همانطور که شما خوانندگان عزیز صفحات ادبی هفته میدانید، بیش از دو سال قبل، باب مطلب دنبالهداری را گشودیم زیر عنوان «ادبیات و فرهنگ مهاجرت» که هم به ادبیات فارسیزبان و اُدبای فارسیزبان در کانادا میپردازد و هم به آثار هنری و کوششهای مرتبط بهویژه سینما که در ذات دراماتیکش از ادبیت و ادبیات جدا نیست. و از دیگر سو محصولات شنیداری تولیدشده توسط مهاجران (بهویژه پادکست) هم برای ما مهم بوده و به فراخور تا توانستهایم در پرداختن به آن کوشیدهایم. بر این زمینه، آنچه در این شماره میخوانید، حاصل همسخنیِ ما با فعالان فرهنگی شهر مونترآل مسعود منصوری و امینه شریفی است دربارهٔ دغدغهها و زندگی فرهنگی آنها. همچنین کوشش تازهٔ شان در قالب نشر پادکستی مرتبط با نشریهٔ معتبر «کایهدو سینما» در دوران دشوار کرونا، مناسبت مغتنمی بود تا با آنها دربارهٔ زیست فرهنگیشان به گفتوگو بنشینم. امیدواریم به بهانهٔ این مصاحبه، فرهنگدوستان بیشتری را با آنها و کارهای خوبی که بههمراه یاران همدلشان انجام میدهند، آشنا کند و سبب شود پیشان بگیرند. |
با سلام و سپاس از وقتی که در اختیار «هفته» میگذارید. برای شروع لطفاً بگویید مسعود منصوری و امینه شریفی دوست دارند خود را چگونه معرفی کنند؟
مسعود منصوری: من خودم را یک ایرانی-کانادایی ساکن مونترال میدانم. حرفهام دندانپزشکی است و علاقهٔ فراوانی به معماری و سینما دارم. ایران که بودم این فرصت را داشتم تا در رشتهٔ معماری تحصیل کنم و چند سالی به این حرفه مشغول باشم. سینما اما همیشه برایم نوعی شور و شوق آماتوری بوده، نه بهعنوان یک فیلمساز بلکه بهعنوان تماشاگر سادهای که دلش میخواهد دربارهٔ فیلمها و فیلمسازها بیشتر بداند.
امینه شریفی: من وقتی کسی ازم بپرسد حرفهات چیست باید حواسم باشد به یک فارسیزبان قرار است جواب بدهم یا به یک فرانسویزبان. راستش من خودم را در زبان فارسی یک گوینده که کار دوبله، رادیو، نمایشنامه و داستانخوانی کرده میدانم و در زبان فرانسه که اهالی این دیار به آن صحبت میکنند دبیر ریاضیام. در هر دو زبان بهصورت آماتوری کار تئاتر کردهام، آماتوری با تعریفی که اینجا داریم یعنی کسی که تحصیل حرفهای در این زمینه نداشته و به تجربه آموخته. در ایران مهندسی نرمافزار خواندم، چند سالی کار کردم و بعد وارد کار دوبله و رادیو شدم که حتی بعد از مهاجرت هم ادامه داشت. اینجا دبیری ریاضی خواندم و کار صدا را کنار کار روزانهٔ مدرسه ادامه میدهم.
چه شد که برای زندگی و کار به اینسوی جهان آمدید؟
مسعود منصوری: داستان مهاجرت ما یک داستان طولانی و مفصل است که شرحش مثنوی هفتاد من کاغذ میشود! اولین باری که دلمان خواست از ایران خارج بشویم هدفمان ادامه تحصیل و برگشت به وطن بود، نه مهاجرت دائمی.
امینه شریفی: دقیقاً، ما میخواستیم ببینیم آدمهای جاهای دیگر کرهٔ خاکی چطور زندگی میکنند. و البته برایمان هیجانانگیز هم بود که به این بهانه زبان دیگری هم یاد بگیریم.
مسعود منصوری: بچهدار شدن هم عامل مهمی بود به نظرم. راستش ما اینقدر برای ادامه تحصیل در خارج از کشور این دست و آن دست کردیم که بچهدار شدیم و کمی محاسباتمان عوض شد. فکر کردیم به کشوری برویم که مهاجرپذیر باشد و تسهیلات خوبی برای دانشجوها قائل باشد. این شد که کانادا را انتخاب کردیم. سال ۲۰۱۰ که اینجا آمدیم هر دو به این نتیجه رسیدیم شاید بهتر باشد همینجا بمانیم و وارد حرفهٔ تازهای بشویم!
مسعود جان، وقتی من سایت شما را میبینم و کنار فعالیتهای دیگرتان میگذارم یاد استاد بزرگ محمدعلی حقشناس مرحوم میافتم که میگفت: «سرم در زبانشناسی است؛ اما دلم در ادبیات میتپد» آیا موافقی که بگوییم مسعود منصوری سرش در علوم دقیق و محاسبات است اما دلش در ادبیات و سینما میتپد؟
مسعود منصوری: راستش موقعی که من سایتم را، یا بهتر است بگویم وبلاگم را، راه انداختم، هنوز ایران بودم و غرق در کار حرفهای و تدریس معماری. این حرفِ حدوداً پانزده سال پیش است، دورهای که وبلاگها در ایران بازارشان حسابی گرم بود. هدفم از وبلاگ «حرفه، معمار» (به نشانی: mmansouri.com) این بود که هم پروژههای معماری خودم را معرفی کنم و هم دربارهٔ معماری و هنر بهطورکلی مطلب بنویسم. دانشجوهایم هم میتوانستند در این سایت اطلاعات لازم را برای پروژههای درسیشان پیدا کنند. کارهای برتر دانشجوهایم را هم آنجا به نمایش میگذاشتم. تا اینکه مهاجرت کردیم و کار حرفهای معماری آرامآرام کمرنگ شد و مباحث سینمایی دست بالا را پیدا کرد.
در اینهمه شاخههای مختلف کار و کوششت چه شد که این مسیر به سمت کار گستردهٔ ترجمه آنهم با محوریت سینما رفت؟
مسعود منصوری: من و امینه سینما رفتن و فیلم دیدن را بهعنوان یک علاقهٔ مشترک از همان اولین روزهای آشناییمان تا الآن دنبال کردهایم.
امینه شریفی: اولین فیلمی که باهم دیدیم «لیلا»ی مهرجویی بود در سینما سپیده.
مسعود منصوری: پاییز هفتادوشش بود، بیستوسه سال گذشته!
امینه شریفی: بعدتر هم سینما رفتنهایمان به لطف دانشکدهٔ معماریِ مسعود رفت سمت سینماتک حوزه هنری در خیابان سمیه و جلسات هفتگی فیلم بینی در خانهٔ دوستان. البته کلاً کسی که به راه سینه فیلی کشیده شد و حرفهای به نقد فیلم پرداخت مسعود بود.
مسعود منصوری: شروع ترجمهٔ سینمایی را مدیون مهاجرت به مونترال و آشنایی با زبان فرانسه هستم. اولین باری که به «گراند بیبلیوتک» یا همان کتابخانهٔ مرکزی مونترال کنار متروی «بِری اوکَم» پا گذاشتم رفتم سروقت بخش مجلات سینمایی. مثل آدمی بودم که یکهو گنج پنهانی را کشف کرده باشد! همهٔ مجلات فرانسویزبان و انگلیسیزبان معتبری را ردیف شده کنار هم میدیدم که در ایران فقط اسم چندتاییشان به گوشم خورده بود: «کایه دو سینما»، «پوزیتیف»، «فیلم کامنت»، «ساید اند ساوند» و … با همان بضاعت محدودم از زبان فرانسه، بخشهایی از نوشتههای این مجلات را ترجمه میکردم و در وبلاگم میگذاشتم. میزان استقبال از این ترجمههای پراکنده دور از انتظارم بود!
مسعود جان، چه شد که وارد نشریات سینمایی ایران شدید؟
مسعود منصوری: خیلی اتفاقی! سالی که فیلم جدایی نادر از سیمین در دنیا گل کرده بود، من مصاحبهای را از اصغر فرهادی ترجمه کردم و در وبلاگم گذاشتم که در مجلهٔ فرانسوی کهنهکارِ «پوزیتیف» چاپ شده بود. فردایش دیدم یکی از دوستانم در فیسبوک، ضمن تبریک به من، لینک یکی از سایتهای سینمایی پرطرفدار در ایران را به اشتراک گذاشته که ترجمهٔ این مصاحبه را با ذکر نام مترجم منتشر کرده بود. بعد ایمیلی دریافت کردم از یکی از فصلنامههای تخصصی سینما و ادبیات به نام «الف»، که متأسفانه عمر درازی هم نداشت، برای پیشنهاد همکاری. دامنهٔ این همکاریها آرامآرام به مجلات دیگر هم کشیده شد. از مجلاتی که در خارج از ایران چاپ میشد، مثل «سینماچشم» (به سردبیری پرویز جاهد) تا مجلات داخلی مثل «سینما و ادبیات» و «تجربه» و … تا اینکه یکی از دوستان خبر داد دارد با بودجهٔ شخصی یک فصلنامهٔ تخصصی سینمایی به نام «فیلمخانه» راه میاندازد. من و دوستان نادیدهای که به لطف فعالیتهای وبلاگی باهم آشنا شده بودیم و سلایق سینمایی مشابهی داشتیم، تصمیم گرفتیم با فعالیت در این فصلنامه، که مثل یک سنگر مستقل بود، مباحث تئوریکی را وارد فضای نقادی ایران کنیم که جای خالیشان را بهوضوح احساس میکردیم.
ایدهٔ مجلهٔ سینمایی اینترنتی «کوکر» از کجا آمد؟
مسعود منصوری: خب، تجربهٔ هفت-هشت سالهٔ فصلنامهٔ «فیلمخانه» و تنگناهای مالیِ سد راه مؤسس آن، علیرضا رسولی نژاد که خودش از فیلمسازان مستقل است، به ما نشان داد مستقل بودن در فضای نشریات کاغذی یک مأموریت غیرممکن است. این بود که با عدهای از دوستان همفکر، و هرکدام در یکگوشهٔ دنیا، به این نتیجه رسیدیم برویم سراغ تأسیس یک مجلهٔ اینترنتی که هم هزینهاش خیلی کمتر است و هم خواننده آن را رایگان میخواند. اسمش را هم گذاشتیم «کوکر» (kokermag.com) که ادای دینی است به سه فیلم پرآوازهٔ کیارستمی فقید (خانهٔ دوست کجاست؟، زندگی و دیگر هیچ، زیر درختان زیتون) که شهره است به سهگانهٔ کوکر: روستایی در شمال ایران که محل وقوع داستان این فیلمهاست (بد نیست اضافه کنم که علاقهمندان میتوانند مطالب کوکر را با دنبال کردن حساب کاربری kokermag در تلگرام و اینستاگرام هم پیگیری کنند).
در جایگاه کسی که بهنوعی مروّج نگاه دقیق و فعالیت عمیق فرهنگی است، به نظرت چرا «محصولات شنیداری» (بهویژه پادکست) اینهمه مهم و مقبول و اثربخش است؟
مسعود منصوری: شاید یک دلیلش این باشد که با رواج تلفنهای هوشمند و اینترنت پرسرعت، پادکست «ترند» شده، همانطوری که در دورهٔ اینترنت لاکپشتی و «دایل آپ»، وبلاگها بروبیایی داشتند. البته فکر کنم امینه بهتر بتواند جواب بدهد چون بیشتر در حوزهٔ کاری اوست.
امینه شریفی: خب شاید دلیل عمدهاش کمبود فرصت آدمهاست برای خواندن و کسب اطلاع. کلاً به نظرم پادکستها برنامههای رادیویی شخصیای هستند که به مدد پادگیرها برای آنها که مشتاق شنیدناند امکانی فراهم میکند شبیه چیزی که وبلاگها، و بعدتر شبکههای اجتماعی، برای خوانندگان روزنامهها فراهم کرد. البته گاهی هم آدم دوست دارد چیزی را که خودش خوانده با صدای کسی دیگر بشنود، مثل تماشای فیلمی اقتباسی که داستانش را پیشتر خوانده باشیم. یادم است وقتی هشت نه سال پیش بهتدریج «ناتوردشت» را به پیشنهاد دوستی میخواندم و روی ساوندکلاود میگذاشتم به نظرم میرسید کسی که کتاب را خوانده امکان ندارد بیاید کار را بشنود. ولی اشتباه میکردم، چون پیامهایی میگرفتم از شنوندههای غریبه که کتاب را همراه با شنیدن صدای من دوباره خوانده بودند. اگرچه پادکست فقط به کتاب شنیداری محدود نمیشود. ولی اگر به حرف مسعود برگردم که حالا دورهٔ پادکستهاست بهجای وبلاگها، میشود به شخصی بودن پادکستها هم اشاره کرد، بهعنوان دلیل مقبول افتادن. هفت سال پیش پادکست «چشم چشم دو ابرو» را برای تشویق پسرمان به فارسی حرف زدن کار کردم که برای دیگران جذابیتش همین شخصی بودنش بود.
پس شما بعد از مهاجرت هم کار صدا را دنبال کردید؟
امینه شریفی: بله، همانطور که مسعود رابطهاش با زبان فارسی را بعد از مهاجرت از طریق نوشتن و ترجمه به فارسی ادامه داد، من هم تمام آنچه از لحن، آکسانگذاری و درستخوانی در زبان مادری آموخته بودم در کار صدا ادامه دادم. چند سال اول مهاجرت که مونترال بودیم دغدغهام نمایشنامهخوانی و داستانخوانی به زبان فارسی بود و وقتی به بهانهٔ تحصیل راهی کبکسیتی شدیم و ارتباط مستقیم با فارسیزبانان ممکن نبود، به فکر راهاندازی یک نشر شنیداری به نام «آواک» افتادم که درنهایت جایی ثبت نشده و بیشتر نمایندهٔ من است و دوستانم که هرازگاهی کاری مشترک آماده میکنیم و روی ساوندکلاود آواک (به نشانی: soundcloud.com/avoc) منتشر میشود، البته کارهایی هم هست که تکی انجام دادهام و به اشتراک گذاشتهام. حالا سه سالی میشود به مونترال برگشتهایم ولی همچنان تولید کارهای شنیداری از اولویتهای من در حوزهٔ زبان فارسی است؛ به جایِ گشتن پی مخاطب رودررو. یکجورهایی شهر به شهر شدن ما انگار اثر دائمیای روی نحوهٔ کار کردن ما گذاشت، چیزی شبیه اثر اوضاع کنونی روی کار از راه دور.
ایدهٔ پادکست «کوکر» از کجا آمد؟ لطفاً از ساختار، اهداف، همکاران و راههای شنیدن آن و نیز راههای مختلف ارتباط و دنبالکردن آثار و فعالیتهایتان نیز برای ما بگویید.
امینه شریفی: یک روز مسعود درحالیکه داشت پادکستی از «رادیو فرانس» میشنید، گفت ببین خوب میشد اگر این کار را دوبله میکردیم، مثل دوبله همزمان. راستش من خندیدم چون به نظرم کاری را که به زبان اصلی میشود فهمید چرا باید دوبله کرد. خوشبختانه مسعود حرف مرا جدی نگرفت و کل کار را درحالیکه هدفون به گوش هی عقب و جلو میکرد ترجمه کرد و از من برای ضبط کردن کمک خواست. من هم میکروفونم را در استودیو خانگیمان نصب کردم و نشانش دادم در چه فاصلهای از میکروفون بنشیند و چطور کار را ضبط کند. یک روز تعطیل، گمانم یک نصف روز در حال ضبط کردن بود و بهطورجدی هر بار اشتباهی کرده بود دوباره از ابتدا متن را خوانده بود. خلاصه که خسته ولی خوشحال کارت حافظهٔ میکروفون را دستم داد که من کار را ادیت و میکس نهایی کنم. هر دو شخصیت حاضر در مصاحبه را خودش گفته بود و خیلی خوب لحنها را درآورده بود. ولی نمیشد فقط یک نفر جای هر دو صحبت کند. اینجا بود که یاد دوستمان پدرام خوشبخت افتادم که او هم میکروفونی شبیه من دارد و در اوضاع کووید نیازی به جابجایی هم نبود چون میتوانست کار را ضبط و فایلش را برایم بفرستد. تلفنی با پدرام صحبت کردیم و چند روز بعد فایل صدای شخص دوم را برایمان فرستاد. کار را ادیت و روی سایت کوکر و اکانت ساوندکلاود آواک آپلود کردیم، درحالیکه من هنوز مطمئن نبودم کار ادامه پیدا کند.
مسعود منصوری: من مطمئن بودم ادامه خواهد داشت، حتی قسمتهای بعدی را هم انتخاب کرده بودم (خنده).
امینه شریفی: وقتی قسمت اول با استقبال مخاطب مواجه شد، قرار شد برای قسمتهای بعدی فقط ناظر ضبط و مسئول ادیت و مونتاژ نباشم. قسمت بعدی پادکست را من ترجمه کردم و سعی کردم با توجه به سابقهٔ دوبله جملهها را طوری بنویسم که در دهان جا شود، به عبارتی به گوش یک فارسیزبان راحت بنشیند. در این شماره استراحت کوتاهی که کووید در تابستان به همه داد باعث شد سراغ دوست دیگرمان علی فلاحتپیشه برویم که بخشهای کوتاهی از کار را با صدای علی ضبط کردم. بخشهای مربوط به پدرام را هم یک دور خواندم و فرستادم که لحن دستش بیاید، بعد خودش کار را ضبط کرد و فایل را فرستاد. برای ضبط صدای مسعود هم دوتایی تمرین کردیم و کار لحن خوبی پیدا کرد. درنهایت به سلیقهٔ خودم صداهای اصلی را بالا و پایین کردم، تکههای معرفی را خواندم و کار را نهایی کردم. از کار دوم چنان راضی بودم که بلافاصله از مسعود پرسیدم پیشنهادش برای کار بعدی چیست که ترجمه را شروع کنم.
مسعود منصوری: فرشید جان درمورد پرسشت که کارهای ما را چطور میشود دنبال کرد، جستهگریخته هم من و هم امینه جواب دادهایم. ولی اگر بخواهم یکجا بنویسم، نوشتههای من در سایتم «حرفه، معمار» در دسترس است به آدرس mmansouri.com، ولی این روزها متمرکزتر در مجلهٔ سینمایی «کوکر» با دوستانم مینویسم، به آدرس kokermag.com. کارهای امینه همروی ساوندکلاود «آواک» یا هر پادگیر دیگری که اسم «نشر شنیداری آواک» را جستجو کنید قابلشنیدن است. و خب پادکست کوکر که کار مشترک کوکر و آواک است از هر دو رسانه قابلشنیدن است.
اثر مهاجرت را بر همهٔ این کوششها چگونه میبینید و برنامهها و کارهای پیشِ روی شما و یاران همدلتان چیست؟
مسعود منصوری: مهاجرت باوجود همهٔ سختیهایش فرصتهای تازهای را پیش پای آدم میگذارد. زندگی و کار در شهر فوقالعادهای مثل مونترال، خواهناخواه آدم را از یادگیری دو زبان فرانسه و انگلیسی ناگزیر میکند. و برای کسی که به مقولات فرهنگی علاقهمند باشد، چه لذتی بالاتر از این!
امینه شریفی: یکبار رفته بودیم سینما کارتیه لاتن و فیلمی به هر دو زبان فرانسه و انگلیسی اکران میشد. باید انتخاب میکردیم. یادم است باهم که صحبت میکردیم از همین گفتیم. اینکه یادگیری یک زبان و زندگی در محدودهٔ فرهنگی آن زبان انگار دری به روی آدم میگشاید به دنیایی دیگر. اینکه بتوانی به فرانسوی یا انگلیسی تئاتر ببینی، علاوهبر زبان مادریات به زبان دیگری هم کتاب بخوانی و فیلم ببینی، امکان رشد بیشتری فراهم میکند.
مسعود منصوری: درست است. مقولهٔ زبان اهمیتش در فعالیتهای فرهنگی انکارناپذیر است. برای من، آشنایی اولیه با آنچه در زبانهای فرانسوی و انگلیسی دربارهٔ سینما نوشته شده، و معرفی گوشهای از آنها به خوانندگان ایرانی، موتور محرکه بوده است. با امینه، و دیگر دوستانم در «کوکر»، امیدواریم با ترجمهها و پادکستها و نوشتههای سینمایی، بتوانیم تأثیر کوچکی در فضای فرهنگی فارسیزبان بگذاریم.
و سخن پایانیِ ناگفته…
مسعود منصوری: ممنونم از تو و از مجلهٔ «هفته» بابت توجهی که به کار ما نشان دادید. امیدوارم دوستان مهاجری که تازه به مونترال آمدهاند قدر فرصتها را بدانند و سختیها ناامیدشان نکند.
دوستان گرامی، ممنون از وقتی که به «هفته» اختصاص دادید.
ارسال نظرات