مردمت بودم نجیب و قانع و مایوس
تو کشورم بودی قشنگ و تلخ و بحرانی
من حافظ هر ذره از خاک تنت بودم
تو پاسدارِ باغ سیبِ سرخ لبنانی
پیراهنت را پرچمم کردم ولی کُشتی
عشقی که در من تا دل خط مقدم رفت
آغوشِ بازت را نثار این و آن کردی
عمر من اما پای خدمت زیر پرچم رفت
از دشمنان گفتی و باور کردمت، افسوس
خوش باوران قربانیان خنجر از پشتند
مومن به سنگرگاه امن شانه ات بودم
ایمان من را دشمنان فرضیات کشتند
از آن دو چاه نفت چشمت، آن دو جنگ افروز
خاکسترِ صدها قشون میریزد از تاریخ
در خاورِ ظلمت چهل سال است بیوقفه
با خنجر عشق تو خون میریزد از تاریخ
از آشیان سینهات پر دادیام ای عشق
بسته است بغضی بی امان راه گلویم را
قوها فقط هنگام مرگ آواز میخوانند
میآیم و سر میدهم آواز قویم را
ارسال نظرات