رضا کاهانی یک از کارگردانان نسل جدید و متفاوت ایران است که منقتدان در اصالت کارهای او اشتراک نظر دارند. کارهای او به طور خیلی محدود در ایران شانس نمایش و اکران عمومی داشته است. او میگوید «میخواهم آن چیزی که در درونم میجوشد و احساس میکنم بسازم»، شاید همین نگاه مبنای اصالت آفرینشهای سینمایی اوست. تا به حال مصاحبههای متعددی با رضا کاهانی انجام شده اما گفتوگوی زیر قالب یک مصاحبه معمولی را ترک کرده و به یک تبادل میان دو کارگردان تبدیل شده است. در این مصاحبه مفصل و متفاوت رضا کاهانی به جزئیات و زاویههای مهمی از زندگی خودش، کارها و نگاهش میپردازد که برای هر علاقهمند به سینما میتواند جالب توجه باشد. آقای مصطفا عزیزی کارگردان و فیلمساز ساکن تورنتو و همکار بخش سینمایی هفته با رضا کاهانی به گفتوشنود نشسته که در دو شماره پیدرپی به شما خوانندگان عزیز هفته تقدیم میشود. از آقای علی آریانا برای هماهنگیهای این گفتوگو بویژه سپاسگزاریم. / تحریریه هفته |
قسمت اول مصاحبه
سلام خدمت شما آقای کاهانی عزیز؛ از طرف خودم و مجله هفته تشکر میکنم و امیدوارم جوابهایی را از شما بشنویم که تا به حال نشنیدهایم.
رضا کاهانی: من هم به شما و همکارانتان سلام عرض میکنم و امیدوارم از شما سوالهایی را بشنوم که تا به حال کسی نپرسید باشد.
من فکر میکنم سال ۱۳۵۷ شما پنج سال داشتید؟
رضا کاهانی: بله. البته این سوال را هیچکس ازم نپرسیده بود.
این سؤال را به این دلیل پرسیدم که تجربه فعالیت سینمایی و فیلمسازی شما از وقتی شروع شده که فضا نسبت به قبل اساسا تغییر کرده است. شما در شهر نیشابور با جمعیت اندک، بدون هیچ پشتوانهای اولین فیلم خود را در نوجوانی ساختید. اگر ممکن است کمی از آن فضا بگویید.
رضا کاهانی: از کودکی با دیدن فیلمهای تلویزیون که تکراری بود علاقهمند به هنرپیشگی شدم. بیش از همهی فیلمهایی آن دوران پخش میشد تحت تأثیر لورِل-هاردی قرار گرفتم. هنرپیشگی را از ۱۳ سالگی در مدرسه شروع کردم. تصمیم گرفتم تحت تأثیر فیلمهای لورل هاردی من هم فیلمی بسازم ؛در حالی که هیچچیز از سینما نمیدانستم. به همین خاطر کتابهایی خواندم که بفهمم چطور سناریو مینویسند. فیلم بیشتر میدیدم و از تخیلاتم بیشتر استفاده میکردم. درنهایت سناریویی نوشتم که کل آن را با کشف و شهود به دست آوردم.
متوجه شدم که برای ساخت یک فیلم طبیعتاً نیاز به یک فیلمبردار و صدابردار دارم. از طرفی هم چون جاهطلب بودم و دوست داشتم نسبت به موقعیت و امکاناتی که داشتم کار خوبی بسازم، بهترین عکاسی شهرمان (عکاسی هفتهنر) را پیدا کردم. هزار تومان داشتم و از آقای کاظمی، صاحب عکاسی خواهش کردم که برایم فیلمبرداری کند و همه کارهای فنیاش را او انجام دهد. او هم خیلی محترمانه مرا بیرون کرد. یکی دو بار بیرونم کرد ولی من دوباره میرفتم و جلوی عکاسی میایستادم. نگاهم میکرد و تحویل نمیگرفت. بالاخره توانستم به او نزدیک شوم و متقاعدش کنم. تنها یک سناریو و هزار تومان پول داشتم. هزار تومان را هم باید به جناب عکاس یا فیلمبردار میدادم. بقیه داستان خرج چندانی نداشت. لوکیشن را دیده بودم و همه هماهنگیها را انجام داده بودم. فیلمی که ساختم یک ساعت بود، نسبتاً طولانی و خیلی هم خوب نبود ولی این که رفتم و آن فیلم را ساختم نشان میداد آدم علاقهمند و پیگیری بودم و هنوز هم هستم.
این دیدگاه که «میخواهم آن چیزی که در درونم میجوشد و احساس میکنم بسازم» درواقع منش همه زندگی شما شد. من فکر میکنم این از کوچکترین حقوق انسانی هر آدمی است. شما به اراک رفتید و بهطورجدی تحصیل دانشگاه در رشته بازیگری را پی گرفتید. بعد از آن هم به تهران آمدید و تحصیلتان را در رشته هنرهای نمایشی ادامه دادید. آن زمان درست توپ را تا دم دروازه بردید اما شوت نکردید و از زمین بازی خارج شدید! چرا؟
رضا کاهانی: من در دوران نوجوانی در شهر خودم تبدیل به یک کارگردان و هنرپیشه معروف شده بودم. در خیابان خیلیها مرا میشناختند و احساس میکردم حتی به این که بهجای بزرگتری بروم نیاز ندارم؛ چون هر جا که بروی آدم هست و در آن شهری که من زندگی میکردم هم آدمها حضور داشتند و نیاز آرتیست به آدمهایی است که او را تماشا کنند و در آنجا این نیازم مرتفع شده بود. برخلاف همه اطرافیانم که دوست داشتند به تهران یا حداقل شهرهای بزرگتر مثل مشهد بروند، من اصلاً از این فکرها نمیکردم. خیلی عجیب است که خیلی از آنها در همان نیشابور ماندند و منی که به نرفتن فکر میکردم، رفتم. همیشه از انتظار جواب مثبت نمیگیرید. من یاد گرفتم که از آن فضایی که وجود دارد، نهایت استفاده را بکنم.
تئاتر کار کردم و جوایز زیادی گرفتم. سر از دانشگاه اراک درآوردم که بازیگری بخوانم. چند بار میخواستند مرا اخراج کنند. برای مثال نمایشنامهای کار کردیم که مرتبط با نویسندهای به نام هارولد پینتر بود. من تنها بخش آرتیستی و هنری هارولد پینتر را یاد گرفته بودم چون تنها آن بخش را به ما آموزش میدادند و از بخش سیاسی و اجتماعی آن خبر نداشتم. یک روز من را خواستند و گفتند که شما چرا این نمایش را کار کردید؟ گفتم چون نمایش خوبی است و این آدم هم انسان مهمی است. گفتند میدانستی اولین نفری بوده که سلمان رشدی را تأیید کرده! من آنجا تازه متوجه شدم که اصلاً این داستان وجود داشته است. جالب است که همان دانشگاه بعد از این که من فیلم ساختم، میخواستند برای من به قول خودشان بزرگداشت بگیرند!
بعد از آن به تهران آمدم. در تهران اگر من به قول شما فوقلیسانسم را رها کردم و لحظه آخر داخل دروازه شوت نکردم، به این دلیل بود که برادر کوچکم، ترم آخرم تصادف کرد و از دستش دادم. ترم بعد میخواستم این کار را انجام دهم که مادرم تصادف کرد و فوت شد. بعد از آن ازدواج هم کردم و در سن ۲۳ سالگی بدون این که کار و پولی داشته باشم ناچار شدم دانشگاه را به خاطر ۳۰۰ هزار تومان رها کنم. البته ممکن بود حتی اگر آن پول را هم داشتم ادامه ندهم به خاطر اینکه دیگر چیز زیادی به دست نمیآوردم، اصلاً هدفم نبود.
از طرف دانشگاه به من پیشنهاد دادند که چون در مقطع فوقلیسانس درس میخوانی و جزو دانشجوهای خوب و بااستعدادی، میتوانی مبانی کارگردانی یا بازیگری را برای مقطع لیسانس درس بدهی و هزینه تحصیلت هم جور میشود، اما من قبول نکردم. احساس میکردم برای آموزش ساخته نشدم. رؤیاهای دیگری داشتم که حتی با جیب خالی این کار را نپذیرفتم و درسم را رها کردم و به دنبال آنها رفتم.
متأسفم که شما را یاد خاطرات تلخی انداختم.
رضا کاهانی: خواهش میکنم ولی اینها هم بخشی از زندگی است و چون به هم متصل است و من باید جوابتان را دقیق بگویم بنابراین نمیتوانم به آنها اشاره نکنم. اگر بخواهم جواب درست بدهم باید همهچیز را تعریف کنم.
به سال ۱۳۷۷ و فیلم «سفر به شرق» میرسیم که با آقای «مهدی برقعی» کار کردید. بعد از آن هم چند فیلم کوتاه ساختید و درنهایت فیلم «رقص با ماه» که تهیهکننده آن آقای شرفالدین بود. در فضای این فیلم «رقص» داشتیم. «حامد بهداد» در نقش یک نابینا در مجلس مردان مطربی میکرد و به دلیل نابینا بودنش در مجلس زنان هم مطربی میکرد. آن کار هم نیمهکاره رها شد و تهیهکننده دیگری هم حاضر نشد مسئولیت آن را به عهده بگیرد و هرگز ساخته نشد. چرا؟
رضا کاهانی: شما اینجا دو تا سؤال کردید؛ یکی «سفر به شرق» و دیگری «رقص با ماه». در مورد سفر به شرق سناریو را نوشته بودم. این سناریو شروع من برای ورود به سینمای حرفهای بود. دوستش داشتم و به امید گرفتن جایزه نوشتمش که با جایزه آن بتوانم همه بدهیهایم را پرداخت کنم. همینطور هم شد با دستمزدی که بابت اول شدن آن سناریو در مسابقهای دریافت کردم توانستم همه بدهیهایم را پرداخت کنم. از بدهیهای ازدواجم، از خرجهایی که برای گذران امورات زندگی در یک دوران خیلی تلخ از دیگران گرفته بودم. یادم است آن سناریو را آقای «سعید حاجیمیری» از من خرید که لطف زیادی به من داشت. حتی یادم است یکمیلیون و ۵۰۰ هزار تومان برای سناریو قیمت گذاشت که در آن زمان قیمت خوبی برای کسی که اولین سناریوی خود را مینویسد، بود. من گفتم میشود یک میلیون و ۶۰۰ هزار تومان بدهید چون مبلغ بدهی من این مقدار است و ایشان هم بدون بحث پذیرفت.
داستان به شهر خودم برمیگشت و خاطراتی که از آنجا داشتم و موضوعش تقریباً از آدمهای واقعی شهرم بود. آن فیلم توسط دیگران ساخته شد و در نهایت خودم چند فیلم مستند ساختم. در اولین فیلم سینماییام آقای محمدرضا شرفالدین که قبل از آن مستند بلندی به نام «باد به دستان» را با ایشان کار کرده بودم، به من گفت سناریو را بده، من هم سناریو را دادم و رفتم تا با یک رقم خیلی پایین یک فیلم سینمایی بسازم.
داستان یک آدم نابینا، «حامد بهداد»، بود که در روستایی زندگی میکرد و بهدلیل نابینا بودنش اجازه داشت مطرب مجالس زنان هم باشد. به همین دلیل تنها کسی بود که از محافل و غیبتها و حرفهای زنان آن روستا و روستاهای اطراف باخبر بود. آن فیلم یک قصه جالبی داشت که یادم است عباس کیارستمی عزیز آن فیلم را خیلی دوست داشت. به من گفت که آن سال داور فستیوال کن است و اگر بتوانم آن فیلم را به فستیوال بفرستم ممکن است شانسهایی داشته باشم، ولی آقای شرفالدین که تهیهکننده فیلم بود فیلم را متوقف کرد و گفت قبل از این که ارشاد این فیلم را توقیف کند، من خودم توقیفش میکنم!
با همه احترامی که برای آقای شرفالدین قائل هستم ولی درنهایت به من صدمه زد و بهجای این که نقش تهیهکننده را ایفا کند، نقش سانسورچی را بازی کرد. آن فیلم را خودش توقیف کرد و حتی اجازه نداد که دیگران هم بهعنوان تهیهکننده حضور داشته باشند. «امیر سماواتی» وقتی فیلم را دید و داستان را فهمید خیلی خوشش آمد و احساس میکرد فیلم ممکن است یک شانسهایی داشته باشد. قصد داشت فیلم را بخرد اما آقای شرفالدین با این که میگفت حاضرم فیلم را به دیگران بدهم، در عمل این کار را نکرد.
آقای «جهانگیر کوثری» حتی چک داد، من چک را بردم تا به آقای شرفالدین بدهم که نپذیرفت. آنجا بود که من فهمیدم قرار است این فیلم را از بین ببرد. چون فیلم را با نوارهای مینیدیوی ساخته بودیم، میتوانست با نگه داشتن این فیلم باعث از بین رفتن نوارها شود و متأسفانه موفق شد.
اولین فیلم من قرار بود «رقص با ماه» باشد ولی بنا به همین دلایل «آدم» شد. یکی دو سال بعد خانم «رخشان بنیاعتماد» که آن فیلم را دیده بود و دوست داشت به من گفت: من حمایتکننده تو میشوم و میتوانی این فیلم را با نگاتیو بسازی و همین آدمها باشند. من آن فیلم را یکبار ساخته بودم و وقتی یک فیلم را میسازم، پروندهاش را میبندم و به سراغ فیلم بعدی میروم. از همان بدو ورود من مستقیماً با سانسور و توقیف مواجه شدم. این برایم خوشایند نبود و بر روی مسیر حرفهای من تأثیر مستقیم داشت. دیگر هر کاری که انجام میدادم به سمتوسوی توقیف میرفت و اگر هم اجازه نمایش پیدا میکردم طعم و بوی سانسور وجود داشت. از خوبیهای دیگر آن فیلم آشنا شدن با «حامد بهداد» و آقای کیارستمی بود. آقای کیارستمی به من میگفت این بازیگر خیلی خوب است و واقعاً فکر کرده بود حامد نابیناست! البته ایشان خیلی از هنرپیشهها را درست نمیشناخت، مخصوصاً هنرپیشههای تازهوارد. حامد بهداد در آن سالها تازه داشت بهصورت حرفهای به فضای سینما وارد میشد. وقتی گفتم او حرفهای است، با هم قرار گذاشتند و حامد را دید. حتی جهت کار کردن برای یک فیلم به سمت گرگان رفتند که دیگر نفهمیدم آن فیلم چه شد.
فکر میکنم دو فیلم بعدی شما، فیلمهای «آدم» و «آنجا» بهطور محدود و در رسانههای خانگی منتشر شد.
رضا کاهانی: فیلم آدم را میگفتند فیلمی است که دارد بیدینی را تبلیغ میکند. سوژهاش را خیلی دوست دارم. روستایی به نام ظلمآباد در اطراف نیشابور است. من برای این که بتوانم این فیلم سینمایی را کار کنم مستند آنجا را هم ساختم. یک مستند تحقیقاتی به نام «اسمش ظلم آباد بود»!
که بعد شد عیشآباد!
رضا کاهانی: بله. خودشان معتقدند که آنجا با ظلم، آباد شده است. ضمن این که این اسم تابلوی رسمی خوشآمدگویی به شما در آنجاست: به ظلمآباد خوش آمدید! این اسم را از همانجا برداشتم و از تخیلم بیرون نکشیدم. گفتند این اسم خیلی عجیب است، به درد فیلم نمیخورد و عوضش کن! که بعد شد عیشآباد. آنجا یک روستای حیرتانگیز است و آدمهایی هستند که چون دسترسی به آب ندارند کشاورزی هم ندارند و با ظلم، آنجا را آباد نگه داشتند؛ یعنی از راه دور آب میآورند و فقط میتوانند موزیک بنوازند. اتفاقاً همه این شواهد بهخوبی در فیلم مستند «آدمها» دیده میشود و این سبکِ زندگی بسیار تلخ و دراماتیک است. این فیلم را به همین دلایل نشان ندادند ولی سه سال بعدش متوجه شدم که وارد شبکه خانگی شده است و طبق معمول تغییراتی هم در آن ایجاد کرده بودند.
ولی «آنجا» گویا به هیچ عاقبتی دچار نشد؟
رضا کاهانی: «آنجا» مستقیماً توقیف شد.
به فیلم «بیست» میرسیم که آن هم به سرنوشت عجیبی دچار شد و عاقبت به یک شخصیت جالب میرسیم که خیلی کم در مورد او صحبت شده است. من دوست دارم امروز از زبان شما در مورد آقای «سلیمان علیمحمد» بشنویم.
رضا کاهانی: یکی از سؤالهایی که بچههای سینما از من دارند این است که کاهانی از کجا پول میآورد که فیلم بسازد و من به آنها میگویم پولهای من همیشه از نداشتن میآیند. آنها فکر میکردند که سلیمان علیمحمد یک عرب پولدار است که کاهانی پیدا کرده و هرچه پول میخواهد او در اختیارش میگذارد. در صورتی که چنین چیزی نبود. سلیمان علیمحمد کسی بود که پرویز پرستویی بهعنوان سرمایهگذار خصوصی به من معرفی کرد. بسیار انسان محترمی است و من از او سپاسگزارم، چون سه تا از فیلمهای پرخاطرهام را با ایشان کار کردم. اولی «بیست» بود که ما به مشکل سرمایهگذار خوردیم. چون میگفتند فیلمهای کاهانی توقیف میشود و با این حرف، سرمایهگذارمان را فراری میدادند. پرویز پرستویی لطف کرد و آقای سلیمان علیمحمد را به من معرفی کرد و من فیلم «بیست» را با ایشان کار کردم. آن فیلم موفقیتهای داخلی و خارجی زیادی داشت که به گفته آقای علیمحمد، با موفقیت مالی آن فیلم توانستیم فیلم «هیچ» را بسازیم؛ بنابراین با سرمایه شخصی از سود فیلم «بیست»، «هیچ» را ساختیم و با سود فیلم «هیچ» هم «اسب حیوان نجیبی است» را ساختیم که باز هم با همراهی آقای علیمحمد بود.
«هیچ» هم متأسفانه ظاهراً با تعبیراتی روبهرو شد که موجب توقیف فیلم شد.
رضا کاهانی: فیلم «هیچ» ساخت سال ۱۳۸۸ بود و تعابیر سیاسی زیادی نسبت به آن ایجاد شد. البته خیلی هم اشتباه نبود چون در ذهن من هم چنین چیزی وجود داشت ولی نه آنطور که آنها میگفتند. فیلم به دلیل فقری که به گفته آنها در فیلم زیاد بود، توقیف شد. توقیف شدن این فیلم خیلی هم پر سر و صدا بود. خوشبختانه طرفداران زیادی هم پیدا کرد؛ چون یک نمایش در فستیوال فجر داشت؛ البته فقط برای اصحاب رسانه. یعنی خود آنها به معاونت سینمایی فشار آوردند که آقای شمقدری اجازه داد یک نمایش در ساعت یک بامداد برای آنها در برج میلاد برگزار شود. البته که آن نمایش هم برای فیلم و هم برای من بسیار مفید بود. چون دیگر منتقدان، فیلم را دیدند و آنقدر نوشتند و سؤال کردند که باعث شدند فیلم از حالت توقیف درآید و در سانسهای کم، با اندکی سانسور، نمایش داده شود.
فکر میکنم برای «بیست» هم اتفاقهای زیادی افتاد. وقتی در جشنواره کارلووی واری نمایش داده شد منجر به این شد که شما در آنجا حرکتی انجام دهید که موردبحث قرار بگیرد، درست است؟
رضا کاهانی: بله. آن اتفاق مربوط به فستیوال کارلووی واری بود که همزمان با اعتراضات مردمی در ایران، من در حال گرفتن جایزه در چک بودم. مهمانی و رقص بود؛ در حالی که اخباری که از ایران میشنیدم خیلی اخبار خوشحالکنندهای نبود. آنجا یک لحظه تصمیم گرفتم که اگر این جایزه را به مردم تقدیم کنم خودم هم آرامش خواهم داشت و وجدانم آرام میگیرد. همه اینها روی من تأثیر گذاشت تا جایزه را به مردم بدهم و از تماشاگران خواستم که بهجای من مردم ایران را تشویق کنند. سالن به مدت طولانی ایستاد، آدمهای بسیار مهمی در آن سالن حضور داشتند، از هنرپیشهها و کارگردانهای بسیار معروف هالیوود و اروپا، سفیرهای مختلف از کشورهای مختلف، رئیسجمهور فقید جمهوری چک «واسلاو هاول» (چون در ادبیات بسیار ایدهپردازی قوی است دوست داشتم اسمش را بیاورم).
این موضوع جزو خبرهای مهم سینمایی آن روز در دنیا شد. به یاد دارم جان مارکویچ بعد از من بر روی صحنه رفت و در ادامه از حرفهای من حمایت کرد. فضای اختتامیه بیشتر به سمت حرفهای من و جایزهام رفت. خبرنگارها از من میپرسیدند چطور میخواهی به ایران برگردی؟ در حالی که خودم اصلاً به این موضوع فکر نکرده بودم و در آن لحظه احساس کردم باید حرفی بزنم که منصفانه باشد. حرفم باعث شد از آنجا به بعد مشکلاتم شروع شود. همان موقع یکی از کارگردانهای معروف ایران به من گفت: «مشکل خاصی برایت پیش نمیآید و بهراحتی میتوانی به ایران برگردی، اما بعید میدانم که از این به بعد بتوانی بدون دردسر فیلم بسازی». همین طور شد و بعد از آن هر فیلمی که ساختم برای نمایشهای خارجی ممنوع شد و در داخل هم بهسختی نمایش داده شد.
خلاصه اسکاری دریافت نکردید! امیدوارم بهزودی دریافتش کنید.
رضا کاهانی: اگر سؤال شما جدی باشد باید بگویم که هیچوقت فیلمی از طرف من بهعنوان نماینده فرستاده نشده است.
به همین دلیل است که فرستاده نشده دیگر؟
رضا کاهانی: بله و خودم هم هیچوقت نمیفرستم.
البته از کانادا میفرستند!
رضا کاهانی: امیدوارم، اگر فیلم خوب بسازیم چرا که نه.
پس فیلم «بیست» برای شما یک فیلم پارادوکسیکال بود. از یکطرف مانع فعالیتهای آینده شد و از طرفی موجب شد تنها فیلمی باشد که حتی در تلویزیون پخش شد!
رضا کاهانی: بله. البته به این دلیل به آن فیلم در ایران جایزههای متعدد دادند که تصورشان این بود که دارند فقر شرافتمندانه را نمایش میدهد. حتی در بیانیه هیئتداوران فستیوال فجر، آقای حاتمیکیا یا مجیدی گفتند به دلیل فقر شرافتمندانهای که در این فیلم وجود دارد جایزه به آن تعلق میگیرد. با این تعبیر میتوانستند فیلم را در تلویزیون ایران هم نشان دهند اما من آن فیلم را به این دلیل نساخته بودم. بلکه به این دلیل ساختم که بگویم آدمها بیش از این که درگیر شادی باشند متأسفانه درگیر غم هستند. خارجیها هم دقیقاً به همین بخش توجه کرده بودند که مقصود من بود. در ایران طی جلسات تلفنی و حضوری به من گفتند که سعی کن از اینجور فیلمها بسازی. جایزهبارانش هم کردند، بازیگرش، خودم، سناریو و… اما چون من از بچگی لجباز بودم وقتی این را گفتند متوجه شدم که نباید به این صورت فیلم بسازم؛ بنابراین تنها فیلمی که از من جایزه گرفته همان فیلم «بیست» بوده و بس. فیلمی که بعد از آن ساختم فقری را نشان میداد که هیچ شرافتی در آن وجود نداشت…/ ادامه دارد
درباره رضا کاهانی «عبدالرضا کاهانی متولد یکم دیماه ۱۳۵۲ است. او در شهر نیشابور به دنیا آمد. کاهانی از سن ۱۴ سالگی به عنوان بازیگر، نویسنده و کارگردان در نمایشنامههای مختلف کار کرد و طی دوران تحصیل و دانشگاه جوایز بسیاری در این زمینه کسب کرد. او در سال ۱۳۷۰ دیپلم دبیرستان خود را در حوزه علوم انسانی اخذ کرد و سپس در دانشگاه آزاد اراک به ادامه تحصیل پرداخت. پس از فارغالتحصیلی در سال ۱۳۷۵ او مدرک کارشناسیارشد را از دانشکده هنر و معماری دریافت کرد. کاهانی با ساخت فیلمهای کوتاه، حرفه خود را در سینما آغاز کرد. او در سنین نوجوانی فیلم کوتاهی با نام «خنده» را ساخته است؛ اما متاسفانه هیچ نسخهای از این فیلم در دسترس نیست. در سال ۱۳۷۷ اولین فیلمنامه حرفهای کاهانی توسط مهدی برقعی با نام «سفر به شرق» به تصویر کشیده شد. «آدم» اولین ساخته بلند سینمایی کاهانی است که در سال ۱۳۸۶ کارگردانی کرد و جلوی دوربین برد. این فیلم پس از آن که در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، توقیف شد. «بیست» کار بعدی کاهانی در مقام کارگردانی است که سال ۱۳۸۸ در ایران اکران شد. این اولین باری بود که یکی از فیلمهای کاهانی اکران عمومی میشد. کاهانی برای کارگردانی این فیلم به جشنواره بینالمللی فیلم دمشق راه یافت. او در جشنواره بینالمللی فیلم دمشق رتبه دوم را بهدست آورد. «بیست» تنها فیلم کاهانی است که تا کنون در تلویزیون ملی ایران نمایش داده شده است. از دیگر آثار این کارگردان میتوان به فیلمهای: «هیچ»، «اسب حیوان نجیبی است»، «آنجا»، «وقت داریم حالا» و «ارادتمند؛ نازنین، بهاره، تینا» نیز اشاره کرد.» |
ارسال نظرات