال و استان وجود دارد که به پریا نیامده باشد. فکر نمیکنم هیچ کامیونتی سنتری در کانادا اینقدر بازدیدکننده سیاسی کانادایی داشته باشد زیرا برای من مهم است که جامعه ایرانیان با سیستم سیاسی کانادا آشنا شود و اینکه این مملکت چطور اداره میشود.
یعنی شما مدعی هستید بهعنوان یک لیبرال شناختهشده فارغ از اینکه لیبرال یا محافظهکار پیروز انتخابات شود این نوع فعالیتها را انجام میدهد؛ به عبارت دیگر بخشی از کمپین انتخاباتی این احزاب به معنای دقیق کلمه نمیشوید؟
احمدرضا تبریزی: بله دقیقاً. ببینید اصلاً دموکراسی یعنی چه؟ ما این لغت را زیاد به کار میبریم ولی کاربردش را نمیدانیم، حق هم داریم چون در جامعه ایران آن را به درستی درک و لمس نکردهایم. آقا ما ۲۵۰۰ سال دیکتاتوری داشتیم و داریم. مگر غیر از این است؟ تغییر این شرایط نیاز به آموزش دارد.
ببینید اولین فعالیت سیاسی من سال ۱۹۹۶ یا ۹۷ برای خانم فهیمه مرتضوی بود که کاندید حزب لیبرال انتاریو از ویلودیل بود. من در یک مهمانی با ایشان آشنا شدم و گفتم کمکت میکنم. شش تا هشت ماه وقت گذاشتیم و همان موقع چیزهای زیادی یاد گرفتم. البته متأسفانه در آن انتخابات آقای هریس از حزب محافظهکار با هفتصد رأی برنده شد. درست است به مقصد نرسیدیم ولی من کلی تجربه کسب کردم و آن راه را ادامه دادم. بههرحال لغت دموکراسی یک مسئله صرفاً نظری نیست و شما باید ببینید این لغت در عمل چه معنی دارد و چهکار میشود برای پیشبرد آن کرد.
به هرحال بنیاد پریا اسم و رسمی در کانادا پیدا کرده که میتواند مورداستفاده سیاسیون باشد. اصول شما درباره ورود پریا به سیاست چیست؟
احمدرضا تبریزی: در پریا و در ارتباط با ایران هیچ سیاستی را دنبال نمیکنیم ولی در ارتباط با کانادا همه احزاب سیاسی میتوانند از امکانات پریا استفاده کنند و قبلاً هم استفاده کردهاند. موقع انتخابات که میشود همه احزاب از لیبرال و نئودموکرات گرفته تا محافظهکار و سبزها میتوانند از امکانات ما استفاده کنند. ما هم جامعه ایرانی را دعوت میکنیم و تعمد هم داریم در برنامههای آنها شرکت کنند تا با سیستم سیاسی کانادا آشنا شوند.بههرحال لغت دموکراسی یک مسئله صرفاً نظری نیست و شما باید ببینید این لغت در عمل چه معنی دارد و چهکار میشود برای پیشبرد آن کرد. دموکراسی این نیست که شما به هرکسی بخواهی فحش بدهی؛ درک کردن دموکراسی به این معناست که شما اینجا چطور میتوانی مؤثر باشی. من از سیاستمدارهای کانادایی تجربه و درسهای خوبی یاد گرفتهام. بالاخره کانادا از ۲۰۰ سال پیش کارش را شروع کرده و از همه جای دنیا هم مهاجر گرفته است. برایتان بگویم خیلی عیب و ایراد هم در همین سیستم دیدم؛ یعنی بهعنوان یک آدم بیرون ازاینجا خیلی مسائل را میدانم و نقاط ضعف را هم حس میکنم ولی مثلاً در مقایسه با جامعه ایران به قول معروف میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است. در کل منظور من این است که جامعه ما باید خیلی چیزها را یاد بگیرد. هدف من بیشتر در اینجا در ارتباط با سیاست در کانادا آموزش جامعه ایرانیان است.
شما در جایی با کنایه گفتهاید ما نتوانستیم کامیونیتیسنتر دیگری مانند پریا در کانادا ایجاد کنیم به این دلیل که آدمها با هدفی غیر از خدمت وارد این کار شده بودند. کمی بیشتر منظورتان را توضیح دهید.
احمدرضا تبریزی: سازمانهای زیادی در جامعه ایرانیان در کانادا از سال ۱۹۸۰ شروع به فعالیت کردند و متأسفانه زیاد درخشان نبودند و به دلایل زیادی که ترجیح میدهم حالا در مورد آن صحبت نکنم موفق نشدند. داشتن تجربه در کار کامیونیتی مهمترین پارامتر این قضیه است. شاید یکی از دلایل موفقیت من این باشد که خودم ازنظر مالی جزو بالاترین اهداکنندگان اینجا هستم و بدون هیچ چشمداشتی کار پریا را انجام میدهم. من از کار در پریا حتی یک قران پول هم دریافت نکردهام و برعکس از همه ارتباطات اجتماعی خودم هم برای پیشبرد پریا هزینه کردهام. شاید به همین دلیل هم تعداد زیادی از اعضای جامعه ایرانیان به ما کمک مالی میکنند. شما ببینید ما بالای چهار میلیون دلار از کامیونیتی پول گرفتیم تا توانستیم این مکان را داشته باشیم و این را هم بگویم که فقط سالی ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار دلار هزینه تعمیر و نگهداری و آب و برق و اینترنت و تلفن و برفروبی و… میشود. پنجاه هزار فوت مربع زمین داریم و هزینه نگهداری آن باید از جایی تهیه شود، همه این هزینه را که من نمیتوانستم تقبل کنم ولی عدهای به من این اعتماد را داشتند.
منظورتان این است که افراد برای ایجاد کامیونیتیسنتری مانند پریا حداقل توانمندی مالی لازم را داشته باشند و به قول معروف دستشان به دهانشان برسد تا بقیه جامعه در کمک به آنها اعتماد لازم را داشته باشند؟
احمدرضا تبریزی: ببینید حرف من این است که ما نباید برای این نوع فعالیتها هدف اصلیمان مطرح شدن یا منافع شخصی خودمان باشد؛ مهم این است که چه خدمتی را میتوانی انجام دهی. ببینید جامعه در همه دنیا اکثریتش خاموش است ولی احمق نیست و به وقتش قضاوت خودش را دارد و تصمیم خودش را میگیرد. ما باید این را بفهمیم وقتی میخواهیم جایی مانند پریا را درست کنیم نباید به فکر منافع مالی خودمان باشیم یا …زیرا جواب نمیدهد. بهویژه برای جامعهای مثل ما که اصلاً تجربهٔ کار با جامعه را نداریم. شما ببینید بهجز ۴، ۵ سال اخیر و به غیر از بنیاد محک در ایران که من احترام زیادی برای آن قائلم، همه فعالیتهای اجتماعی ما در قالب مذهب بوده است. البته در این ۶، ۷ سال در داخل ایران سازمانهای مردم نهادی برای افراد سرطانی یا زنان بیخانمان راهاندازی شده است که خود من هم به آنها کمک میکنم. ولی قبلتر چنین داستانهایی نداشتیم. البته یک تفاوت فعالیتهای ایران با اینجا این است که برای مثال کلیساییها و مذهبیها برای خودشان برنامه جدا دارند و کامیونیتی سنترها هم جدا فعالیت میکنند؛ یعنی مردم برای مسائل اجتماعی غیرمذهبیشان مشارکت میکنند.
به فضای کنگره ایرانیان به شدت انتقاد دارم زیرا تحت تأثیر گروههای سیاسی است و طرفداران سلطنت، مجاهد، فدایی و جمهوری اسلامی میخواهند کاندیداهای خودشان را بر مصدر کار بگذارند
به نکته مهمی اشاره کردید. در ایران سالها این نوع فعالیتها در یک بافت مذهبی انجام شده مثلاً از طریق مساجد یا هیئتهای مذهبی سازماندهی شده و نوع سکولار آن چندان شناختهشده نیست. به نظر شما این سابقه در کمتجربگی ما در زمینه راهاندازی کامیونیتیسنتر تأثیر داشته است؟
احمدرضا تبریزی: به نظر من بله. این مسئله بسیار مهمی است که ما تجربهای در آن کسب نکردیم. الآن در تهران هرچه زمین دونبش درجهیک است را مسجد درست کردهاند و از آنطرف میگویند در سرمای زمستان آدمها در خیابان میخوابند! آقای عزیز در آن مسجد دونبش را برای چه میبندی؟! خوب اجازه بده شبها این بندگان خدا در آنجا بخوابند دیگر! من که دوازده سال است به ایران نرفتهام ولی دیدم که چه ساختمانهای زیبایی برای مساجد درست میکنند و شبها هم در آن را قفل میکنند و میروند و صدها آدم در سرمای خیابان میمیرند. آخر این چهکاری است؟. البته من کسانی را میشناسم که به افراد کمتوان، بچههای سرطانی و خانمهایی که سرپرست خانواده هستند کمک میکنند. ولی قبلتر چنین حرکاتی در ایران نداشتیم، همه اینها جدید است. در فعالیتهای جامعه اینجا هم شما میبینید، خود من جزو بنیانگذاران کنگره ایرانیان بودم تا فعالیتهایی از این قبیل سامان یابد اما دیدم ما شش ماه تمام در یک زیرزمین در تورنتو نشستیم و اساسنامه کنگره را نوشتیم که هدف آن موفقیت جامعه ایرانی در کانادا باشد اما در عمل تنها کاری که نشده در طی این سالها همین بوده است.
البته شما از بانیان کنگره بودید اما امروز منتقد جدی آن هستند. چرا؟
احمدرضا تبریزی: خیلی صریح میگویم که من چهار پنج سال است گفتم که دیگر عضو کنگره نمیخواهم باشم. برای همان مشکلی که گفتم. ببینید الان در کنگره بین گروههای سیاسی رقابت است که کدام دست بالا را بگیرد. سیاست زدگی اساس کنگره را نابود کرده است؛ یعنی این کنگره دیگر در خدمت جامعه ایرانیان نیست. گروهکهای سیاسی داخل آن با هم درگیر هستند؛ فلانی سلطنتطلب است، فلانی مجاهد است و… نه آقا این سازمان اسمش و رسمش برای «موفقیت ایرانیان در جامعه کانادایی» نیست.
ولی این پرسش و شاید این نقد مطرح است که بسیاری از همین افراد با حمایت امثال آقای تبریزی اسمورسمی پیدا کردند و خود شما عامل معرفی آنها به جامعه ایرانیان بودید.
احمدرضا تبریزی: ما فکر میکردیم نسل ما کمی پیر شده و عقلمان نمیرسد. آمدیم جوانها را حمایت کردیم که همه زیر ۳۰ سال داشتند. همینجا خود من کلی کمکشان کردم اما وقتی در آن چهارچوب قرار گرفتند به دلیل کمتجربگی آنقدر بیراهه رفتند که اصلاً کنگره در مسیر دیگری قرار گرفت و من هم گفتم دیگر نیستم.
یعنی حتی در انتخابات اخیر کنگره هم مشارکتی نداشتید؟
احمدرضا تبریزی: هیچ مشارکتی نداشتم. اصلاً شما میدانید این کنگره را ما از کجا الگو گرفتیم؟ در اصطلاح مهندسی میگویند چرخ را از نو اختراع نمیکنند، قرنها قبل بشر چرخ را اختراع کرده است؛ ما مدام میخواهیم چرخ را از نو اختراع کنیم این مشکل ماست. ما این کنگره را اصلاً از کجا یاد گرفتیم؟ یک کنگره در آمریکا شمالی وجود دارد برای جامعه یهودیان که بسیار هم موفق بوده است. بروید ببینید اینها چه میکنند؟ من از روز اول هم به اینها گفتم آقا این کنگره یهودیان اصلاً انتخابات ندارد، بلکه تشکیلاتی است برای موفقیت جامعه یهودی در آمریکا. آخر چرا از خودتان راه درست میکنید! چرا چرخ را دوباره اختراع میکنید؟ خوب راحت بروید ببینید آنها چهکار میکنند. دهها بار در همه ایمیلهایی که ما در سال ۲۰۰۶ مینوشتیم گفتم آقاجان شما بروید ببینید اساسنامه آنها چطور است و الگوبرداری کنید. از آنها باتجربهتر در دنیا وجود ندارد. جامعه یهودیان 3 هزار سال مملکت نداشتند پس چرا اینقدر موفق است؟
یعنی شما به این روند انتخاباتی شدن انتخاب اعضای کنگره انتقاد دارید؟
احمدرضا تبریزی: بله بهشدت انتقاد دارم زیرا تحت تأثیر گروههای سیاسی است. طرفداران سلطنت، مجاهد، فدایی و جمهوری اسلامی به آنجا رجوع میکنند که کاندیداهای خودشان را بر مصدر کار بگذارند. این رویه ربطی به موفقیت جامعه ایرانی در کانادا ندارد. البته اگر این دستهبندی تبدیل شود به ایرانیان طرفدار حزب لیبرال یا محافظهکار یا نئودموکرات خیلی هم خوب میشود. چون این رویه کمک میکند که جامعه ایرانی و کانادایی به هم نزدیکتر شوند و این بزرگترین کمک به جامعه ایرانیان کانادا است؛ اما شما با گروهکهای سیاسی در ارتباط با آنطرف دنیا دارید این کنگره را تشکیل میدهید و این مشکل بزرگ ما است. بعد هم آقا من که اصلاً حرفی ندارم، بروید یک حزب به اسم حزب براندازی یا طرفداری از جمهوری اسلامی درست کنید. مملکت آزاد است، مگر غیر از این است؟! همین فردا درست کنید، ببینید چند نفر در آنها عضو میشوند. چرا زیر لوای کنگره و… فعالیت میکنید که از اساس وظایف دیگری دارد.
حرف من این است که وظایف کنگره موفقیت جامعه ایرانی در کانادا بود و کمک این جامعه اما آقایان و خانمهای کنگره آیا شما رفتید ببینید چند تا مادر مجرد نیازمند کمک در این شهر است؟ این گزارش ماه آخر بنده در پریا است از ماه مارس ۲۰۲۰ که کرونا شروع شده تا حالا: ۲۷۵۵ نفر را غذا میدهیم، این جزو وظایف ما نبود ولی وقتی کووید شروع شد ما این کار را شروع کردیم. ۸۱۰۵ بسته غذایی به ۸۷۵ آدرس تحویل دادیم و ۱۵۴۰ ارسال غذا داشتیم؛ یعنی غذاها را در اینجا بستهبندی میکنیم و دم در خانهها پخش میکنیم. ۲۴۰ تا مشاوره خانواده رایگان برای زوجهایی داشتیم که مشکل داشتند و به ۱۱۵ دانشجوی ایرانی کمکهزینه تحصیلی دادیم و… شما ببینید چند درصد این موارد وظایف کنگره است؟ آیا اصلاً از یک مورد از اینها خبر دارند؟ این کارها یعنی همان تحقق اهداف کنگره یعنی موفقیت جامعه ایرانی در کانادا اما کنگره فعلی از مسائل اصلی جامعه پرت است!
به نظر من این آمار فارغ از هر چیزی نشان میدهد که برخلاف برخی تصورها همه جامعه ایرانیان کانادا آن «مرفهان بیدرد» نیستند یا افرادی که با کلاهبرداری مالی از ایران به کانادا آمده باشند. این جامعه طبقات و نیازمندیهای خودش را دارد.
احمدرضا تبریزی: بله باور کنید ما نمیرسیم همه این مشکلات را جوابگو باشیم. اگر بخواهم تکتک اشارهکنم باید ساعتها بنشینی و اشک بریزی. مادر مجردی را میشناسم که در یک زیرزمین ۸۵۰ دلاری با دو بچه زندگی میکند، تازه با کمک ۲۰۰۰ دلاری دولت ولی آیا میتواند حتی با اجاره ماهانه ۸۵۰ دلاری زندگی کند؟ باور کنید اگر بستههای غذایی ما بهطور هفتگی به در خانه او نرود این خانم با دو فرزندش گرسنه میمانند. چه کسی این موارد را میداند؟ چه کسی میداند ما چند مریض سرطانی داریم که نمیتوانند از منزل خارج شوند و باید غذا را درب منزل آنها تحویل دهیم؟ چقدر ایرانی در اینجا است که به اینجا آمدند و میخواهند کار مهاجرت و مالیات خودشان را درست کنند؟ جامعه ما همه این سرویسها را میخواهد و ما هم انجام میدهیم. البته به شما بگویم این پولها از جیب من نمیرود، خود دولت هزینه این فعالیتها را پرداخت میکند. ولی این سرویسها از پریا آغاز میشود. ما همه سرویسهای پریا را بعد از کرونا ادامه دادیم و هیچکدام را متوقف نکردیم. همه را آنلاین کردیم. علاوه بر آن سرویس غذایی را هم اضافه کردیم که اصلاً جزو وظایف ما هم نبود.
من متوجه هستم که رسیدگی به اموری از این دست میتواند از وظایف کنگره ایرانیان باشد اما متوجه نمیشوم چطور غیر انتخاباتی شدن سازوکار انتخاب اعضای کنگره میتواند کمک کند به اینکه کنگره بیشتر به این فعالیتها بپردازد.
احمدرضا تبریزی: من میگویم اصلاً این نوع سیستم و انتخابات داستان کنگره را خیلی دموکراتیک کرده است ولی مسئله این است که موضوع فرق کرده است؛ یعنی داری در انتخابات کنگره چالش و رقابت میکنی برای چه؟ آیا رقابت میکنی که عضو هیئتمدیره شوی و کمک کنی؟ خب آیا تا به حال رفتید داخل خانههای پناهندهها را ببینید؟ آقای هیئتمدیره کنگره! رفتید ببینید چند تا ایرانی در اینجاها است؟ چند ایرانی در زندانها هستند؟ آیا تابهحال به آنها کمک کردهاید؟ نخیر! شما فقط نشستید و دارید شعار میدهید! وقتی افراد با یک بکگراند و نگرش سیاسی بدون ارتباط با فلسفه تشکیل کنگره و جامعه ایرانیان وارد کنگره میشوید چیزی غیر از این نمیشود که شده است. مشکل قضیه اینجا است.
پیش از گفتوگو فکر میکردم شاید بتوانم پرسشهایی درباره ظرفیتهای جامعه ایرانیان کانادا هم از شنا بپرسم اما اکنون تصور میکنم شما میتوانید یک گزینه خیلی خوب برای دیدن نیمه خالی لیوان این جامعه باشید. ما میدانیم جامعه ایرانیان کانادا آدمهای تحصیلکرده زیاد دارد، آدمهای پولدار کم ندارد اما در مورد آسیبها و ضعفهای این جامعه کمتر میدانیم و…
احمدرضا تبریزی: دوست عزیز! خانم دانشجوی ایرانی در این شهر در سن ۳۲ سالگی سرطان گرفت، بهسختی مادرش را به اینجا آوردند تا کمکش کند، ۲۰۰۰ دلار دولت به آن خانم کمک کرد و به دلیل اینکه این جوان دانشجو بود خوشبختانه دولت در دارو و درمان هم کمکش میکند. این واقعاً جای تشکر از دولت کانادا را دارد ولی آنها ماهی ۱۳۰۰ دلار اجاره خانه میدهند. این دو آدم چطور میتوانند با ۷۰۰ دلار در ماه زندگی کنند! باز هم تشکر از دولت کانادا چون حداقل ماهی ۱۰۰۰ تا ۲۰۰۰ دلار خرج درمان آن خانم را پرداخت میکند.
اینها از اتفاقات روزمرهای است که ما در پریا با آنها روبرو هستیم. خانم دانشجویی است که باید درسش را هم بخواند اما پول پرداخت هزینه اینترنت را نداشته … هرکدام از اینها خیلی کوچک است ولی شما آنها را کنار هم بچینید. مثلاً یک خانم مسن ۸۰ ساله که در یکخانه دولتی زندگی میکند و سرطان دارد و نمیتواند از خانه خارج شود، اگر شما هر هفته بسته غذایی را در خانه او تحویل ندهید از گرسنگی میمیرد.
من نمیگویم اینجور آدمها ۱۰۰۰ نفر هستند ولی همان ۵۰ تا ۱۰۰ نفر را چه کسی باید کمک کند؟ باید به دنبال دردهای جامعه باشیم. وقتی قضیه تحریم بانکهای ایران اتفاق افتاد، آن دانشجوی ایرانی که در اینجا بورسیه نیست چطور باید هزینه تحصیلش را فراهم کند! همه که بورسیه نیستند، این هزینه را باید پدر و مادرش از ایران برایش بفرستند. اولین مشکل او تفاوت قیمت دلار و ریال است و دومین مشکل اینکه چطور این مبلغ از ایران به اینجا منتقل شود؟
آقایان کنگره وقتی همه سیستم بانکی ایران را تحریم کردند شما باید پیگیری میکردید و از دولت کانادا میپرسیدید شما از یکطرف میگویی دانشجویان به اینجا بیایند یا افرادی بیایند اینجا و سرمایهگذاری کننداما از آن طرف تحریمها سبب شده راههای قانونی بسته شود و به نوعی خودت داری راه کارهای غیرقانونی را باز میکنی. شما میدانید چند دانشجوی ایرانی ناچار شده تحصیلاتش را نیمه کاره رها کند و فقط به خاطر افزایش قیمت دلار و مشکلات سیستم بانکی در عرض همین یک سال و نیم گذشته به ایران برگردد؟ تازه اینها مسائل کوچک است که من دارم برای شما میگویم.
این را هم بگویم افرادی که درآمدشان شاید حدود ۹۰٪ از درآمد جامعه ایرانیان کانادا است کمترین کمک را به تشکیلاتی مثل ما میکنند. البته در اینجا کمک هم مجانی نیست و شما رسید مالیاتی میگیرید. اینجا که مثل ایران نیست بروید در مسجد کمک کنید و تمام شود. در اینجا رسید دریافت میکنید و از مالیات شما کم میشود…
خبری شنیدیم که پریا با نظر مثبت فدرال و دولت کمک قابلتوجهی در حدود ۴ میلیون دلار برای احداث یک ساختمان جدید در اختیار بنیاد پریا قرار داده است. آنطور که من شنیدم رقابت خیلی سنگینی سر جذب این کمکهزینه میان کامیونیتی سنترهای مختلف بوده است.
احمدرضا تبریزی: اولاً پریا بهعنوان فعالترین کامیونیتیسنتر در دوران کرونا شناخته شد. در واقع هیچ کامیونیتی سنتری فعالیتش را ادامه نداد بهغیراز ما که حتی به فعالیتهایمان اضافه هم کردیم. این کار بهشدت مورد استقبال دولت قرار گرفت. دو سال قبل دولت فدرال تصمیم گرفت بودجهای را مرتبط با کارهای ساختمانی باهدف ایجاد شغل اختصاص دارد. در این پروژهها ۴۰٪ را دولت فدرال میدهد، ۳۳٪ آن را دولت استانی میدهد و ۲۷٪ هم توسط کامیونیتی ایرانی پرداخت شود . حالا ما یکی از کوچکترین این پروژهها هستیم چون معمولاً پروژههای اینگونه ۲۰۰ تا ۳۰۰ میلیون دلاری است؛ پروژههایی مثل تصفیهخانه آب، پل یا جاده. ولی برای ما بهعنوان کامیونیتی سرویس نزدیک به ۴ میلیون و ۹۰۰ هزار دلار بودجه گذاشتند که یکمیلیون و هفتصد دلار آن را ما باید پرداخت کنیم و بقیه را هم دولت فدرال و استانی پرداخت میکنند. ابتدا دولت به ما گفت اول باید ساختمان را بسازید و بعد پولتان را بگیرید و ما گفتیم شما با برنامه کمک همراه با پیشرفت پروژه ما موافقت کنید که خوشبختانه شد.
در این پروژه ما ده هزار فوت مربع به ساختمانمان اضافه میکنیم که من تصاویر آن را به شما نشان میدهم. در این متراژ مهمتر از همه سالن ورزش است شامل زمینهای والیبال و بسکتبال و فوتبال و … خواهیم داشت. در حال حاضر مهمترین مسئله برای من تهیه این یکمیلیون و هفتصد هزار دلار است که چطور میتوانم آن را تهیه کنم. فعلاً شبها خوابم نمیبرد تا این پول را تهیه کنم (میخندد). ولی این مهم است که بالاخره این کار را با کمک جامعه ایرانیان انجام خواهیم داد و پریا یک مکان آبرومندتر خواهد شد؛ یعنی یک کامیونیتیسنتر با همه امکانات. تعداد کلاسهایمان افزایش پیدا میکند، سالن ورزشی ما بزرگتر میشود و…
قبل از اینکه مصاحبه را به پایان ببرم میخواهم به یک مساله ناراحت کننده در جامعه ایرانیان کانادا اشاره کنم که شاید پریا بتواند برای حل آن کمک کند. بسیاری از ایرانیان پس از ورود به کانادا نیاز به خدمات حقوقی پیدا میکنند که دولت فدرال هزینه این حدمات را به وکلا پرداخت میکند اما متاسفانه برخی وکلا از جمله وکلای ایرانی از عدم آگاهی ایرانیان تازه وارد به نوعی سوء استفاده میکنند به این معنا که هم کمک هزینه را میگیرند و هم مبالغ دیگری را از ایرانیان دریافت میکنند. گاهی این هزینه ناحق فشار زیادی به زندگی افراد تازهوارد وارد میکند. به نظرم من پریا میتواند برای حال این مشکل برنامهریزی داشته باشد.
احمدرضا تبریزی: در تائید صحبت شما خیلی از این موارد را میشناسم ولی ترجیح میدهم در اینجا به آنها اشاره نکنم. ما در پریا قبل از کرونا روزهای شنبهها سرویس حقوقی میدادیم و… الان هم دنبال آن هستیم، انشا الله وقتی فضا بازتر شود حتماً این داستان را هم پیگیری میکنیم. امیدوارم زمانی که فضا بازتر شود بتوانیم این کار را به خوبی انجام دهیم. درعینحال ما داریم فضای اینجا را گسترش میدهیم وکلای داوطلبی که بهبه اینجا بیایند و به هموطنان کمک کنند.
یادم هست یکزمانی آقای جیسون کنی که الان نخست وزیر آلبرتا است، وزیر مهاجرت بود و به اینجا آمده بود و ما راجع به مهاجرت صحبت میکردیم. من واقعاً از این موضوع ناراحت هستم که برخی ایرانیها در دادن مالیات به دولت کانادا تقلب میکنند زیرا این مملکت درنهایت با مالیات اداره میشود. ساختار اقتصادی اینجا نفتی نیست که پول نفتی به دست رهبر یا شاه برسد و عادلانه یا ناعادلانه بین مردم و تقسیم کنند. خلاصه گفتم آقای جیسون کنی این امکان وجود دارد از ایرانیهایی که پس از پنج سال حضور در کانادا میخواهند شهروند شوند بپرسید وکیل اقامتشان در کانادا چه کسی بوده و چقدر هزینه از آنها دریافت کرده است. بعد شما بررسی کنید این وکیل آن سال مالیات آن را پرداخت کرده یا خیر… بههرحال برای کمک به افرادی که شما اشاره کردید در پریا برنامه خواهیم داشت.
ممنون از وقتیکه در اختیار هفته قرار دادید.
احمدرضا تبریزی: من هم سپاسگزارم که این فرصت را در اختیار من قراردادید. بههرحال این آگاهیرسانی به جامعه ایرانی از دید من از مهمترین مسائل است. طبق آمار ما نزدیک به پانصد هزار نفر ایرانی در کانادا داریم که حدود ۲۵۰ هزار نفر آنها فقط در تورنتو بزرگ هستند و بخش بزرگی هم در مونترال و ونکوور. این جمعیت بسیار باارزش است؛ اکثراً این افراد تحصیلکرده هستند و با سوابق حرفهای. به اقرار مقامات کانادایی ما واقعاً یکی از موفقترین مللی بودیم که در ۵۰ سال گذشته وارد کانادا شدند. در بخش تحصیلات و تجارت بسیار موفق بودهایم اما متأسفانه در بخش اجتماعی سیاسی آنقدری که شایسته آن هستیم هنوز نتوانستیم پیشرفت کنیم. الان خوشبختانه ما دو نماینده در بخش فدرال و دو تا در بخش استانی داریم. اینها بههرحال موفقیتهای عظیمی بوده که پس از چندین سال شکلگرفته است. امیدوارم در انتخابات بعدی تعداد بیشتری داشته باشیم؛ یعنی شایستگی این را داریم که افراد بیشتری را در سیستم تصمیمگیری کانادا داشته باشیم؛ اینگونه است که جامعه ایرانیان کانادا میتواند نقش بیشتر و صدای رساتری داشته باشد و به آنها نیاز دارد.
ارسال نظرات