ناصر عزیز در سیزده سالگی رو به سینما آورد و با استعداد و توانمندی که در عرصه بازیگری داشت خود را بر سکوی شهرت و محبوبیت رساند. این ادعا را میتوان در فریمهای ماندگار فلمهای او چون «فرار»، «صبور سرباز»، «اختر مسخره»، «پرندههای مهاجر»، «سربند»، «غلام عشق»، «سیاه موی و جلالی»، «دلقک» و نمایشنامههای بزرگ مثل «قمارباز» و آثار شکسپیر، چیخوف و دیگران دید. ناصر عزیز با استعداد خارقالعادهاش در عرصه سینما درخشید و خوب هم درخشید؛ در آن زمان مردم او را بنام بچه فلم فرار میشناختند چون بازی بینظیر از خود ارائه داد. ناصر عزیز این ستاره سینمای افغانستان در دهه هشتاد میلادی در دوران داکتر نجیب الله که زمینه فلمسازی در آن دهه مهیا بود با تیمی از فلمسازان کشور در آریانا فلم به رشد قابلملاحظه رسید. در دوران مجاهدین بنا بر ناهنجاریها در کشور؛ همانند بسیاری از فرهنگیان؛ کشور را ترک گفت و هماکنون در شهر نیویورک ایالاتمتحده زندهگی میکند. با این هنرمند سرشناس به گفت وگو نشستیم. |
آقای ناصر عزیز لطفا قدری در مورد خودتان بگوئید؟
نامم ناصر است عزیز تخلص میکنم. در شهر زیبای کابل دیده به جهان گشودم تا صنف شش در مکتب گوهری و بعد لیسه نادریه را به اتمام رسانیدم. من از دوران طفولیت با علاقهای که به سینما داشتم وارد سینما شدم.
در آن دوران به سینما راه یافتن کار دشواری بود؛ شما چطور آن دروازه را باز کردید؟
ناصر عزیز: واقعاً دشوار بود مؤسسات سینمایی فقط یکی دو تا بود. نذیرفلم و بعد آریانا فلم و عرصه رادیوتلویزیون که مردان بزرگ جهان تئاتر امتحان اخذ میکردند و باید آدم از استعداد خوبی برخوردار میبود؛ مرا بهدشواری پذیرفتند، ولی حرف اساسی اینجا بود که برادرم با انجنیر لطیف شناختی داشت و مرا به او معرفی کرد؛ آغاز یک تحول در زندهگیم بود، آنگاه هشت ساله بودم. پایم به آریانا فلم کشانیده شد. آنجا از نزدیک بچهها و دخترهای فلم را که همیشه قهرمانان در نظرم جلوه میکردند دیدم.
آریانا فلم برایم دروازه امیدهایم شد. آنگاه انجنیر لطیف فلم مجسمهها میخندند را روی دست داشت. با آنها خلط شدم هر کاری را روی سیت انجام میدادم تا اعتبار بیشتری کسب کنم، آنجا بازیگری، مکیاژ، کمره، نورافکنهای بزرگ، دیکورها همه و همه برایم یک معجزه بودند. فکر میکردم در بهشت روی زمین راه میروم. به آرزوهای دوران طفولیتم رسیده بودم. میدانید من با مکتب تجربه وارد سینما شدم. تجربه هرروز و هرلحظه که برای هرکس ممکن نبود. برای من یک چانس طلایی رخ داد، تجربههای هر روزی را پیش خودم تحلیل میکردم و بر اندوختههایم میافزودم؛ بزرگشده میرفتم … پس از فلم مجسمهها میخندند فلم سیاه موی و جلالی روی دست گرفته شد.
یکی از هنرپیشههای تحصیل کرده در هند آقای فقیر نبی قرار شد نقش مرکزی یعنی جلالی را بازی کند، زمینه خوبی برایم بود که با او خلوت میکردم و از تجربههای علمی او چیزهای یاد میگرفتم. زمانی که در فلم سیاه موی و جلالی کارگردان نقش کوچکی را برایم سپرد از عمرم حساب نبود دیگر آریانا فلمخانه شخصی خودم شده بود.
بر علاوه فلم سیاه موی و جلالی دیگر فلمهایتان کدامند؟
ناصر عزیز: با کارگردان فقید استاد توریالی شفق در فلم جنایتکاران در کنار ابراهیم طغیان نقشی را ایفا کردم؛ موردپسند کارگردان قرار گرفت. در اولین فلم تبلیغاتی با بصیره خاطره که برای تبلیغ کست احمد ظاهر بود؛ یکجا نقش کوچک بازی کردیم. آنگاه نوجوان قد و قامت کشیدهی شده بودم و رابطه تنگاتنگ با انجنیر لطیف مثل عضو خانوادهاش پیدا کرده بودم. نگاه عمیق به من انداخت و گفت: او بچه! به بچای فلم میمانی … آن زمان از افغانستان تقاضا شد تا برای جشنواره بینالمللی فلم بفرستیم. برای جشنوارهها باید فلم معناگرا میفرستادیم تا به رقابت برخیزیم … هنوز ما در آستانه این ساختارها نبودیم، ولی یک جرئت کارگردان ما را واداشت تا کاری کنیم.
کارگردان اختر مسخره را از نویسنده بزرگ کشور که روحشان شاد باشد انتخاب کرد که چهار نقش محوری داشت و مسئله طبقاتی در فلم مطرح بود. در این فلم من نقش یک جوان دائمالخمری را داشتم که از غرب با یک موش سفید آمده بودم. خواهرم بصیره که زیبا و خندهرو مقبول و طناز و غربزده بود و برادرم ابراهیم طغیان جوان عصبی، شیک و کنترولر فامیل و خود فقیر نبی که بیزار از زندهگی فقیرانه و دلبسته به زندهگی معیشتی و عاشق بصیره دختر این خانواده متمول که مثل نوکر و مسخره برای این فامیل بود. خودم شخصاً این فلمم را دوست دارم زیرا یک نقش استثنایی و جالب در عین حال کار خیلی بازی قوی داشت. خلاصه ما این فلم را در قصر مرمرین صدارت وقت از صدراعظم وقت که خانهنشین بود گرفتیم در روی ما نی نگفت و فلمبرداری کردیم. خیلی فلم موفق بیرون شد و تا حالا سر زبانهاست.
پس از فلم اختر مسخره آقای انجنیر لطیف فلم گناه را روی دست گرفت که در این فلم هم نقش برادر سنگی را همطراز او به عهده داشتم که حالا پشیمان استم چرا نتوانستم بازی کنم. دلیلش هم این بود که من با فلم «دهکدهها بیدار میشود» قرارداد بسته بودم. زمانی بود که فلمسازی رو به رونق بود. باآنکه مردم با فلمهای هندی عادت کرده بودند؛ وقتی سینمای ما پا به عرصه گذاشت؛ قطاری که در عقب سینماها برای اخذ تکت بسته میشدند تا شش ماه و از آن بیشتر میبود مردم علاقه عجیبی به فلمهای افغانی پیدا کرده بودند و در یک رقابت آزاد قرار داشتیم. چیز خوبی که در آن زمان در سینمای افغانستان مردم به آن دلبستگی داشتند همانا هویت افغانی سینما بود؛ ما پیرو هیچ سینما نه از شرق نه از غرب بودیم.
شرایط در کشور تغییر کرد و آریانا فلم به رادیوتلویزیون ملی مدغم گردید و کارهای ما از طریق دولت سازماندهی میشد. مدتی را با آقای سلام سنگی در درام و دیالوگ رادیو همکار صمیمی بودیم که داشتههای آن زمان را هرگز فراموش نمیتوانم.
بنا بر شرایط جامعه مردمی که با رژیم سازگاری نداشتند پا به فرار از کشور نهادند، که با شرایط ناگوار، قتلهای بیرحمانه، تجاوز، گرفتن پولها و غارتگری در راه رفتن به سرزمینهای بیگانه بود، انجنیر لطیف تصمیم گرفت فلم فرار را بسازد و ساخت. چون واقعیت عینی جامعه در شرایط زیست ما بود و از جانب دیگر دینی بود که باید ادا میکردیم. گرچه این فلم بنا بر زیر سؤال رفتن دولت وقت یک سال از جانب روسها زندانی شد، ولی بالاخره اقبال نشر یافت.
من شاهد بودم کسانی که کوچ و بارشان را بسته بودند که فرار کنند وقتی فلم را از طریق تلویزیون تماشا کردند، کوچ و بارشان را باز کردند و از رفتن منصرف شدند. این فلم در جشنواره بینالمللی کشورهای آسیا، افریقا و امریکای لاتین در تاشکند اشتراک کرد و مرا با جمعی از همکاران فلم دعوت کردند و فلم حائز بهترین جایزه جشنواره گردید. هیچ یادم نمیرود بعد از ختم فلم مهمانان جشنواره بیشتر از دو هزار مهمان از کشورهای مختلف جهان به پا ایستاده و برای پانزده دقیقه کف میزدند. یک جوان افغان از هیجان بیش از حد حالش خراب شد.
همانطوری که کارگردان گفته بود؛ تاریخ مصور افغانستان را به تصویر میکشیم؛ فلم صبور سرباز که بیانگر سربازگیری در کشور بود و فرستادن نوجوانانی که هنوز بهاصطلاح پشت لب سیاه نکرده بودند؛ بیرحمانه آنها را به جبهات دوردست میفرستادند. در قالب یک کمیدی جدی طرح و به ساختن آن آغاز کردیم. هرقدر تانک و توپ طیاره در فلم کار داشتیم؛ دولت در اختیار ما گذاشت. یکی از بهترین نقشهای برازنده را که دوست داشتم کارگردان برایم لازم دید. عسکر جسور و عاشقپیشه گرچه در فلم نامزدم بارها مانع شد؛ ولی من به جبهه رفتم. خاطرات فراموش ناشدنی از این فلم دارم. رفیقای همطبع با هم بازی میکردیم، من، ابراهیم طغیان، صبور سرباز، عادله ادیم، همایون پائیز و همه و همه … حیف که ما به آن روزها برنمیگردیم …این فلم هم به جشنواره جهانی راه پیدا کرد و افتخار بزرگی را برای سینمای ما کمایی کرد.
مشکل فلمسازی ما در کشور نبود لابراتوار رنگه بود. ما بهحساب طالع بجنگان فلمبرداری میکردیم و آن را برای پروسس به خارج از کشور میفرستادیم. ماهها را در برمیگرفت تا فلم برای مونتاژ به دست ما میرسید و پس از کارهای تخنیکی روی آن دوباره برای چاپ میفرستادیم و این کار سخت دلگیر و طاقتفرسا بود.
با دوست عزیز و پرکارم سعید جان اورکزی سه فلم را بازی کردم. در تلویزیون با انجنیر لطیف کار کردم. درامههای زیادی را با رفیق صادق، فریده جان انوری، آقای جسور روی استیج رفتم و صدها دیالوگ رادیویی و تلویزیونی را به اجرا گرفتم.
خوبترین خاطره را از کدام فلمتان دارید؟
ناصر عزیز: از همه فلمهایم خاطرات شیرین و فراموش ناشدنی دارم که اگر قصه کنم؛ صفحهها پر خواهد شد. من از فلم پرندههای مهاجر زیاد خاطرات شیرین دارم و از عظمت بازیام در آن فلم راضی استم. مردم این حرف را نثار من میکردند و از بازیام تمجید و تحسین مینمودند. من شخصیتی را بازی میکردم که بین تصمیم جهاد و فرهنگ بود وقتی برای تمرین بالای شکم بچهها با بوتهای عسکری قدم میماندم واقعاً ناصر عزیز نبودم؛ مرد خشن و بیرحم جهادی بودم؛ و او را حس میکردم. یا وقتی با پدرم جدل میکردم از راهم برنمیگشتم. فقط تصویرها ماندگار میماند.
در آن زمان هنگام فلمبرداری چه مشکلات مانع کارتان میشد؟
ناصر عزیز: مشکلات امنیتی ما را تهدید میکرد؛ ولی هیچگاهی نمیترسیدیم. جلالآباد را استودیوی کوچک ما میگفتیم و همیشه برای فلمبرداری میرفتیم. یک روز جالب بود که در یک منطقه زیبا دور از شهر رفتیم؛ در میان دو دریا محل را انتخاب کرده وسایل را ست کردیم. خورشید طفل نوزادی داشت؛ برایش از چوبهای درخت سایهبان ساختیم؛ میخواستیم به فلمبرداری آغاز کنیم که فلمبردار در لنز قوی متوجه شد که تفنگداران بهسوی ما میآیند؛ موقعیت ما برای جنگ مناسب نبود؛ خواستیم آنسوی دریا برویم همه وارخطا بودند و به دوش شروع کردند آنسوی دریا خورشید متوجه شد که طفلش را فراموش کرده دیوانهوار دوید و طفل را گرفت. بعد جنگیدیم سربازان هم به ما پیوستند فلمبرداری را رها نکردیم و فلمبرداری را آنسوی دریا آغاز کردیم. اگر دوستان به خاطر داشته باشند همان صحنه فلم کباب بود که بهعنوان یادگار از آن یاد میکنم. تنها جنگ مانع ما نمیشد پس از فلمبرداری کارهای تدارکاتی و مالیاتی برای ما مشکلات خلق میکرد. بگویم که صدراعظم وقت حاضر شد تا در بلهای خریداری امضا کند شما این بزرگمنشی را ببینید که مشکلات زیاد؛ مانع کار ما نمیشد.
جنگ و نابسامانی چه تأثیراتی بالای شما هنرپیشهها و درمجموع سینما گذاشت؟
ناصر عزیز: جنگ از نامش معلوم است که جنگ است. ایکاش میتوانستیم تا آخرین نقطه کشور سفر کنیم، سرزمین ما پر از زیبایی و فرهنگ ناب و دستنخورده است. به تصویر کشیدن فرهنگ و زیبایی این سرزمین وظیفه ما بود؛ ولی دست ما نبود، افسوس زمان در برابر چشمان ما از دست میرفت. باآنکه به خاطر دارم زمان فلمبرداری مرمیها چهار گرد ما اصابت میکرد؛ ولی کار میکردیم، وسایل ما روی سیت فلمبرداری که کمتر از تجهیزات جنگی نبود. فکر میکردند برای جنگ آمدهایم؛ مخصوصاً کمره فلمبرداری روی سهپایه با لنز دراز مانند آوان. بین مجاهدین هم یک مفکوره طالبانی وجود داشت؛ ضد زن، ضد علم و فرهنگ، ضد ترقی و تعالی دشوار بود. از مردمان کوهی توقع آنچنانی نداشتیم و از سوی دیگر ما از کشور همسایه خود در هراس بودیم. آنها با تاکتیکهای استخباراتی هرروز برای ما نامرئی ریشهکنی میکردند؛ چون بسیاری از تنظیمها جیرهخورشان بود و در تطبیق پلانهایشان نوکر و غلام همانطوری که تاکهای ما را سر میبریدند فرهنگ ما را نیز ریشهکن کردند. به دلیل همین ناهنجاریها فرهنگیان ما متواری شدند و وطن را ترک گفتند و فرهنگ ما متلاشی شد و هنوز هم سرکوب میکنند. من از جامعه بینالمللی گله دارم؛ هیچ کار بنیادی در عرصه فرهنگ این کشور در طول بیست سال انجام ندادند؛ گرچه همه مسائل افغانستان زیر ذرهبین آنها شکل میگیرد؛ چرا آگاهی ما را زیر سیاستهای خامشان پنهان میکنند؟ چرا نمیگذارند مردم از آگاهی فرهنگی بالا کشیده شوند.
شما کارکردهای سینمایی و هنری امروز هنرپیشههای افغانستان را با کارهای زمان خودتان چگونه بررسی میکنید؟
ناصر عزیز: اینطور فکر کنید که طبقات زمین روی هم در طول سالها قشر میگیرد و در لابهلای این طبقات سخت الماس تبلور میکند؛ هنر هم تبلور خودش را دارد؛ در بستر آرام به آفرینش گرفته میشود؛ آن زمان برای ما نسبی آرامش و حمایت وجود داشت هنر میتوانست آفرینش داشته باشد که گذشت حالا طبقات جدید در حال قشر گرفتن استند. من سینماگران امروز، جوانان نازنین و پرکار را نه رد میکنم و نه حق رد کردن را به خودم میدهم. جوانان تلاش لازم میکنند، توانایی به خرچ میدهند تا سینما را بسازند قابلتمجید استند. با فلمهای کوتاه به جشنوارهها راه پیدا میکنند، جوایز را از آن خود میسازند. من میخواهم بگویم دوستان سینماگر بیایید؛ مسیر سینمای افغانستان را تغییر دهیم؛ یعنی در ساختارهای خود تجدیدنظر نماییم؛ یعنی چیزی که مردم میخواهند بسازیم نه آنچه را خود ما میخواهیم. مردم خودشان را، زبانشان را، احساسشان را، فرهنگشان را و هویتشان را که گمکردهاند میخواهند.
در حکومتهای قبلی و اکنون چه تفاوتهای را برای تشویق و ترغیب هنر سینما و هنرمندان میبینید؟
ناصر عزیز: با آنکه آن حکومت را ملحد خطاب میکنند و چه و چه… مگر تفاوت فوقالعاده در احساس این دو حکومتها دیده میشود؛ در آن حکومت فرهنگ ستیزی وجود نداشت، در حالی که این حکومت اصلاً فرهنگ را نمیشناسد؛ اگر بشناسند با آن در ستیز میشوند و سرکوبش میکنند. با فرهنگ همچو کالاهای بازاری برخورد مینمایند (اگر میخواهی ملتی را بشناسی سری به تئاتر آن بزن) تئاتر که زبان و هویت یک کشور است ویرانش کردند؛ سینما که بیانگر هویت یک کشور است آن را بستند؛ موسیقی را به دیکته بادارانشان حرام پنداشتند؛ این است افغانستان مدرن امروز. کشوری که ادعا میکند فرهنگ پنج هزار ساله دارد. اگر دولت ادعا میکند؛ فرهنگ به بازار تعلق دارد از فرهنگ بازاری چه توقعی میتوان داشت؟ این دولتمداران نه کور خود استند نه بینای مردم. لطف کرده به کشور اسلامی همجوار خود نگاهی بیندازند.
اشاره به هنرمندان مهاجر ما کردید؛ میدانم جبر زمان آنها را از آغوش میهنشان دور ساخت، دقیت آنها را به گوشه انزوا برد که هیچ چاره نجات ندارند؛ مخصوصاً نویسندههای عزیز ما به عقیده من بپردازند به نوشتههایشان و بیشتر که سینما نیازمند آن است. به ادبیات مهاجرت که فکر میکنم از همه بیشتر آنها آن را حس میکنند (چرا باید زیست ناچار باید ریست.)
زمانی که از تخریب سینما پارک آگاه شدید همان لحظه چی احساس داشتید؟
ناصر عزیز: احساس بد برایم دست داد. تمام خاطراتی که از سینما پارک داشتم؛ در برابر چشمانم زنده شد، از این دولتها همین توقع میرود، ما ارزشهای بینظیر خود را از دست دادیم، بودا در برابر چشمان ما از شرم فروریخت، بناهای تاریخی ما ویران شد، یگانه تئاتر ملی ما که در منطقه بینظر بود ویران شد و ویرانه ماند. سینما در سطح شهر کابل و ولایات ویران شد یا به گدامها و مراکز تجاری بدل گشت. دست مافیا در کشور ما به همدستی غارتگران داخلی درازتر است. امروز هر چه در این کشور بیصاحب بخواهند انجام میدهند. بیشرمانه ادعا میکنند که در حال فرسایش قرار داشت؛ در حالی که با تکنالوژی امروز برای سالها میشد حفظ شود. من ایمان دارم این محل تا چند وقت بدل به بلند منزل یکتن از مافیا خواهد شد. افسوس به این وطنفروشان.
از کارهای جدید سینمایی و هنریتان بگوئید که آیا حالا هم به سینما میاندیشید؟
ناصر عزیز: من از سینما خود را جدا نمیدانم و هیچگاهی نمیتوانم آن را فراموش کنم؛ زیرا در رگ و خونم جاری است. فلم میبینم و تکنالوژی امروز را در سینما تعقیب میکنم. سینما پدیده دوستداشتنی است؛ با تماسهای که با هالیوود دارم؛ یک سناریوی تازه از اتفاقات روز در افغانستان را پیشکش نمودم که مورد تائید پرودیوسر قرار گرفت و آمادگی نشان دادند که متأسفانه با قرنطینه کرونا درگیر شدیم و همه در سکوت رفت اما نه منصرف شدیم و نه فراموش شده. این اثر که به کارگردانی انجنیر لطیف ساخته خواهد شد؛ من نقش مرکزی را بازی خواهم کرد. امیدوار هستم نه کرونا و نه هیچ مانع دیگر جلو ما قرار نگیرد دنیا به امید خورده شده.
در اخیر پیامتان را به هنرمندان و مردم افغانستان بگویید؟
ناصر عزیز: دوستان و جوانان عزیز در کشور من و تو فقر فرهنگی، فقر اجتماعی و فقر بیسوادی بیداد میکند. چگونه میتوانیم به پیکر زخمیای مردم مرهم بگذاریم هر کی در هر نقطه که است به افغانستان فکر کند که چی کرده میتواند…
پیام من به جوانها این است که کوشش کنند هویت خود را بشناسند؛ آدم بیهویت درخت بیریشه است که زود خشک میشود. هر چی کنیم خون ما با رگهای اجداد ما گره خورده نه آمریکایی شده میتوانیم نه اروپایی؛ جز افغان. ریشه داشتن و بیخ داشتن خودش یک غرور است. ما را صاحب عزت، حرمت و شخصیت میسازد که با دیگران کله میزنیم وقتیکه آن را از دست بدهیم دیگر صاحب هیچچیز و هیچکس نیستیم. از افغان بودنتان نشرمید. به گذشتههایتان برگردیدید تا خود را بشناسید. امروز اگر هر ID با خود دارید در پهلویش افغان نوشته است. دوستتان دارم در هر جای دنیا که استید و تشکر از مجله وزین شما.
آقای ناصر عزیز از شما سپاسگزاریم.
ارسال نظرات