شاعر: سعید رضادوست
۱.
کرَند و کور به پیشَت کویرها و کرانها
چه ناقصاند برای سرودن از تو زبانها
برای شرحِ نگاهت گذاشتند و گذشتند
به پای چشمِ تو عمری چه پیرها و جوانها
سرشتِ تلخِ جهان است رفتن و نرسیدن
در انتظارِ تو ماندن بهارها و خزانها
غزل چگونه سرایم در این زمانۀ زخمی؟
چهارپاره شده قلبِ من از آه و فغانها
قصیدهای است از اندوه، ارتفاعِ فراقت
مرارتی است غمافزا، کویرِ زخمِ زبانها
چگونه سَر شود این روزگار در شبِ دوری؟
چگونه میگذرد هرزگیِ حرفِ فلانها؟
به جستجوی تو در کوچههای شهر دوانم
هنوز مانده نفسهای من به روی مکانها
غمِ غریبی و غربت در اصفهان و نشابور
چقدر جای تو خالیست در تمامِ زمانها
۲.
به آستانِ نگاهِ تو آهْ راه ندارم
پلنگِ عاشقم امّا دریغْ ماه ندارم
شبیه شمسام و از خوانِ خویش رانده شدستم
تبار و یار و دیاری و خانقاه ندارم
دهان گشوده هیولای عمر از پس و پیشم
در این میانه هَلا! حقِّ اشتباه ندارم
چه مانده از تن و جانم؟ نه تابی و نه توانی
در این بساطْ متاعی به غیرِ آه ندارم
کجا گریزم از آفاتِ روزِ دوری و دیری؟
کجا روَم که در این شهرْ تکیهگاه ندارم
در آسمانِ تخیلْ عقاب بودم و امّا
از آن شکوهْ نشانی به قدرِ کاه ندارم
به خویش مینگرم؛ خسته و شکستهترینم
زبانِ شرحْ به جز اشکِ گاهگاه ندارم
نه شوقِ ماندن و خواندن، نه عزمِ رفتن و گفتن
سَرِ مجادله با هیچ شیخ و شاه ندارم
ارسال نظرات